من این را در دوران نوجوانی در مجلهی «کیهان علمی» خواندم. در دوران قبل از اینترنت و قبل از گوشی تلفنهمراه، مجلههای کاغذی برای نوجوانهای دنیا خیلی باارزش بودند، چون تنها راه ارتباط با دنیاهای دیگر بهجز دنیای تکراری هرروزشان بود. البته درستش این بود که ما نوجوانهای ایرانِ ۳۰ سال قبل، مجلههای مخصوص خودمان را داشته باشیم و توی آنها پر از چیزهایی باشد که دوست داریم، اما اینطور نبود. چند مجلهای که چاپ میشدند هم دربارهی چیزهایی بود که بزرگترها دوست داشتند به ما بدهند!
توی کیهان علمی که «سیروس برزو» سردبیر آن بود، هرچیزی که به علم مربوط باشد، پیدا میشد. از معماری ساختمانهای باستانی تا شیوهی کار نیروگاههای هستهای. خوانندهها همانطور که سفرهای دزدان دریایی را میخواندند، خطر آلودگی آب و خاک در مناطق مسکونی را هم میدیدند. چیزهایی را میخواندیم که بعد با آن برخوردکردیم؛ مثل وارونگی دما در شهرهای بزرگ یا رایانههای خانگی.
هرچند شماره هم یک داستان علمیتخیلی چاپ میشد؛ مثلاً از «آیزاک آسیموف». یکی از مهمترین داستانهای او بهنام «شبانگاه» (Nightfall) بهصورت خلاصه در همین مجله چاپ شد. این و داستانهای دیگری دربارهی روباتها و آزمایشگاهها و سفرهای شگفتانگیز بود که علاقهی نوجوانهایی مثل مرا به ادبیات علمیتخیلی بیشتر
کرد.
سیروس برزو از تجربهی دورانی که معلم حرفهوفن بود، این را میدانست که برای آموزش باید از روش مناسب استفاده کرد. چند سال قبل با او مصاحبه کردم. با وجود اینکه همیشه برای نشر و آموزش دانش به مشکلات بزرگ برخورد کرده بود، اما همچنان انگیزه داشت. همین چندماه قبل در مجلهی «دانشمند»، مطلبی دربارهی فضانوردی نوشته بود و من هم در صفحهی دیگری از این مجله، معرفی آثار علمیتخیلی را داشتم. باعث افتخار من بود که در یک مجله کنار استاد بنویسم.
سیروس برزو در موج سوم کرونای ایران فوت کرد و یک نسل از روزنامهنگاران و ترویجدهندگان علم، در شبکههای اجتماعی برایش یادبود نوشتند.
امیدوارم مجلههای مخصوص نوجوانها، بتوانند توی فضای مجازی جای خودشان را پیدا کنند و بهشکل متن، تصویر، فیلم، پادکست یا هرشکل دیگری که خود بچهها دوست دارند؛ به زندگی ادامه دهند.