این در حالی است که هرگز این مجموعه فیلمها به خاطر بازیگرانش مورد توجه واقع نشده؛ هرچند آنها سهم خود را در این روند داشتهاند اما تیم مدیریتی و سازنده فیلمهانقش اول «ایندیانا جونز» هستند: فرانک مارشال، جورج لوکاس و اسپیلبرگ. در پشت صحنه هم باید سراغ «مایکلمان» رفت و «جان ویلیامز» و همچنین «فیلیپ کافمن» که در شکلگیری کاراکتر «ایندیانا جونز» مساعدتهای فراوانی به جورج لوکاس کردند. مایکلمان که اکنون خودش دیگر از چهرههای شاخص سینما است، تدوینگر سه فیلم اول بود و جان ویلیامز آهنگساز آنها. ضمن اینکه نوآوری و خلاقیتهای «داگلاس اسلوکومب» بهعنوان فیلمبردار ارشد این سری فیلمها یکی از امتیازات این آثار بود.
یک مجموعه که از سال 1980 تا 1989 طی 9سال بدون اینکه یاری و نفری را از دست بدهند،سه فیلم از «ایندیانا جونز» ساختند، کاری کردند که در تاریخ بینظیر است. تریلوژی «ارباب حلقهها» میتوانست به این ساخت و کار تنه بزند که البته ناکام ماند چرا که حالا ایندیانا جونز چهارم هم ساخته شده و همان مجموعه تقریبا حفظ شده. مجموعهای که در واقع نقش واگن اول را در همان قطاری که اول نوشتار ذکر کردم، ایفا میکند و جالب اینکه این ریل و این خط فقط مختص فیلمهایی با نام «ایندیانا جونز»و یک تاریخ 27 ساله نیست.
شاید به گونهای این ریل همان ریل سینما باشد که عمده نوآوریهایش طی 3 دهه اخیر توسط «جورج لوکاس» و اسپیلبرگ (و حتی فرانک مارشال با دلارهایش) انجام شده. خیلی از عوامل جوانی که با استعداد فراوان در ساخت فیلم اول یعنی «مهاجمان صندوقچه گمشده» در سال 1981 مشارکت داشتند، بعدها یا کارگردان و یا نویسنده صاحبنام و یا حتی تهیهکننده قابلی شدند. آنها با «ایندیانا جونز» دوم و سوم هم کارکردند و در حدفاصل سالهای 1990 تا 2007، در طرحهای مختلفی شرکت داشتند که به آنها قوام و سبک کاری مناسبی ارزانی کرد. تجربه این اشخاص بین سالهای 1980 تا 1989 و طی ساختن «ایندیانا جونز»ها اینقدر عالی و منحصر به فرد شکل گرفت که شاید با 10 فیلم دیگر و متفاوت نیز به دست نمیآمد.
برای همین بود که وقتی اسپیلبرگ 8سال پیش و در ماههای آغازین هزاره سوم اعلام کرد آمادگی ساخت قسمت چهارم را دارد سیل فیلمنامهها بود که به سویش سرازیر شد که البته تمام آنها رد شدند و علت اصلی مورد توجه قرار نگرفتن سناریوها این بودکه لوکاس و اسپیلبرگ سناریویی میخواستند که حال و هوای ایندیانا جونزهای قبلی را داشته باشد.
حتی سناریوی «فرانک دارابونت» (او را با مسیر سبز به یاد بیاورید) که در سال 2004 ارائه شد نیز این شرایط را نداشت. «ام نایت شیامالان» نیز سناریویی در سال 2006 ارائه کرد که رد شد. تا اینکه باز هم «فیلیپ کافمن» وارد ماجرا شد. او همان کسی است که در سال 1981 در ساختن و آفرینش کاراکتر اصلی به جورج لوکاس کمک کرده بود و سرانجام ایده لوکاس و کافمن و طرح آنها توسط دیوید کوپ (پنجره مخفی را از او دیدهاید) به یک سناریوی خوب تبدیل شد؛ فیلمنامهای که به قول اسپیلبرگ دقیقا همان اتمسفر فیلمهای اول و دوم و سوم را داشت.
بعد از داگلاس اسلوکومب که مدیر فیلمبرداری سه فیلم قبلی بود، اسپیلبرگ سراغ «یانوش کامینسکی» رفت؛ انتخابی که در ابتدا عجیب بهنظر میرسید اما توضیحات کامینسکی پس از اکران فیلم بسیار روشنگر بود.
به گفته کامینسکی، اسپیلبرگ او را به دفترش آورده و در جا سه فیلم قبلی را نشانش داده و به او گفته چیزی که میخواهم این است که دنیای مدرن را کنار بگذاری چرا که در قسمت چهارم نیز قرار است عمده صحنهها با دوربین گرفته شود و حتی بدلکار هم در کار نیست. از اینرو بود که کامینسکی حال و هوایی به کار داد که نتیجهاش همان فضاهای مربوط به دهههای 40 تا 50 شد؛ کاری که به درستی موفق به انجامش شد.
اینگونه بود که فرانک مارشال، جورج لوکاس و استیون اسپیلبرگ نقصهایی را که موجود بود برطرف کردند و تعداد کمی که به گروه اضافه شدند همگی دارای امتیازات و طرز فکر کسانی بودند که جانشین آنها شده بودند.
با این انتخابهای هوشمندانه، واگن اول با قدرت بیشتر روی ریل سینما به حرکت ادامه داد؛ با همان نظم و همان ترتیب. به زمانهای اکران توجه کنید؛ به غیراز فیلم مهاجمان صندوقچه گمشده (1981) که در 12ژوئن اکران شد، 3 فیلم بعدی در ماه می و در 22 تا 24 ماه اکران شدند. فیلم اول و دوم از منتقدان درجه A گرفت و از تماشاگران بهترتیب -A و +B ؛ فیلم سوم این ریتینگ نیز با -A از سوی منتقدین و +B از سوی تماشاگران ادامه یافت تا اینکه به قسمت آخر رسیدیم.
منتقدان و تماشاگران برای «ایندیانا جونز و قلمرو جمجمه بلورین» بهترتیب درجههای -A و +B را درنظر گرفتند که مقایسه این 4 اثر مبین این است که در دیدگاه تماشاگران (بهطور متوسط) نیز تغییری حاصل نشده و از فیلم اول در 1981 تا فیلم چهارم در 2008 و طی این 27 سال، هم ایندیانا جونز حال و هوای ثابتی داشته و هم نوع برخورد تماشاگران و منتقدان ثابت مانده؛یعنی همان هوشمندی اسپیلبرگی که رمز موفقیت دنبالهسازی ایندیانا جونز را در ثابت ماندن حال و هوای ذاتی و اولیه میدانست؛ همان کاراکتری که مردم 27 سال پیش در 12 ژوئن 1981 با آن آشنا شده بودند.