در این بخش دو شعر می‌خوانید یکی «پیش‌غذای تابستانی» از عباس تربن و دیگری «کسوف» از ریچارد ابرهارت با ترجمه سمیه پاشایی.

پیش‌غذای تابستانی

خرداد را
به تابستان می‌دوزد
                          تیر سوزان آفتاب
گنجشک‌های نفس‌بریده
به سیاهی‌های پاره‌پاره گریخته
در ایستگاه موقت سایه‌ها
نفسی تازه می‌کنند و
جیکشان هم درنمی‌آید

*

هرچه کوتاه می‌آیند سایه‌ها،
آفتاب قلدر
بلندتر از قبل، گردن می‌کشد
آب‌رفته
رنگ‌پریده
                           سایه‌ها
آفتاب بی‌چشم‌ورو اما
پررنگ‌تر از قبل، پیدا
*
مگس‌ها
دور سرم چرخ می‌خورند
هی می‌چرخند و دزدوار
با دست‌های چسبناکشان
شیرینی خواب را از سرم بیرون می‌کشند
بعد وزوزکنان
به ناگهانیِ آمدنشان
                                           دور می‌شوند
*
اتاق‌های دم‌کرده
با دست‌های تب‌آلود
رو به پنجره‌ها، دراز...
پنجره‌ها با تمام وجود، باز
رو به یخمک خیال و
                          کوه زرد خربزه
در وانتی که ایستاده سر کوچه
*
نشسته لب حوض
پاگذاشته‌ام به خانة آبی ماهی‌ها
نگاه را
بخشیده به ماهی نارنجی کوچک
دل را
گم‌کرده بین آن‌همه پولک
سبک شده‌ام
در خنکای بادی که وزیده است
دیگر گرما
– مار هراسان –
               از تنم بیرون خزیده است

کسوف

در سرمای بیرون ایستادم
تا چهره کسوف را از نزدیک ببینم
                               - تاریکی کامل-
در سرما بر ایوان ایستادم
در حالی که فکرنمی‌کردم
چیزی این‌چنین درست
وجود داشته باشد:
آدم‌ها
چشم‌انتظار نور
چهره به چهره تاریکی!