همشهری آنلاین - حامد فوقانی: تهران ۵۹۲۰ اتوبوس دارد که باید این رقم دستکم به ۸هزار دستگاه باشد. در این بین دولت باید طبق برنامه از سال ۹۶ تاکنون ۱۰۵۰واگن برای پایتخت تامین میکرده اما تا امروز حتی یکواگن هم تحویل شهرداری تهران نشده است. جدا از این، ۵۰۰دستگاه اتوبوس هم برخلاف وعدههای ابتدای امسال تامین نشده تا بار روی دوش این بخش سنگینتر شود. تجربه یکروز سفر با این دو مد حمل و نقلی به خوبی وضعیت را نمایان میکند.
ساعت ۸:۱۶، خط ۲مترو، ایستگاه صادقیه: قطار که سر میرسد، جمعیتی از مسافران به هر شکلی هست سوار واگن میشوند؛ جمعیتی هم مات و مبهوت نظارهگر هستند و خودشان را به لبه خط نزدیکتر میکنند و به امید قطار بعدی منتظر میمانند. قطار که حرکت میکند، چند آقا در لابهلای واگن بانوان دیده میشوند. یکی از آقایانی که موفق نشده سوار شود، میگوید: «کاش من هم سوار واگن بانوان میشدم. ایستگاههای بعدی که فرصت دست میداد، حتما واگنم را عوض میکردم. امروز، در ادارهمان جلسه تودیع و معارفه است و کلی کار دارم تا سیستم ویدئوکنفرانس را برای جلسه مجازی راهاندازی کنم. این بندهخداها هم که سوار شدهاند، اغلبشان نه از روی نیت و قصد که بهخاطر عجله به واگن بانوان رفتهاند.»
یکی دیگر از آنهایی که در کورس سوار شدن به قطار ناموفق بوده، دائم به ساعتش نگاه میکند. ۳دقیقه میگذرد تا قطار بعدی برسد. اینجا ۳دقیقه برای خیلیها ۳۰دقیقه معنا پیدا میکند؛ همانهایی که حتی حواسشان نیست ماسکشان را از درون کیف در بیاورند و در این فشردگی چهره به چهره افراد ماسک بزنند. عدهای هم هرطور شده با وجود تأکیدات مسئولان و تابلوهای هشدار، روی پلههای برقی از میان مردم رد میشوند و با تنه زدن، چه بسا زحمت کرونا را برای انتقال به دیگری کم میکنند. این افراد فرصت دست دهد روی پلهبرقی میدوند. انگار زمان زیر زمین برای خیلیها بسیار سریع میگذرد؛ حتی سریعتر از آنهایی که روی زمین پایشان را بر پدال گاز بیشتر میفشارند و لایی میکشند تا زودتر به مقصد برسند، اما ترافیک امان نمیدهد و امانشان را بریده است.
ساعت ۸:۲۶، خط ۲مترو، ایستگاه صادقیه: ۲قطار دیگر هم آمدند و رفتند. عدهای با اینکه میتوانستند سوار شوند، اما هر بار یک پا پیش گذاشته و ۲پا پس و احتیاط کردند. قطاری که حدود ساعت ۸:۲۷دقیقه برای مسافرگیری میایستد کمی خلوتتر است. بیشتر منتظر ماندن فایده ندارد، باید سوار شد. خلوتی چند واگن به این معنا نیست که فاصلهگذاری اجتماعی رعایت شده. ماجرا به قول دوست مهندس همراهمان به اندازه یکاپسیلون بهتر شده و باید دل به دریا زد. سوار میشویم تا میدان امام خمینی(ره) که باید خط عوض کنیم، مسافران کمتر نمیشوند که هیچ، اضافه هم میشوند. فقط باید آفرین گفت به هنر این دستفروشان که در لابهلای این توده شکلگرفته در اتاقکهای ۲.۶در ۲۰متری به هم چسبیده، بار و بندیلشان را جابهجا میکنند؛ «۵دونه چسبنواری ۵هزار تومن، هندزفری ۲۵هزار تومن؛ در مغازه باید بخری ۷۰هزار تومن. دونات ۳تا ۵هزار تومن. ۳جفت جوراب نخی آقایان ۱۰هزار تومن.»
ساعت ۹:۰۴، ایستگاه امام خمینی(ره): جمعیت شانه به شانه هم رد میشوند. من و دوست مهندسم، قید ادامه مسیر با مترو را میزنیم. از ایستگاه بالا میآییم. واقعا شلوغ است. همین که با پلهبرقی میآییم بالا، با گوشی موبایل مشغول گرفتن تاکسی اینترنتی میشویم. قیمت تا ابتدای خیابان خرمشهر در محدوده مصلی «۳۵هزار تومان» اگر با مترو ادامه مسیر میدادیم، طی این مسیر برایمان رایگان میشد ولی راضی میشویم این راه ۹کیلومتری را با ۳۵هزار تومان طی کنیم. مطمئن هستیم دیرتر هم به شرکت میرسیم. همانجا که منتظر مترو هستیم، مردی را میبینیم که انگار بار و بندیل گچکاری همراه دارد. بارش را درون یکساک و کیسه برنج قرمزرنگ جابهجا میکند و پلههای ایستگاه مترو را در پیش میگیرد.
ساعت ۱۲:۱۵، پل چوبی، شرق به غرب خیابان انقلاب: برای کاری از شرکت بیرون آمدهام؛ پیگیری خودرویی که تولیدکننده داخلی برخلاف وعده هنوز تحویل نداده است. دست خالی راه بازگشت را پی میگیریم. صحنه درون ایستگاه بیآرتی نزدیک پل چوبی وحشتناک است. جمعیت مسافران در ایستگاه و اتوبوس فشرده به هم هستند. قید استفاده از اتوبوس را میزنم و باز هم سراغ تاکسی اینترنتی میروم. این بار ۳۲ هزار و 500 تومان.
ساعت ۲۰:۱۰، میدان ونک، خط ۷بیآرتی: با دوست مهندس ماجرای ما که با هزار سفارش و بالا و پایین با مدرک فوقلیسانس برق- قدرت تازه کاری در یکشرکت خصوصی مربوط به فیبرنوری پیدا کرده، تصمیم میگیریم مسیر دیگری را برای بازگشت به خانه امتحان کنیم. با خودروی یک همکار دیگر به ونک آمدهایم؛ همکاری که در راه میگفت: «ماشین هم نمیصرفد. فقط برای سرویس دورهای ۴۸۰ هزار تومن پیاده شدم. مگر چقدر در میارم که اینقدر پول هزینه نگهداری ماشین رو بدم.»
در ونک، خط ۷بیآرتی، ۲اتوبوس پشت سرهم اما با فاصله زمانی سرمیرسند. سوار همان اتوبوس نخست میشویم. جا هست و مینشینیم. سوراخ ایجادشده در کف بخش آکاردئونی اتوبوس توجهم را به خود جلب میکند. اتوبوس با سرعت خوبی در مسیر حرکت میکند. چند دستانداز در طول مسیر فضای خندهداری ایجاد میکند. صدای قژقژ بلندی از تمام جاهای اتوبوس بلند میشود. من و دوستم دودستی میلههای روبهرویمان را چسبیدهایم؛ به قولش: «ترنسواری میکنیم!» سوار اتوبوسی شدهایم که آب ژاول رنگ و رویی برای در و دیوارش نگذاشته است.
اتوبوس پیش از آنکه به ایستگاه طالقانی برسد، خاموش میشود. برقش مشکل پیدا کرده است. راننده هرچه سعی میکند، درب قسمت مردانه، باز نمیشود که نمیشود. برخی از زیر میله جداکننده آقایان و بانوان میخزند و از درب جلویی اتوبوس پیاده میشوند. سرانجام راننده دست بهکار میشود و گویی با پیچاندن یک اهرم در را باز میکند. پیاده میشویم و منتظر اتوبوس بعدی نمیمانیم تا به چهارراه ولیعصر برسیم. پیاده میرویم و مردی با لباس چروک نیز خندهکنان همراهمان میشود. باور داریم از روی درد، به روزگار پر از سختی میخندد. میگوید: «تو کار نصب کاغذدیواریام. با پولی که درمیارم نمیتونم هر روز ۶۰-۵۰هزار تومن پول پای اسنپ و تپسی بدم. ماشینم ندارم. مجبورم با مترو، اتوبوس و تاکسی برم و بیام.»
ساعت ۲۱:۰۶، ایستگاه متروی تئاترشهر: زیرگذری که احداث شده در عین جذاب بودن، آدم را سردرگم میکند. بماند که چطوری از نردههای کشیده شده توانستیم به داخل ایستگاه راه پیدا کنیم. تابلوها را دنبال میکنیم تا سوار خط ۴شویم. با ورود نخستین قطار سوار مترو میشویم. مسافران همگی ماسک دارند و تمام صندلیها پر است، اما ایستاده با هم فاصله زیادی دارند. باد خنکی از فن واگن میزند. من که سینوسهایم مشکل دارد، سعی میکنم سرم را از باد مستقیم دور کنم. فن با صدای عجیبی کار میکند، اما همین که هست، خدا را شکر. به هرحال ادامه مسیر میدهیم و با تعویض یکخط به ایستگاه صادقیه میرسیم. در پایان روز کاری،هردو احساس تنهایی در لابهلای این سختی داریم.