آزاده محمدحسین: من نوجوانم، نوجوانی دانش‌آموز، نوجوانی اهل کار و ناگزیر از کار کردن.

 من نوجوانم؛ اما خیلی‌ها مرا به نام کودک کار می‌شناسند؛ چون شنیده‌ام که می‌گویند بر اساس بعضی قانون‌های جهانی، زیر 18ساله‌ها «کودک» نامیده می‌شوند؛

اما من، ما و خیلی‌ها که مثل من زندگی می‌کنند، مدت‌هاست که از کودکی فاصله گرفته‌ایم.

   من نوجوانم، در کانکس درس می‌خوانم؛  چون به آینده امید دارم.  تابستان‌ها هم درس می‌خوانم، چون تفریح دیگری ندارم. ناچارم بیشتر روز را کار کنم. وقتی خستگی کار حسابی بی‌رمقم می‌کند پناه می‌برم به ‌داستان‌های کتاب ادبیات فارسی‌ام. گاهی هم معادله‌های ریاضی را دوباره مرور می‌کنم و حسرت می‌خورم که چرا در امتحان ریاضی بیشتر دقت نکردم.


عکس از ایسنا

   می‌گویند تابستان فصل فراغت است؛ فصل استراحت و تفریح؛ فصل مسافرت و رفتن به کلاس‌های گوناگون؛ اما برای من و برای ما که کودک کاریم، فراغت کمی شبیه شوخی است. شنیده‌ام که وزیر آموزش و پرورش گفته است برای اوقات فراغت پنج میلیون دانش‌آموز برنامه‌ریزی کرده‌اند. احتمالاً من و افرادی مثل من جزو چندین میلیون دانش‌آموز دیگری‌ هستیم که برای اوقات فراغتمان فکری نشده است. اما باز هم من یک نوجوانم با تمام شور و هیجان نوجوانی و برای خودم راهی پیدا می‌کنم برای شاد بودن، حتی اگر شده  در آب پرفشاری که از موتور پمپ خیابان بالایی خانه‌مان همیشه جریان دارد و هیچ وقت ندانسته‌ام آخرش کجاست، مثلاً شنا کنم.

اوقات فراغت برای من، برای ما، یعنی هواخوری روی پشت بام خانه فرسوده کوچک‌مان و تماشای رد هواپیماهای غول پیکری که از آسمان بالای سرمان می‌‌گذرند. اوقات فراغت برای من، برای ما،یعنی روزنامه‌فروشی، گلفروشی، میوه‌فروشی روی چرخ دستی و... و اوقات فراغت برای من یعنی ‌‌‌هیچ شنبه!