میگویم پیتزا، چون هر ورق دوچرخه میتواند یک برش از پیتزای خوشمزه و مخلوط باشد. البته از پشتصحنه، دوستان دوچرخه اشاره میکنند که مراقب باشم و حواسشان به من است... و تهدید هم کردهاند! نه من از آنها نیستم که اگر کتابی خواندهام یا فیلمی دیدهام به آنها که ندیدهاند، موضوع را لو بدهم و همهچیز را بیمزه کنم. البته دروغ چرا؟ این اخلاق و این عادت زشت از کودکی باعث شده که مورد تنبیه و تهدید واقع شوم! اما از این داستان بگذریم. خودتان پیتزای این هفته را نوش جان کنید.
دوم، روزهای کرونا دیگر خیلی طولانی شده و حوصلهی خیلی از شما سر رفته است. مثلاً یکی از شماها که با من زندگی میکند به من گفت دیگر میتواند «راپانزل» را خیلی خوب درک کند. وقتی از او پرسیدم تو که موهای کوتاهی داری، چهطور به این درک رسیدهای، با ریشخند و لبخند و یک خندهی نمیدانم چه، فرمود که خب مادرخواندهی راپانزل او را ۱۶ یا ۱۷سال در برج زندانی کرده بود و من هم الآن ۴۹ روز است که در خانه زندانیام و از ترس کرونای انگلیسی در خانه اسیرم. میدانم در خانه نشستن چهقدر تلخ است.
سوم، خیلی از شماها دچار بیماری کرونا شدهاید و اثرات آن ممکن است در شما هنوز مانده باشد و اذیتتان کند. یکی از شماها که مدتها پیش دچار کرونا شده بود و ۲۱ روز به تجویز دکتر در اتاق کوچکش قرنطینه بود، به ما گفت که بویایی و چشاییاش را ازدست داده بوده، اما حالا بهجای اینکه بویایی خودش را بهدست بیاورد، دچار اختلال بویایی شده. به این شکل که هرغذای گرمی که مادرش میپزد، بوی قیر آبشده و لجن به مشامش میرسد و نمیتواند غذا بخورد. این بیماری جنبههای گوناگونی دارد و متأسفانه در بدن هرکس یکجور بروز میکند. اما امیدوارم که این اثرات کرونا در بدن شما کم شود و سلامتی کامل بهدست بیاورید و امیدوارم که بقیهتان با رعایت جدی جدی فاصلههای اجتماعی و نکات بهداشتی، هیچوقت دچار کرونا نشوید.
سخن آخر، میدانم کرونا هست و بیحوصلگی، میدانم در خانه هستید و مسافرت و مدرسه و بازی فوتبال تعطیل است و این خیلی کسلکننده است، اما دربارهی همهی این اتفاقها بنویسید. این لحظهها را با دوربینتان ثبت کنید یا به شعر و داستان تبدیلش کنید. ما منتظر نوشتههای شما هستیم تا در صفحهی چشمهها منتشرش کنیم.