احتمالاً «این»، «آن» یا «موجود شنی» را می‌شناسید؛ یا کتابش را خوانده‌اید یا فیلم‌ها و سریال‌هایش را دیده‌اید. آن، همان موجود شنی است که می‌تواند آرزوهایتان را برآورده کند، اما با غروب آفتاب، عمر آرزوهایتان مثل یک ساعت شنی تمام می‌شود.

«ای. نسبیت»، نویسنده‌ی مشهور ادبیات کودک و نوجوان انگلیس، کتاب «پنج بچه و آن!» را در سال ۱۹۰۲ میلادی نوشت. داستان این کتاب درباره‌ی بچه‌هایی بود که به‌خاطر جنگ، ناچار شده بودند به خانه‌ی عمویشان در روستا بروند و در آن‌جا با موجود شنی برخورد می‌کنند. ۱۱۰سال پس از چاپ این کتاب مشهور یعنی در سال ۲۰۱۲ میلادی، «ژاکلین ویلسون»، نویسنده‌ی شناخته‌شده‌ی انگلیسی، اقتباسی ادبی از این کتاب را با نام «چهار بچه و آن!» منتشر کرد. او در داستان تازه‌اش، موجود شنی را به قرن بیست و یکم آورده بود و داستان چهار بچه را روایت کرد که نمی‌خواهند مادر و پدرشان از هم جدا شوند و با کس دیگری ازدواج کنند.

«اندی دی‌ایمونی»، فیلم‌ساز انگلیسی که بیش‌تر به‌عنوان کارگردان سریال‌های تلویزیونی شناخته می‌شود، پس از خواندن این کتاب تصمیم گرفت آن را به فیلم تبدیل کند. با توجه به شیوع بیماری کرونا، پخش این فیلم در بهار امسال به شبکه‌ی نمایش خانگی محدود شد و این‌روزها، سایت‌های «نماوا» و «فیلیمو» هم در ایران، نسخه‌ی دوبله‌ی آن را در اختیار کاربران خود گذاشته‌اند. به همین مناسبت برای شهرفرنگ این شماره، گفت‌وگویی را با اندی دی‌ایمونی برایتان انتخاب کرده‌ایم.

  • چه‌ شد که تصمیم گرفتید از این داستان قدیمی اما بسیار محبوب اقتباس کنید؟

در خانه‌ی ما همیشه کتاب‌های کودکان و نوجوانان پیدا می‌شود. بچه‌هایم عاشق مطالعه‌اند و این یکی از کتاب‌های مورد علاقه‌شان است. وقتی این داستان را برای دخترانم می‌خواندم، شیفته‌ی سادگی دنیای آن شدم. روابط خانوادگی و مشکلات زندگی و چیزهایی مثل طلاق والدین در این داستان به شیوه‌ای نو با جهانی تخیلی و جادویی در هم پیچیده شده و برای مخاطب کودک و نوجوان بسیار شیرین بازگو می‌شود. با خودم فکر کردم این داستان به بوم بزرگ‌تری برای ارائه نیاز دارد و به فکر ساخت فیلمی از آن افتادم.

  • وقتی بحث اقتباس از اثری ادبی در قالب سینما مطرح باشد، خواه و ناخواه تغییراتی در اصل قصه اتفاق می‌افتد. درباره‌ی این کتاب هم همین اتفاق افتاد و مجبور به تغییراتی در داستان شدید؟

بله، این اتفاق افتاده. بعضی لوکیشن‌های داستان تغییر کرده و چند شخصیت که در داستان اصلی نیستند به آن اضافه شده است. البته ملیت مادر خانواده هم عوض شده! این‌ها تغییرات مهمی بود که ناگزیر بودیم در اقتباس سینمایی، به داستان تحمیل کنیم، اما در اصل داستان خللی ایجاد نشده است. ما به پیام و هدف نویسنده وفادار بودیم. این کتاب درباره‌ی تغییراتی است که یک خانواده با جدایی والدین با آن روبه‌رو می‌شود. بچه‌ها باید با ازدواج مجدد والدین کنار بیایند و پدر و مادر جدید را به‌عنوان عضو جدیدی از خانواده پذیرا شوند.

  • کنجکاوم بدانم این تغییرات به‌خاطر اقتباس سینمایی آن است؟ یعنی ناگزیر بوده‌اید یا برای بهترشدن قصه دست به این تغییرات زدید؟

خب داستان اصلی، قصه‌ای کوتاه درباره‌ی تقابل کودکان با والدین جدیدشان است. سینما، قصه‌ی بزرگ‌تری نیاز داشت. ما در فیلم، زمان بیش‌تری برای پر و بال دادن به قصه داشتیم. مثلاً آرزوهای بچه‌ها خیلی جای کار داشت. من به روح داستان اصلی کاملاً وفادار بودم. نویسنده، درباره‌ی شکل‌گیری یک خانواده گفته و من فکر کردم مخاطب کودک و نوجوان فیلم دوست دارد سفری پرماجرا و خیال‌انگیز را در کنار این روایت تماشا کند.

  • در فیلم شما خانواده‌ای انگلیسی و آمریکایی دور هم جمع شده‌اند که این تقابل فرهنگی برای من جذاب بود. اما کار شما به‌عنوان کارگردان برای انتخاب بازیگران سخت  نکرد؟

این‌روزها بازیگران در سطح جهانی فعالیت می‌کنند. شما خیلی راحت می‌توانید بازیگری انگلیسی را در آمریکا یا بازیگری آمریکایی را در لندن پیدا کنید. پیداکردن بازیگر، مطابق ملیتی که می‌خواستم اصلاً مشکل‌ساز نبود.

خوش‌شانس بودم که بازیگرانی در این پروژه حضور داشتند که کاملاً با نقش‌ها هم‌خوانی داشتند. راستش حالا که فکر می‌کنم نمی‌دانم اصلاً این ایده‌ی دو ملیتی‌کردن خانواده از کجا به فیلم وارد شد. درواقع برایم مهم بود که بگویم یک خانواده‌ی جدید می‌تواند با آدم‌هایی شکل بگیرد که با هم تفاوت‌های زیادی دارند. پس آدم‌ها باید یاد بگیرند چه‌طور این تفاوت‌ها را بپذیرند.

  • یکی از تفاوت‌های بزرگ فیلم شما با کتاب اصلی، محل وقوع داستان است. داستان کتاب در جنگل اتفاق می‌افتد و فیلم شما در ساحل دریا. فکر می‌کنم این تصمیم سختی زیادی را برایتان ایجاد کرد. کنارآمدن با تغییرات آب و هوا و جابه‌جایی وسایل در ساحل، کار اصلا آسانی نیست. چه شد که این تصمیم را گرفتید؟

[می‌خندد.] اصلاً تصمیم عاقلانه‌ای نبود! اما ساحل به‌خودی خود، مکانی جادویی و خیال‌انگیز است. طلوع و غروب خورشید در ساحل، صحنه‌ی بی‌نظیری را در طبیعت به‌وجود می‌آورد. شن‌های ساحل، بافت و فضایی رؤیایی ایجاد می‌کنند و ایده‌ی داشتن یک ساحل مخفی در دل ساحل اصلی، برای این داستان بسیار مناسب بود. سال‌ها پیش در فیلم دیگری این ساحل را دیده بودم که با گذشتن از تونلی می‌شد به آن رسید. وقتی فکر ساخت این فیلم به سرم افتاد، یاد آن فیلم و آن ساحل افتادم. به‌نظر ایده‌ی جذابی بود که این خانواده‌ی تازه شکل‌گرفته برای یک تعطیلات، به خانه‌ای در کنار دریا بروند. به نظرم که خوب هم جواب داد.
 

  • طراحی شخصیت موجود افسانه‌ای شنی هم برایم خیلی جالب بود. دوست دارم بدانم چرا این هیبت را برای او انتخاب کردید؟ تصویری که مخاطب بعد از خواندن کتاب به ذهنش می‌آید با موجودی که در فیلم شما میبیند، بسیار متفاوت است.

بله در کتاب، این شخصیت چهره‌ی زیبایی ندارد و دوست‌داشتنی نیست. چشم‌هایش مثل حلزون در جمجمه‌اش نیست و به‌طور کلی چهره‌ای نیست که مخاطب پرده‌ی سینما از او خوشش بیاید. با طراح فیلم بر سر شکل و قیافه او خیلی مشورت و هم‌فکری داشتم. در نهایت تصمیم گرفتیم که چشم‌ها به سر برگردند، چون تمرکز مخاطب این‌گونه بهتر حفظ می‌شود. راستش از کار طراحی این شخصیت بسیار راضی‌ام. او در عین حال که ترش‌رو و عجیب و غریب است، اما دوست‌داشتنی است. ما از آخرین امکانات فناوری برای حرکات او استفاده کردیم. برای همین حرکت‌های ریزی در صورتش وجود دارد. یا مثلاً وقتی با شن‌ها تماس دارد، بسیار واقعی و باورپذیر به‌نظر می‌آید.

  • همان‌طور که اشاره کردید در این فیلم از فناوری پیشرفته‌ی انیمیشن کامپیوتری به شیوه‌ای خلاقانه استفاده شده. البته می‌دانم که این شیوه دست شما را به‌عنوان کارگردان برای اجرای ایده‌هایتان کاملاً باز می‌گذارد،اما آیا بخشی از فیلم بود که کارکردن با این تکنیک کلافه‌تان کرده باشد؟

[فکر می‌کند.]...بله... بله بود. شن‌ها! کار با شن‌ها در تکنیک انیمیشن کامپیوتری حوصله‌ی بسیاری می‌خواهد. گاهی شن روان می‌خواستیم و گاهی شن ایستا!  شن‌ها بخش مهمی از فیلم بودند و چالشی بزرگ برای من.

  • به‌عنوان سؤال پایانی، نویسنده‌ی کتاب از نتیجه‌ی اقتباس راضی بود؟ معمولاً نویسنده‌ها یا از اقتباس‌ها بدشان می‌آید یا عاشق نسخه‌ی تصویری داستانشان می‌شوند. ژاکلین ویلسون جزء کدام دسته است؟

خوش‌بختانه جزء دسته‌ی دوم! او به‌لحاظ شخصیتی، انسانی خجالتی و کم‌رو است، اما در سراسر فیلم، همراه ما بود. برایمان نکاتی را می‌نوشت و یادآور می‌شد و در نهایت از تماشای فیلم بسیار لذت برد. فکر می‌کنم خود این اتفاق، موفقیتی بزرگ برای گروه سازنده‌ی این فیلم باشد.