علی مولوی: داشتم برای خودم تو دوچرخه چرخ می‌زدم که یهو یه صدایی گفت: «باید درباره مراحل خبرنگار افتخاری یه گزارش بنویسی.»

   من گفتم: «آخه من سرم شلوغه، هزار و یه کار دارم.» همون صدا گفت: «هیچ اما و اگری قبول نیست. بشین گزارشت رو بنویس!» این جوری شد که تازه بعد از تموم شدن ارسال کارت‌های خبرنگار افتخاری، داشتیم یه استراحت نصفه و نیمه می‌کردیم که دوباره همه‌چی شروع شد. باز هم خبرنگار افتخاری و باز هم نوجوون! تو این گزارش می‌تونین بیشتر اتفاق‌های این 6 ماه کاررو یه جا بخونین. پس، خوش باشین!

   شروع

   اوایل دی‌ماه سال 86 بود. داشتم زندگیم‌ رو می‌‌کردم که یهو هوا گرگ‌و‌میش شد. اون روز خانم حریری (مسئول بخش نوجوان) گفت: «می‌دونی باید فرم خبرنگار افتخاری چاپ کنیم؟!»

   ماجرا از همون روز شروع شد. نمی‌دونم صبح بود یا شب، شاید هم عصر بود. (اما به هر حال مثل فیلم‌های ترسناک، آسمون رعد و برق زد!) فقط یادمه دو دستی زدم تو سرم! دوباره داشت کار انتخاب خبرنگار افتخاری شروع می‌شد. آخه شما که باور نمی‌کنین؛ فقط و فقط ما می‌دونیم که این کار چه کار سختیه!چون توی 4 دوره پیش هم همین
کار رو کرده بودم.

   اما خب، به هر حال همه‌چی از همون روز شروع شد. قرار شد که فرم خبرنگار افتخاری رو طراحی کنیم و این دفعه از طریق همین فرم اعضای تیم شعر رو هم انتخاب کنیم. برای همین به عنوان هدیه ویژه تولد هفت سالگی دوچرخه، از شماره ویژه سالگرد تولد چاپ فرم خبرنگار افتخاری و تیم شعر دوچرخه شروع شد.

   امان از دست بعضی‌ها!

   وقتی فرم خبرنگار افتخاری چاپ شد، همراهش دو ستون مهم به اسم‌های «حتماً بخوانید!» و «چند نکته»، در چند شماره پیاپی چاپ شد. اما انگار جمله «حتماً بخوانید!» خیلی مفهوم نبود و کمتر کسی این ستون رو خونده بود!

   آخه هر روز تلفن‌های جورواجور و پشت سر هم داشتیم که می‌پرسیدن: «ببخشین حتماً باید عکس هم بفرستیم؟»؛ «من که 25 سالمه، اگه خبرنگار افتخاری بشم، بهم حقوق می‌دین؟!»؛ «چند تا کار باید بفرستیم که حتماً قبول شیم؟»؛ «اصلاً این قضیه خبرنگار افتخاری چیه؟»

   بابا تو رو خدا اول از همه

   موضوع رو بخونین، بعد اگه ابهامی داشتین، بپرسین؛ ما هم در خدمتیم. (آخ که چقدر گوشم درد می‌کنه!)

   روزهای پُر فرم!

   یادش به‌خیر. همین بهمن سال پیش بود. چقدر ما رو فرم بودیم! نه بابا...منظورم این نبود که خیلی خوش هیکل بودیم! (البته نظر لطف‌تونه!) منظورم این بود که روزهای پر فرمی داشتیم. یعنی هر روز کلی فرم خبرنگار افتخاری به دفتر دوچرخه سرازیر می‌شد و دسته دسته نامه و پاکت و کلی محبت هم همراهشون می‌رسید.

   روزهای جالبی بود. همه فرم‌های خبرنگار افتخاری ‌رو از پاکت‌ها در می‌آوردیم و در جدول‌های آماده شده ثبت می‌کردیم. این اتفاق تا اوایل اسفند ادامه داشت و انگار قرار نبود تموم بشه. یادش به‌خیر آن روزهایی که خیلی رو فرم بودیم!

تصویرگری از محمد رفیع ضیایی

   روز انتخاب

   یه روز تو هفته اول اسفند بود؛ دیدم خانم حریری با کسی حرف نمی‌زنه؛ تقریباً صدای کسی رو هم نمی‌شنوه؛ همه‌اش هم زیر لب با خودش زمزمه می‌کنه. با خودم فکر کردم شاید داره وردی، چیزی می‌خونه. رفتم جلوی میزش تا ببینم جریان چیه. دیدم بعله! مشغول علامت زدن و انتخاب کردن خبرنگار‌های افتخاری دوره پنجمه و اون زمزمه‌ها هم اسم شما نوجوون‌‌های عزیزه!

   خب، آخه این کار خیلی کار ظریف و حساسیه و به سکوت کامل احتیاج داره. (باور نمی‌کنین؟!)

   خبرنگارها براساس تعداد و کیفیت آثار فرستاده شده انتخاب شدن. عده‌ای هم که کم‌کارتر بودن به عنوان خبرنگارهایی که باید بیشتر کار کنن، به دور بعد راه پیدا  کردن و بهشون مهلت داده شد که بیشتر کار کنن.

   تیم شعر هم داریم!

   یه روز دیگه هم دیدم آقای تربن (مسئول تیم شعر دوچرخه) هم بدجوری به مانیتور خیره شده. گفتم شاید در حالت نشسته خوابش برده، یا شاید خبر داغی خونده که حال و روزش این شده، اما جلوتر که رفتم دیدم نه، بازم اشتباه کردم. اون هم مشغول انتخاب اعضای این دوره تیم شعره و خیلی با خودش درگیر بوده تا تو انتخاب‌هاش اشتباه نکنه.
قرار شد همراه اسامی پذیرفته‌شده‌های تیم شعر، اسم چند نفر هم در ستون جداگانه‌ای بیاد تا اگه واقعاً دوست دارن انتخاب بشن، کار بیشتری بفرستن.

   روز اعلام اسامی

   اون روز 16 اسفند بود. روزی که اسامی خبرنگارهای افتخاری و اعضای تیم شعر اعلام شد و همراهش خبرنگارهای «بیشتر کار کنید» و «اعضای در راه» تیم شعر. با اعلام اسامی این گروه دوم در روز 12 اردیبهشت، ماجرای اعلام نام خبرنگارها و اعضای تیم شعر و گیج و گمی مسئول‌هاشون تموم شد. (خدارو شکر!)

   نشانی با صدای بلند!

   برای اینکه کارت‌ها با اطلاعات دقیق چاپ بشن و نشانی‌ها دقیق‌تر باشه و کارت‌ها سالم و سلامت به دست صاحب‌هاش برسه، لازم بود همه اطلاعات ثبت شده و فرم‌های ارسالی و کپی‌های شناسنامه‌رو کنترل کنیم.

   برای انجام این‌کار به دو نفر انسان، یه عدد میز نسبتاً بزرگ، چند مدل خودکار و تعدادی همکار صبور و بردبار احتیاج داشتیم!

   یکی از اون دو انسان، که صدای بهتری هم داشت (!) با صدای بلند (و احتمالاً در دستگاه شور یا ماهور!) اطلاعات رو از روی فرم‌ها می‌خوند و انسان دوم، که چشم‌های تیزبین و گوش‌های تیزی هم داشت، اون صدارو تحلیل و با اطلاعات ثبت شده مقایسه می‌کرد! اون همکار‌های صبور هم خودشون رو به نشنیدن می‌زدن و به‌کار خودشون می‌رسیدن و احتمالاً هی تو دلشون به ما بد و بیراه می‌گفتن!

   جاتون خالی! در پایان این خوندن و شنیدن خواننده زبونش عین چوب به سقف دهنش چسبیده بود و شنونده هم تا شب گوشش سر و صدا می‌کرد.

 

   چاپ کارت‌ها

   حالا دیگه باید می‌رفتیم سر‌وقت چاپ کارت‌های خبرنگار افتخاری.

   اول تمام اطلاعات لازم‌رو توی جدول‌هایی که قبلاً طراحی کرده بودیم نوشتیم و بعد از نوشتن، باز هم همون دو انسان همراه همکار‌های صبورمون یه بار دیگه همه چی‌رو کنترل کردیم.

   بعد از این مرحله، کارت‌ها و جدول‌ها به حروفچینی فرستاده شد تا اطلاعات روی کارت‌های خبرنگار افتخاری چاپ بشه. وقتی که کارت‌ها چاپ شد یه بار همه کارت‌ها‌رو کنترل کردیم. (درست خوندین یه بار دیگه کنترل و اون دو انسان و ...! حال می‌کنین ما چقدر همه چی رو کنترل می‌کنیم؟ تازه بازم یه چیزهایی اشتباه می‌شد! ای به‌خشکی شانس!)
بعد هم همه کارت‌ها‌رو به ترتیب حروف الفبا مرتب کردیم تا مرحله‌های بعد.

   مدرک های ناقص و سیم آخر!

   باز هم امان از دست بعضی‌ها! نمی‌دونم چرا این تعداد از بچه‌ها  مدارکشون ناقص بود. بی کپی شناسنامه، بدون عکس! آخه نوجوون‌ها! بدون عکس چه‌جوری براتون کارت صادر کنیم؟

   این جوری قرار شد یه کار اساسی بکنیم. آخه کسانی که بدون عکس بودن، یکی دو تا که نبودن، خیلی بودن! کو تا با همه اون‌ها دونه دونه تماس بگیریم و ازشون عکس بخواهیم. بعدش هم کو تا عکس‌ها برسه. این شد که مجبور شدیم بزنیم به سیم آخر!

   آستین‌هامون‌رو بالا بزنیم و بریم به سراغ آرشیو بزرگ عکس خبرنگارهای سابق دوچرخه و عکس همه اون هایی‌رو که خبرنگار شدن و عکس ندارن و سال‌های پیش هم شرکت کرده‌بودن، از بایگانی در بیاریم.

   اسم‌ها‌رو نگاه می‌کردیم و اگه از سال‌های قبل عکسشون مونده بود، جدا می‌کردیم. بعضی‌ها که کلاً هیچ عکسی نداشتن؛ اما بعضی‌ها هفت تا عکس داشتن!

   ما که هر جوری حساب کردیم نفهمیدیم چه‌جوری می‌شه یه نفر تو چهار دوره قبلی، هفت تا عکس اضافه داشته باشه! حتی اگه همه دوره‌های خبرنگار افتخاری هم شرکت کرده باشه، که نکرده، باید حداکثر چهار تا عکس اضافه داشته باشه!

   اما جالب‌ترین بخش ماجرا این بود که بعضی‌ها چند مدل عکس داشتن. از 12 سالگی تا 17 سالگی یا حتی بزرگ‌تر. اینش خیلی باحال بود که می‌شد در یه لحظه رشد یه نوجوون رو چند سال دید!

   چسب، کارت،‌ قیچی!

   این مرحله به دو دست ورزیده، یک عدد قیچی نسبتاً تیز و کلی چسب و تمرکز (در حد خیلی بالا!) احتیاج داشت.

   همه این ابزار برای چسباندن خبرنگارها روی کارت‌ها به‌کار می‌رفت! نه، منظورم عکس خبرنگارهاست!

   در این زمان کامل شش دانگ حواسمون جمع بود تا مبادا عکس یه نفر روی کارت یه نفر دیگه بچسبه! آخه ما که همه بچه‌هارو نمی‌شناسیم و مجبوریم کاملاً دقت کنیم. چون بعضی از بچه‌ها عکس‌هاشون‌رو پشت‌نویسی نکردن و خیلی تو این مرحله ما رو اذیت کردن!
بعد از این مرحله اگه خبرنگاری عضو تیم شعر بود، علامت تیم شعر و اگه خبرنگار جوان بود، علامت خبرنگار جوان روی کارتش می‌چسبید.

   امضا در سه‌سوت!

   بعد از اینکه کارت‌ها کامل شد، همه اون‌هارو گذاشتیم روی میز سردبیر تا دونه دونه امضاشون کنه.

   من فکر می‌کردم حالا یکی دو سه روزی طول می‌کشه تا این همه کارت امضا بشه، اما سردبیر همه شکلی ما عین شصت‌تیر تند و تند امضاشون کرد. (به نظرم قدیم ندیم‌ها، کلاس تند امضایی رفته بوده!)

   فشرده‌سازی!

   در اینجا منظورم از فشرده‌سازی، MP3 کردن کارت‌ها نیست! منظورم اینه که طی یک عمل عجیب به اسم «پِرِس» همه زحمت‌های ما به هم فشرده می‌شدن! یعنی کارت و عکس و علامت و امضا به هم فشرده می‌شدن تا هیچ وقت از هم جدا نشن!
کارت‌هارو برای این پرس کردیم که عمر بیشتری داشته باشن و مدت طولانی‌تری توی کیف نوجوون‌ها دوام بیارن. (منظورم رو که می‌فهمین؟ کیف نوجوون و شیر مرغ و اینها!)

   پستچی مهربون

   حالا وقت اون بود که کارت‌های حاضر و آماده‌ رو به همراه نامه‌های ویژه ویژه ویژه خبرنگارها توی پاکت‌هایی که اسم و نشانی اون خبرنگار پشتش چسبیده بود بذاریم و درشون رو بچسبونیم و دسته دسته آماده کنیم و بفرستیم به دبیرخونه روزنامه همشهری تا پستچی مهربون همشهری، که همه نامه‌های شما رو برای ما می‌آره و همه نامه‌های مارو برای شما می‌فرسته، اونها رو براتون پست کنه. خب، ما هم همین کاررو کردیم دیگه!
امیدوارم که همه‌شون سالم و سلامت دست صاحب‌هاشون رسیده باشه.

   گیرنده شناخته نشد!

   بدترین بخش کارهای این‌جوری اینه که وقتی خیالت راحته که همه کارهارو انجام دادی و نامه‌هارو پست کردی، یهو ببینی دسته دسته پاکت‌ها به دلیل‌های مختلفی مثل «گیرنده شناخته نشد»، یا «نشانی دقیق لازم است»، یا « مراجعه نکردن گیرنده» برگشت می‌خوره.

   نوجوون‌ها و خبرنگارهای افتخاری دوچرخه! این تن بمیره، همیشه نشانی دقیق و کدپستی‌تون‌رو بنویسین و همیشه اگه نشانی‌‌تون تغییر کرد، به ما خبر بدین که این‌قدر دل‌مون نسوزه که چیزهایی که براتون می‌فرستیم به دستتون نمی‌رسه.

   دست آخر

   این گزارش کل فعالیت شش ماهه برای صدور کارت 247 خبرنگار افتخاری بود. بدونین که چاپ کارت‌‌های شما کار یه دقیقه، دو دقیقه نبود و بیشتر از یه ذره، دو ذره وقت و انرژی گرفت. پس قدر کارت‌هاتون رو بدونین و ازشون خوب استفاده کنین؛ آهای خبرنگارهای افتخاری دوچرخه!

   بعد از این!

   چیه؟‌ فکر کردین کار ما با شما با چاپ کارت خبرنگاری‌تون تموم شده؟ نه‌خیر! اشتباه فکر کردین! تازه شروع شده.

   ما کلی برنامه و فکر و خیال برای شما داریم. فکر کردین الکیه؟

   ما کلی فکر کردیم و فکر کردیم و فکر‌هامون‌ رو یه کاسه کردیم و کاسه‌رو هم زدیم و روی حرارت ملایم گذاشتیم و به این نتیجه رسیدیم که این‌جوری نمی‌شه!

   نمی‌شه که ما هر سال برای نوجوون‌ها کارت خبرنگاری چاپ کنیم و کلی از اون‌ها بی‌خیال بشن و دیگه حتی هیچ نامه‌ای هم برای دوچرخه نفرستن! برای همین، آی خبرنگارها! ما برای شما برنامه ویژه‌ای داریم!

   از همین ماه، هر ماه در دوچرخه 5 نفر به عنوان خبرنگار ماه انتخاب می‌شن و از دوچرخه نشان خبرنگار ماه دریافت می‌کنن. از این پنج نفر دو نفر از اعضای تیم شعر هستن. انتخاب این پنج نفر به این صورته که اول باید بچه‌های پرکاری باشن و دوم آثار خوبی برای دوچرخه فرستاده باشن و فقط این طور نیست که آثاری که از بچه‌ها چاپ شده، بررسی بشه.
هر ماه اسم خبرنگار‌های ماه در بخش ویژه‌ای در صفحه خبرنگار افتخاری چاپ می‌شه و نشان خبرنگار ماه براشون فرستاده می‌شه.

   اما این همه‌اش نیست؛ ما خبرنگار برتر هم داریم! خبرنگار برتر کسی‌یه که بتونه سه بار به عنوان خبرنگار ماه انتخاب بشه.

   خبرنگار برتر هم به صورت ویژه‌ای در صفحه خبرنگار افتخاری معرفی می‌شه و از دوچرخه لوح تقدیر دریافت می‌کنه.

   و اما آخر!

   حالا که همه ماجرارو ریز به ریز می‌دونین، پس دیگه کم کاری بسه! تنبلی بسه! بجنبین که الآن کلی خبرنگار دیگه آماده شدن تا خبرنگار ماه و بعدش هم خبرنگار برتر بشن. اگه واقعاً با علاقه به نوشتن، خبرنگار افتخاری دوچرخه شدین، زودتر فعالیت‌تون رو بیشتر کنین تا شما هم خبرنگار ماه دوچرخه بشین.

   شاید فکر کنین تا 31 خرداد سال 88 ،که اعتبار کارت‌تون تموم می‌شه، هنوز کلی وقت دارین؛ اما حواستون باشه که کمتر از 12 ماه فرصت دارین و هر ماه فقط 5 نفر انتخاب می‌شن که در کل می‌شه 60 شانس برای خبرنگار ماه شدن و باید سه بار این رتبه رو به دست بیارین تا به عنوان خبرنگار برتر دوره پنجم انتخاب بشین. در ضمن، مطمئن باشین که بقیه 642 خبرنگار هم بی‌کار نمی‌شینن!

   پس منتظر چی هستی؟! تو خبرنگار افتخاری دوچرخه هستی! همین حالا شروع کن خبرنگار افتخاری ماه آینده!