به گزارش همشهری آنلاین، مادری که تا چند وقت پیش نمیدانست زنده است یا نه، اما حالا میگوید که پس از پیدا کردن مادرش هنوز حسرتی که در همه این سالها در دلش بود به پایان نرسیده است. چراکه مادرش تمایلی به دیدن او ندارد.
یازدهم شهریورماه زنی جوان به دادسرای جنایی تهران رفت و برای پیدا کردن مادرش کمک خواست. وی گفت که وقتی دختری ۳ساله بوده پدر و مادرش از یکدیگر جدا شدند و دیگر مادرش را ندیده و در همه این سالها در حسرت دیدن او بوده است.
بعد از استعلامهای صورتگرفته از ثبت احوال مشخص شد مادر وی زنده است و چند روز قبل با کمک مأموران پلیس آگاهی، این مادر و دختر هر دو در اداره آگاهی تهران حاضر شدند و یکدیگر را ملاقات کردند. زن ۲۲ساله حالا از ۱۹سال دوری و احساسی میگوید که بعد از پیدا کردن مادرش دارد.
چرا این همه سال از مادرت دور بودی؟
وقتی ۳ساله بودم پدر و مادرم از یکدیگر جدا شدند. خاطرهای از آن دوران یعنی ۳سالگیام در ذهنم نمانده اما آنطور که شنیدم پدر و مادرم با یکدیگر اختلافات شدیدی داشتند که در نهایت از هم طلاق گرفتند. بعد از جدایی من پیش پدرم ماندم و مادرم را دیگر ندیدم.
او هم در این مدت به دیدنت نیامد؟
ظاهرا بهدلیل اختلافاتی که با پدرم داشت از زندگی ما بیرون رفت. از طرفی پدرم بعد از جدایی از مادرم ازدواج کرد و با اینکه نامادری وارد زندگی ما شد اما همیشه به من محبت میکرد و ارتباط خوبی با من داشت. با این حال دلم میخواست برای یکبار هم که شده مادر خودم را از نزدیک ببینم.
چرا از پدرت نخواستی آدرس و نشانهای از مادرت به تو بدهد؟
پدرم اصلا از مادرم خبر نداشت. بعد از طلاق نمیدانست او کجا زندگی میکند. در واقع او اصلا دوست نداشت از مادرم حرفی بزند. هر وقت بحث او را به میان میکشیدم، جوری برخورد میکرد که متوجه میشدم دوست ندارد از او چیزی بگوید. به همین دلیل دیگر حرفی نمیزدم. حتی چندبار از خانواده پدریام هم پرس و جو کردم اما هیچ کدام از آنها از مادرم و خانواده مادریام خبری نداشتند و نمیدانستند کجا زندگی میکند. حتی شماره تلفنی هم از او نداشتند. باور میکنید که حتی یک عکس هم از او به من نشان نمیدادند؟ نمیدانستم شبیه مادرم هستم یا نه. دلم پر میکشید برای دیدنش. خصوصا در نوجوانی دوست داشتم بدانم مادرم چه شکلی است. اصلا زنده است یا نه. این همه سؤال در ذهنم رژه میرفتند و من همچنان در حسرت دیدن او بودم.
چرا بعداز ۱۹سال تصمیم گرفتی مادرت را پیدا کنی؟
از ۳سالگی که مادرم رفت تا الان که ۲۲ساله ام، همیشه دلم میخواست دنبالش بگردم اما اجازه نداشتم. تا اینکه ازدواج کردم و خودم مادر شدم. یک کودک خردسال دارم که از وقتی مادر شدهام احساسی درونم زنده شده که به من میگفت برو مادرت را پیدا کن؛ او زنده است. احساسم را با شوهرم در میان گذاشتم و او هم گفت برو حتما مادرت را پیدا کن. همین باعث شد تا تصمیم بگیرم جست و جو برای پیدا کردن مادرم را شروع کنم. به دادسرای جنایی و اداره آگاهی تهران رفتم و خواستار یافتن مادرم شدم. با انجام استعلامهای لازم از طریق ثبت احوال مشخص شد که مادرم زنده است.
در تهران زندگی میکند؟
آنطور که مادرم برایم تعریف کرده بعد از جدایی از پدرم، مجددا ازدواج کرده که حاصل زندگی دومش یک پسر نوجوان و یک دختر خردسال است. باورتان میشود او در همه این سالها در تهران زندگی میکرده و من از این موضوع بیخبر بودم. هر دو در یک شهر بودیم اما این همه سال همدیگر را ندیدیم و من در حسرت دیدارش بودم. حتی نشانهای از خانواده مادریام هم نداشتم، اگر داشتم حتما به سراغشان میرفتم. این همه سال با این آرزو زندگی کردم که قبل از مرگم حتی برای یکبار هم که شده مادرم را ببینم.
چه احساسی داشتی وقتی مادرت را بعد از ۱۹سال ملاقات کردی؟
به آرزویم رسیدم. همیشه در زندگی دلم میخواست مادرم را پیدا کنم و او را در آغوش بگیرم. بهخصوص از وقتی که خودم مادرم شدم. وقتی به من گفتند که مادرت زنده است، همه امیدهایم زنده شد. یک هفته گذشت تا اینکه مأموران پلیس آگاهی به من زنگ زدند و گفتند روز بعد بیا اداره آگاهی. شب عجیبی بود. تا صبح نخوابیدم. باورم نمیشد که مادرم زنده است و من میخواهم بعد از ۱۹سال او را ببینم. صبح وقتی قدم در اداره پلیس گذاشتم، زنی میانسال را دیدم که کنج اتاق نشسته بود. خودش بود. مادرم بود؛ زنی که این همه سال چشمانتظارش بودم و اکثر شبها به شوق دیدار او میخوابیدم. همدیگر را در آغوش گرفتیم و گریه کردیم.
بعد از آن روز دوباره ملاقاتش کردی؟
روز اول که در اداره آگاهی دیدمش به همراه شوهرش آمده بود. اتفاقا شوهرش مرد خوبی بود و چون خودش برادر و خواهر ناتنی داشت میگفت شرایط مرا درک میکند. او گفت هر وقت خواستی میتوانی مادرت را ببینی. بعد از آن دو بار دیگر هم او را دیدم اما احساس میکنم مادرم خیلی خوشحال نیست و تمایلی به ملاقات و ارتباط با من ندارد. من در یکی از ملاقاتها دخترم را که نوهاش میشد بردم تا مادربزرگش را ببیند. اما مادرم خیلی بیتفاوت بود و انگار حسی نسبت به نوهاش نداشت. چندبار هم در واتساپ، تلفنی و تصویری صحبت کردیم. این بیتفاوت بودن مادرم خیلی مرا تحتتأثیر قرار داده و شاید به همین دلیل بوده که در همه این سالها سراغم نیامده است. با این حال دلم میخواهد که بداند در همه این سالها خیلی دلتنگش بودم. سالهاست با او حرف نزدهام و خیلی دلم میخواهد این همه سال نبودنش را جبران کنم اما ...