به گزارش همشهری آنلاین به نقل از ایرنا، از تولد او در سال نهنگ که بگذریم، فصل جدید زندگیاش نیز در سال نهنگ رقم خورد. وقتی در ۱۲ سالگی با یک تشنج، بیناییاش را از دست داد و به دنیای تاریک قدم گذاشت. گوشهگیری و افسردگی مهمانهای ناخوانده بودند که همزمان با نابینایی به زندگیاش وارد شدند. نامهربانی خانواده و کنایههای ناخواستهشان هم رنج مضاعف شده بود.
مدتها بعد، آشنایی با استاد جعفری به روزمَرگیهای سکینه رنگ زندگی پاشید؛ مددکاری ویلچرنشین که کمتوانهای محله گلشهر خیلی خوب او را میشناسند. سکینه راه رفتن با عصای سفید، الفبای خط بریل و قلاب بافی را در کلاسهای او یاد گرفت. دوباره سال نهنگ آمد و باید اتفاقی تازه در زندگی سکینه رقم میخورد. محمد پسر همسایه که کاملا سالم است، پنج بار سکینه را از پدرش خواستگاری کرده بود.
او در بار ششم توانست صداقتش را به سکینه و خانواده او ثابت کند و بله را از آنها بگیرد. سکینه میگوید از وقتی سوی چشمهایش رفته، خدا را بیشتر و بهتر حس میکند. کلام خدا را میخواند، آنقدر زیاد که خط بریل قرآنش صاف میشود. او چند وقتی است بافتن قرآن با قلاب و منجوق را شروع کرده است. بماند که همسر کارگرش از تهیه هزینه نخ آن هم ناتوان است.
آنچه خواندید و آنچه خواهید دید، نه نگاه قهرمانانه به زندگی یک معلول بلکه صرفا تلاش برای نشان دادن برشی از زندگی یک روشندل است که از دنیا و از آدمهایش توقعی ندارد.