اما در کتاب زندگی یک شهروند تهرانی، بهترین معادلها هستند برای بیان هراس روزانه؛ وحشت از اینکه امروز، یک روز دیگر هم باید برای رسیدن به مقصد مورد نظر، از دل ترافیکی صعبالعبور گذر کرد و همچون قهرمانان انیمیشنهای کودکانه، حوادثی کوچک اما سخت را از سر گذراند.
در قرن اخیر تنها خیابانها، معابر رفتوآمدهای روزانه نیستند بلکه در زیرزمین هم فضاهایی تعبیه شده تا از بار ترافیک شهری کاسته و سختی راه هموار شود.
مترو معبری زیرزمینی است که به رفتوآمد شهری، بعدی اسطورهای میبخشد؛ شهروندان بسیاری از زیرزمین میگذرند تا روشنایی روز را با معرفتی که از رموز زیرزمین دریافتهاند بازبایند؟ نه! این کار قهرمانان داستانهای اساطیری است.
شهروندان تهرانی از خیابانهای دودآلود شهر به زیرزمینی وارد میشوند که در آن خبری از تاریکی و ظلمات نیست بلکه نور چراغهای فلورسنت، تمامی فضای تونل مترو را احاطه کرده، بوردهای تبلیغاتی با رنگهای چشمگیر خودنمایی میکنند و هر کس آنقدر مشغله فکری دارد که به این همه نور و رنگ وقعی ننهد.
روزهای کاری هفته، سریعتر از قطارهای مترو میگذرند و یکی،دو روز میماند برای تعطیلات و تفریحات. در مترو، بیلبوردهای متنوعی نصب شده؛ از تبلیغ کیف و کفش گرفته تا عینک آفتابی. برای تبلیغ عطر و ادکلن نیز آدمهایی ایستادهاند که شما را عطرآگین کنند تا معطر و تمیز به خیابانها قدم بگذارید.
اخیرا بیلبوردهای سینمایی هم به فضای متروی تهران اضافه شدهاند تا مسافرین زیرزمینی را به سمت سالنهای سینما جلب کنند.
پیشنهاد بدی نیست؛ بعد از یک هفته کاری پردغدغه، سینما انتخاب خوبی است برای سرگرمی و استراحت.
از پلههای مترو خیابان طالقانی بالا میآیی؛ از چهار طرف، در محاصره سالنهای سینما هستی که هر کدام لااقل 500متری با ایستگاه مترو طالقانی فاصله دارند. ایرادی ندارد؛ همراهی دوستان و گپوگفت، فاصلهها را آنقدر کوتاه میکند که ادامه صحبتها را باید به بعد از پایان فیلم موکول کرد.
چراغهای سالن سینما خاموش میشود و پس از یک ربع، دوباره عهدی نهانی با خود میبندی که دیگر سینما نیایی؛ البته به شرط آنکه انتخاب دیگری داشته باشی و انتخاب، خانه نباشد؛ چه خانه خودت، چه خانه دوستان! با همین حرفها و تصمیمهای خدشهناپذیر، سرگرمی مغشوش روی پرده به پایان میرسد و اکسیژن عصرگاهی تهران را در یک روز تعطیل استشمام میکنی.
بحث ناتمام را با همان دوستان همراه به پایان میرسانی و تنها به ایستگاه مترو طالقانی بازمیگردی؛ همان راهرو، همان بیلبوردها و همان لامپهای فلورسنت و تعدادی مسافر. اما همه چیز آرامتر از روزهای گذشته است. چشمهایت را که ببندی، تجربه تلخ سینماییات در تونل مترو حل میشود. قطار «بعدی» از راه میرسد.
سوار میشوی و این بار صندلی خالی هست و لازم نیست آویز میلهها شوی. قطار حرکت میکند. از قاب پنجره قطار، رنگها و نورها با طیفهای نامتناهی از پیش چشمانت رد میشوند و ضرباهنگ ثابت قطار، ریتم نامغشوش تصاویر فیلم را به طول کامل از ذهنت میزداید و تصاویر رنگارنگ جدیدی را در همان تونل که هر روز از آن میگذری، مییابی که تفریح آرامبخشتری است.... برای هفته بعد، پیشنهاد ویژهای برای دوستانت داری؛ سینما در مترو.