تاریخ انتشار: ۵ تیر ۱۳۸۷ - ۰۴:۴۰

زری نعیمی: شکل و قیافه برای «فیلیپ پولمن» خیلی مهم است. دوست ندارد ریخت و قیافه‌اش تکراری باشد. یک تغییر جزیی در شکل و اندامش نمی‌دهد. آن را به کلی عوض می‌کند. مثل یک جراح پلاستیک.

از آنها که در فیلم‌ها می‌بینیم، نه جراح پلاستیک واقعی. جراح پلاستیک واقعی فقط یک جزء از قیافه را می‌تواند تغییر بدهد. دماغ بزرگ را یک هوا کوچک می‌کند؛ قوز آن را می‌تراشد؛ لب و دهان گشاد را جمع و جور می‌کند و می‌دوزد. هیچ جراح پلاستیکی نمی‌تواند کل قیافه و ساختمان اندام و ریخت را دگرگون کند. اما فیلیپ پولمن یکی از ماهرترین جراح‌های پلاستیک است.

 او مدام شکل و قیافه داستان‌هایش را به هم می‌ریزد. آنقدر تغییر می‌دهد که دیگر نمی‌شناسی‌اش. نمی‌شود گفت فیلیپ پولمن جراح پلاستیک است. اگر هم باشد از جراح‌‌هایی است که جادو می‌کنند و این آدم را تبدیل می‌کنند به یک آدم دیگر. پولمن چنین بلایی را سر داستان‌هایش می‌آورد. قیافه داستان او در «ساعت‌ساز» یک جور است که 180 درجه با قیافه رمانش در «نیروهای اهریمنی» تفاوت می‌کند و بعدتر شکل و شمایل او در رمان «پل شکسته»؛ که هیچ ردپا یا اثر انگشتی از پولمن نداشت.

   رمان «من موش بودم» اثر فیلیپ پولمن است، با شکل و ریختی کاملاً دگرگون شده. آنقدر همه چیز در این رمان تغییر کرده که گمان می‌بری، فقط تشابه اسمی است. این فیلیپ پولمن آن پولمن نیروهای اهریمنی نیست. اما این تو هستی که اشتباه می‌کنی. خودش است. فقط باز هم تغییر قیافه داده. و این نشان می‌دهد شکل و قیافه رمان برای پولمن خیلی خیلی مهم است.

در ادبیات کودک و نوجوان ایران می‌توانم فقط یک نویسنده را نشان بدهم که او هم به شکل و قیافه رمانش خیلی توجه می‌کند و با اجزا و ریخت و قیافه داستانش حسابی ور می‌رود. اندام رمان و داستانش برایش مهم‌اند. و او هم کسی نیست جز «حسن بنی‌عامری» در رمان نوجوان «فرشته با بوی پرتقال». همه‌ رمان‌ براساس شکل، معماری و طراحی شده است. در رمان من موش بودم با اولین چیزی که روبه‌رو می‌شوی، شکل رمان است.

 پولمن در این اثر، داستانش را با خبرهای یک روزنامه به نام «دیلی اسکورج» ترکیب کرده. داستان با خبرهای این روزنامه شروع می‌شود. خبر کاخ سلطنتی، ازدواج پرنس ریچارد با دوشیزه اورلیانا و خبر نامزدی آنها. فصل اول داستان در ساعت ده شب شروع می‌شود. پسری در خانه یک پیرمرد و پیرزن را می‌زند، وقتی از او می‌پرسند تو کی هستی، نمی‌داند الان که جلوی در ایستاده کی هست. فقط می‌داند که او قبلاً یک موش بوده.

   روزنامه در لابه‌لای فصل‌های داستان شکل می‌گیرد. اول فکر می‌کنی این دو به هم هیچ ربطی ندارند. نمی‌دانی چرا این خبرها چند فصل یک بار سر و کله‌شان پیدا می‌شود. اخبار روزنامه‌، اخبار نیست. خودش یک داستان است به موازات داستان من موش بودم. در ظاهر و اوائل رمان این دو داستان مستقل‌اند و ربطی به هم ندارند. حلقه‌های رابطه به تدریج سر و کله‌شان پیدا می‌شود. مثل دو خط موازی به هم نمی‌رسند و با هم یکی نمی‌شوند. تا آخر هر کدام استقلال شکل و محتوایی خود را حفظ می‌کنند. هر چه جلوتر می‌روی تعداد این حلقه‌های ارتباطی بیشتر می‌شود.

   درست است که فیلیپ پولمن هیچ رد پا و اثر انگشتی از خودش در شکل و ریخت داستان و اصل قصه داستان هایش بر جا نمی‌گذارد، اما همه‌ داستان‌های او یک خط اشتراک دارند و آن جنس نگاه و تفکر پولمن است؛ نگاه او به جامعه، به انسان و به روابط اجتماعی و سیاسی و... انتقادی است. در این کتاب این نگاه انتقادی همراه شده با طنزی که پاورچین‌ پاورچین در داستان شکل می‌گیرد. طنز گزنده‌ای که روابط اجتماعی را به ریشخند و هجو می‌گیرد. این تمسخر و هجو را وقتی نشان می‌دهد که عکس‌العمل نهادهای اجتماعی و افراد را نسبت به این پسر بچه کوچک که فقط یک موش بوده نشان می‌دهد. آنها از این موش یک هیولای هولناک می‌سازند؛ آن هم با دست خودشان. و بعد به شدت از آن چه خود ساخته‌اند به وحشت می‌افتند. و بعد از وحشت می‌خواهند که نابودش کنند.

و همه‌ اینها با هم یک وضعیت بحرانی به وجود می‌آورد که حالا همه با هم و از هم می‌خواهند که یک جوری بحران را حل و فصل کنند. و هیچ کس نمی‌فهمد که اصلاً بحرانی وجود نداشته. این نگاه انتقادی پولمن در تمام آثارش با شکل‌های متفاوت دیده می‌شود. هر بار به یک شکلی. حتماً به شکل و قیافه‌اش خوب دقت کن.

   من موش بودم 
   نویسنده: فیلیپ پولمن
   مترجم: شهره‌ نورصالحی
   ناشر: پیدایش
   چاپ اول: 1386

برچسب‌ها