چیزی نیست. فاصلهاش فقط همان یک قدم است. خیلی فرق دارند با هم. درست است. از ترکه انار بوی کتک و فلک و باد کردن کف دست و کف پا میآید. خیلی فاصله است میان ترکهاش تا انارش. انارش میوه بهشتی است. ترکه انار اما خبر از عذاب الیم
می دهد. اما این که تقصیر ترکه نیست. تقصیر انار هم نیست.
همهاش زیر سر آدمیزاد است که استفادههای خشونتزا از ترکه انار کرده است. آن هم قدیمها. آن زمانها که عباس جهانگیریان بچه بوده است. امروزها دیگر کسی جرأت ندارد ترکه انار دست بگیرد، حتی برای ترساندن و نه به کار بردن آن. حالا همهاش در مدرسهها به جای ترکه انار، خود انار را میدهند تا همه در کنار هم به خوبی و خوشی انار بخورند و درس بخوانند.
کجاها رفتم با این ترکه! خودش شد یک مسافرت. داشتم مینوشتم که ترکه انار، ترکه هست، اما «انار» نیست. یعنی «رمّان». عربها به انار میگویند «رمّان». تشدیدش را که برداری میشود «رمان». از شباهت باطنی و ظاهری این دو کلمه به هم خیلی خوشم میآید. رمّان و رمان. یعنی شباهت درونی و بیرونی انار به رمان. آن دانههای به هم فشرده و تو در تو و درهم؛ درست مثل حلقههای ماجرا و شخصیت که به هم پیچیدهاند در رمان. وقتی انار را باز میکنی، فقط از دیدن آن همه فشردگی و زیبایی سرخ و شفاف دهانت آب میافتد. حتی قبل از این که یکی از دانهها را زیر دندانهایت بترکانی. در رمان هم، هر لحظه، هر حادثه، هر شخصیت و هر جمله میشود یک دانه انار.
عباس جهانگیریان میگوید نقداً ترکه انار را داشته باشید تا برسیم به خود انار. او میگوید ترکه انار فاصله زیادی با انار ندارد. راست هم میگوید. اصلاً اگر ترکه انار نباشد، اناری میتواند بهوجود بیاید تا تو آن را با حرص و ولع گاز بزنی و ببلعیشان؟ جهانگیریان با ترکه انارش میگوید هرکس طاووس میخواهد جور هندوستان کشد. یعنی هر کس انار میخواهد باید کف دستش را بیاورد جلو تا اول ترکهاش را نوشجان کند تا از همه لحاظها، بدنی و ذهنی و زبانی، کاملاّ آماده دریافت انار یعنی رمّان و همان رمان باشد تا بتواند رمان را نوشجان کند. ترکه انار یک قدم بلند دیگر که بردارد میرسد به رمان. پس هر کسی طالب رمان، از نوع تشدیددار یا بیتشدیدش هست، کف دستش را برای دریافت ترکه انار بیاورد جلو.
من کف دو تا دستم را جلو بردم تا حسابی ترکه را نوشجان کند. راستش را بخواهید پشیمان هم نیستم. چون میدانم برای رسیدن به خودِ خود انار و رمان، باید اول ترکهاش را دریابیم.
حالا نوبت شماست. شما هم نترسید؛ ترکه انار اصلاً ترس ندارد کف دستتان را ندزدید. اگر دستتان را بدزدید از زیر ترکه انار، کفر نعمت کردهاید و کفر نعمت، نعمت رسیدن به انار را (بخوانید رمان را) از کف شما بیرون میکند. فلسفه نوشتن معرفی من هم از ترکه انار به همین بازمیگردد. میخواهم از داستانی بودن «ترکه انار» بنویسم، شاید در سال 87 که سعدی هم دم در ورودیاش با شال و کلاه ایستاده، با شکر نعمت داستانی، یک عالمه داستان از سمت و سوی نویسندگان کودک و نوجوان ایرانی بریزد روی سرمان، آنقدر که به قول آن متفکر بزرگ بگوییم ای داد بیداد ما دعا کردیم باران بیاید سیل آمد و همهمان را برد. خدا کند دعای باران ما تبدیل به سیل داستانی شود. در جهان داستان اگر نویسندگان سیل داستانی هم راه بیندازند، جای هیچ گونه ترس و نگرانی نیست. این تنها سیلی است که نه تنها خرابی به بار نمیآورد که همه جا را آباد میکند و پر از رفاه و نعمت.
ترکه انار، چنان که از اسمش پیداست، ما را میبرد به دیروزهای داستانی. به دیروز رفتن اشکال داستان نیست، اگر نویسندهاش جوری این سفر داستانی را ساخت و پرداخت کند که خوانندهاش امروز را فراموش کند و برود به دیروز، انگار که دارد در دیروز نفس میکشد. اما نمیشود از این عیب بزرگ نویسندگان ایرانی چشمپوشی کرد که نمیتوانند از نوجوان امروز و زندگی او که پر از ماجراهای جمعی و فردی است، بنویسند؛ نمیتوانند او را در شکلهای مختلف شخصیتپردازی کنند. بیشتر آنها نوجوانی را خودشان روایت میکنند و بیگانه با شخصیت نوجوان امروز. رمانهای هری پاتر، این بیگانگی را از بین برده است. با این که فضای داستان واقعی نیست و فانتزی است، اما شخصیتپردازی از نوجوانها در شکلهای گوناگون آن کاملاً واقعی است. برای همین نویسنده کودک و نوجوان ایران نیاز دارد که جزء به جزء آن را بخواند، نه برای تقلید، بلکه برای شناخت.
ترکه انار، به همراه اسماعیل و ابراهیم که دوقلو هستند و عین هم، و همه آنها را با هم اشتباه میگیرند، در کنار کمال و کمند، که از تهران به قم آمدهاند و رابطه ویژه و شیرین دوقلوها با کمند و فضای ده «براسون»، ماجراهای جالبی را پدید میآورند که هیچ شباهتی به فضای خانوادگی آدمهای روستا ندارد. برای خودش دنیای دیگری است که برخی لحظههای حساس و جالبی را هم پدید میآورد، مثل ماجرای حمله کردن این چهار نوجوان به لانه زنبورها و حمله زنبورها به آنها و چانه کمند که زنبور حسابی میگزدش. گفتوگوهای اسماعیل و کمال در بعضی صحنهها خیلی خوب از کار درآمدهاند.
اما معلوم نیست چرا نویسنده بدون دلیل و بیمقدمه میآید وسط داستان و روایت آن را دستکاری میکند. این داستان، از اول تا آخرش با همه عناصری که دارد، با این دخالتها و ورود و خروجهای نویسنده اصلاً هماهنگ نیست، بههم نمیخورند، مثل یک وصله ناجور شده، یا یک تکه زائد که از بدن داستان آویزان مانده است، که کاش نبود. انگار که نویسنده بخواهد به بعضیها بگوید بفرما، ما هم از این خلاقیتهای پستمدرن ادبی بلد هستیم؛ کاری که ندارد. اتفاقاً خیلی کار دارد. و کاملاً باید سر جای خودش باشد که اینجا نیست.
وقتی ترکه انار را برداشتید پند سعدی جان عزیز یادتان نرود. شکر نعمت، نعمتات افزون کند. من با معرفی ترکه انار شکر نعمت داستان کردم، تا برسیم به رمّان، یعنی به انارهای داستانی. شما با خواندنش به پند سعدیجان گوش بدهید.
ترکه انار
نویسنده: عباس جهانگیریان
ناشر: شرکت انتشارات علمی و فرهنگی زری نعیمی
چاپ اول: 1386
صفحهها: 77 صفحه
قیمت:1700 تومان