کاشان خانهای دارد که یکچهارم جهان است.
عکس از فارس
اول: یک در و یک دکه برای خرید بلیت.
دوم: چند پله که از آن پایین میروی و نمیدانی که دیدن یک خانه چه جذابیتی میتواند داشته باشد!
سوم: بوی خاک.
چهارم: حیاطی که پس از گذر از هشتی و پایینآمدن از بیست تا پله به آن رسیدهای.
پنجم: تو ماندهای در حیرت. صدایت میکنند که بیا، هنوز بخشی از حیرتت را نگهدار و تو، به حوض و شش باغچه هشت ضلعی و پر از گل اطرافش زل زدهای.
اینجا محله سلطان امیراحمد است. اینجا خانه طباطباییهاست.
عکس ها از پایگاه اینترنتی آفتاب
* «استاد علی مریم» دستت درد نکند. استاد، تو چه بنایی ساختهای. کی بود؟ سال 1250 هجری قمری.
خانه را برای سید جعفر طباطبایی ساختی که از تاجرهای معروف کاشان بود. یادت هست، سالها بعد هم که خواستگار آمد برای دخترش، به خواستگار گفت تو که خانه نداری. رفتی و برای آقای داماد خانه بروجردیها را ساختی. عجب هنری داشتی استاد! آن سال آمدی و سه بخشی اندرونی و بیرونی و بخش مخصوص خدمه را ساختی.
من الآن کجا ایستادهام؟
روبهروی گچبریهای استاد صنیعالملک که تو را یاری کرد در ساخت این بنا.
* راهنما ما را هدایت میکند. در اتاقهای این خانه 4700 متری، ما هر 40 تا اتاق آن را نمیبینیم، اما بادگیرها و حیاط خلوتش را چرا.
و در عجبم که راهنما میگوید: «این خانه حجاب دارد.»
خانه طباطباییها حجاب دارد. گچبریهای اصیل دارد و طاقیهای بزرگ و کوچک هلالی شکل.
یک ایوان دارد که وقتی آن را میبینی میفهمی که حیرت اولیهات بیمعنی بوده است.
راهنما میگوید: «معمار خانه را جوری ساخته که اتاقها به هم مشرف نیستند.»
او میگوید: «نگاه کنید. هیچ پنجرهای رو به خیابان نیست. هیچ آدم غریبهای از بیرون نمیتواند درون را ببیند.»
از پشتبامهای اطراف هم هیچ کسی بر آن دید ندارد.
* وقتی در حیاط ایستادهای، خانه یک چهارگوش منظم است.
بعد میفهمی که معمار تو را گول زده. خانه حیاط خلوت دارد و اصطبل.
وقتی میروی داخل، میبینی که سقفها و پنجرهها تو را میکشند به دل رویا.
تو از بیرون تلألوی رنگها را نمیبینی؛ اما از درون، پنجره و رنگبندی قرمز و زردشان و تابش آفتاب، که نور عجیبی را پخش کرده میبینی و دلت میخواهد دراز بکشی وسط این نور.
همان جاست که میفهمی اتاقها اندازههای یکسان ندارند و راههای رفت و آمد خانه زیادند.
انگار راهنما کلی حرف برای گفتن دارد.
میگوید: «میدانید که در این خانه، گرما و سرما متعادل است؟»
میگوید: «آقایان، خانمها شما از کجا وارد این خانه شدهاید؟»
و تو مرور میکنی؛ اول خیابان بود، بعد کوچه، بعد پلههایی که از آنها پایین آمدی تا به حیاط برسی.
این خانه را پایینتر از سطح زمین ساختهاند تا خنکتر باشد.
* اول: میبینی که پنجرهها را جوری ساختهاند که زمستانها رو به آفتاب باشد.
دوم: میبینی که گچبریهای نمای خانه خیلی معمولیتر از تزئین درونی آن است و زیبایی خانه از نامحرمان دور نگه داشته شده است.
سوم: میبینی که این خانه پر از طاقی و پنجره است و نمیفهمی که پر از اتاق و تالار و راههای جالب است که از چشم تو مخفی شدهاند.
چهارم: راهنما تو را یاد توازن هندسی باغچهها و حوض و پنجرهها میاندازد.
پنجم: تو به شاهنشین خانه میرسی و در پشت ایوان روی سقف نقش یک فرش را میبینی.
آن زمانها فرشی آنجا روی زمین پهن بوده که عین آن را بر سقف، نقش کردهاند.
* دیوارها و پنجرهها عایق صدا هستند.
پشت ایوان تالاری هست که رنگهای پنجرههایش در هم دویدهاند و فضا، فضایی است خارج از نور طبیعی و پشت ایوان دو تا راه پله است که به یک حیاط خلوت میرسد؛ خارج از چهارضلعیای که میبینی. راهنما میگوید: «علم.»
تو آن را در ساخت خانه میبینی.
میگوید: «هنر.»
تو آن را میبینی.
میگوید: «مذهب.»
میگوید: «معماری اصیل.»
و تو در حیرتی.
اول: همراهانت میگویند تصور کن که چه اتفاقهایی در این خانه افتاده؟
دوم: یاد رمز و رازها و علم و هندسه میافتی، چیزی که همیشه درباره آن شنیدهای و خانههای آجر سهسانتی این روزها نتوانستهاند آنها را به تو ثابت کنند.
سوم: اینجا جادویی است انگار. شاید درهای مخفی داشته باشد و راههای زیرزمینی. راستی چرا جهانگردها آنقدر در حیرتند؟
چهارم: اینجا انگار معنویت و فلسفه دارد.
پنجم: در 195/648/1 کیلومتر مربع ایران چند تا خانه عجیب دیگر هست. ایران نصف جهان است. شاید هم همه جهان.