که تجلی اصلی آن در ازل با پرتو حسنش آتش به همه عالم زده و این برانگیختگی در برهههای تاریخی شکوهی همیشگی را با خاتمیت پیامبر(ص) به انسان هبه کرده است. پس در بعثت، شکوه خلیفهالله بودنی که صاحب امانت سنگین شعور و عشق است به انسان فهمانده شده. انسانی که از خون بسته آفریده شده و با قلم است که به او میآموزند، آنچه باید رستگار شود.
از جمله روایات شیعی وارد شده در باب چگونگی مبعث که در پارهای از فرازها متفاوت از روایات معقول و رایج است و روایتی از حضرت هادی (علیهالسلام) است که میفرماید: «هنگامی که محمد (صلیالله علیهوآله) ترک تجارت شام گفت و آنچه خدا از آن راه به وی بخشیده بود به مستمندان بخشید، هر روز به کوه حراء میرفت و از فراز آن به آثار رحمت پروردگار مینگریست، و شگفتیهای رحمت و بدایع حکمت الهی را مورد مطالعه قرار میداد. به اطراف آسمانها نظر میدوخت، و کرانههای زمین و دریاها و درهها و دشتها و بیابانها را از نظر میگذرانید، و از مشاهده آن همه آثار قدرت و رحمت الهی، درس عبرت میآموخت.
ازآنچه میدید، به یاد عظمتخدای آفریننده میافتاد. آنگاه با روشن بینی خاصی به عبادت خداوند اشتغال میورزید. چون به سن چهل سالگی رسید خداوند نظر به قلب وی نمود، دل او را بهترین و روشنترین و نرمترین دلها یافت. در آن لحظه خداوند فرمان داد درهای آسمانها گشوده گردد. محمد (صلیالله علیهوآله) از آنجا به آسمانها مینگریست، سپس خدا به فرشتگان امر کرد فرود آیند، و آنها نیز فرود آمدند، و محمد (صلیالله علیهوآله) آنها را میدید. خداوند رحمت و توجه مخصوص خود را از اعماق آسمانها به سر محمد (صلیالله علیهوآله) و چهره او معطوف داشت. در آن لحظه محمد (صلیالله علیهوآله) به جبرئیل که در هالهای از نور قرار داشت نظر دوخت. جبرئیل به سوی او آمد و بازوی او را گرفت و سخت تکان داد و گفت: ای محمد! بخوان. گفت چه بخوانم؟ «ما اقرا»؟
جبرئیل گفت: «نام خدایت را بخوان که جهان و جهانیان را آفرید. خدائی که انسان را از ماده پست آفرید (نطفه). بخوان که خدایتبزرگ است. خدائی که با قلم دانش آموخت و به انسان چیزهائی یاد داد که نمیدانست». پیک وحی، رسالتخود را به انجام رسانید، و به آسمانها بالا رفت. محمد (صلیالله علیهوآله) نیز از کوه فرود آمد. از مشاهده عظمت و جلال خداوند و آنچه به وسیله وحی دیده بود که از شکوه و عظمت ذات حق حکایت میکرد، بیهوش شد، و دچار تب گردید. از اینکه مبادا قریش و مردم مکه نبوت او را تکذیب کنند، و به جنون و تماس با شیطان نسبت دهند، نخست هراسان بود. او ازروز نخستخردمندترین بندگان خدا و بزرگترین آنها بود.
هیچچیز مانند شیطان و کارهای دیوانگان و گفتار آنان را زشت نمیدانست. در این وقتخداوند اراده کرد به وی نیروی بیشتری عطا کند، و به دلش قدرت بخشد. بدینمنظور کوهها و صخرهها و سنگلاخها را برای او به سخن درآورد. بهطوری که به هر کدام میرسید، ادای احترام میکردند و میگفتند: السلامعلیک یا حبیبالله! السلامعلیک یا ولیالله! السلامعلیک یا رسولالله! ای حبیب خدا مژده باد که خداوند تو را از همه مخلوقات خود، آنها که پیش از تو بودهاند، و آنها که بعدها میآیند برتر و زیباتر و پرشکوهتر و گرامیتر گردانیده است. از اینکه مبادا قریش تو را به جنون نسبت دهند، هراسی به دل راه مده. زیرا بزرگ کسی است که خداوند جهان به وی بزرگی بخشد، و گرامی بدارد!
بنابراین از تکذیب قریش و سرکشان عرب ناراحت مباش که عنقریب خدایت تو را به عالیترین مقام خواهد رسانید، و بالاترین درجه را به تو خواهد داد. پس از آن نیز پیروانتبه وسیله جانشین تو علی بن ابیطالب (علیهالسلام) از نعمت وصول به دین حق برخوردار خواهند شد، و شادمان میگردند. دانشهای تو به وسیله دروازه شهرستان حکمت و دانشت علیبن ابیطالب در میان بندگان و شهرها و کشورها منتشر میگردد. به زودی دیدگانتبه وجود دخترت فاطمه (سلامالله علیها) روشن میشود، و از وی و همسرش علی، حسن و حسین که سروران بهشتیان خواهند بود، پدید میآیند.
عنقریب دین تو در نقاط جهان گسترش مییابد.
دوستان تو و برادرت علی پاداش بزرگی خواهند یافت. لوای حمد را به دست تو میدهیم، و تو آن را به برادرت علی میسپاری. پرچمی که در سرای دیگر همه پیغمبران و صدیقان و شهیدان زیر آن گرد میآیند، و علی تا درون بهشت پرنعمت فرمانده آنها خواهد بود. من در پیش خود گفتم: «خدایا! این علی بن ابیطالب که او را به من وعده میدهی کیست؟ آیا او پسر عم من است؟ ندا رسید ای محمد! آری، این علی بن ابیطالب برگزیده من است که به وسیله او این دین را پایدار میگردانم، و بعد از تو برهمه پیروانتبرتری خواهد داشت. («بحار الانوار» علامه مجلسی - ج 18 ص 205 و ج 17 ص 309 چاپ جدید.)
اما بازگشت پیامبر از حرا به خانه خدیجه را ابن شهر آشوب از مناقب خود اینچنین نقل میکند و همین که حضرت وارد خانه شد پرتویی از نور و عطری خوش فضای خانه را فرا گرفت. خدیجه پرسید این چه نوری است؟
پیامبر فرمود: این نور نبوت است. ای خدیجه! بگو لااله الاالله و محمد رسولالله. سپس ماجرای بعثت را چنانکه اتفاق افتاده بود برای خدیجه شرح داد و افزود که جبرئیل به من گفت: «از این لحظه تو پیغمبر خدائی». خدیجه گفت: به خدا دیر زمانی است که من در انتظار چنین روزی به سر بردهام، و امیدوار بودم که روزی تو رهبر خلق و پیامبر این مردم شوی. (مناقب ابن شهر آشوب ج 1 ص 36)
شبه جزیره عربستان در منتهی علیه جنوب غربی آسیا قرار دارد. این سرزمین با وسعت؛2600000 کیلومتر مربع مساحت سیزدهمین کشور جهان محسوب میشود. دکتر شهیدی در پاسخ کسانی که مساحت شبه جزیره را سه میلیون و ششصد هزارکیلومتر مربع محسوب کردهاند مینویسد این درصورتی است که سرزمینهای اردن، سوریه، لبنان و فلسطین نیز بدان افزوده شود. عربستان از جنوب با کشور یمن، از شرق با عمان و امارات متحده عربی، از شمال، عراق و اردن و از سمت غرب با دریای سرخ همسایه است.
بلندترین قلّه آن در رشته کوههای غربی، 3120 متر ارتفاع دارد و « رأس الصبح» نامیده میشود. این سرزمین از سه طرف، با دریاهای سرخ، دریای عرب (درجنوب)، خلیج عدن، دریای عمان و خلیج فارس و مدیترانه احاطه شده است. حداکثر طول شبه جزیره 2500 کیلومتر و حداکثر عرض آن ما بین دریای سرخ و خلیج فارس 1000 کیلومتر است.
جغرافیدانان شبه جزیره عربستان یا جزیره العرب را به شش قسمت تقسیم کرده اند:
1 - تهامه: به قسمت غربی کوههای سراه که از شمال به جنوب جزیره العرب به موازات دریای سرخ کشیده شده، تهامه گفته میشود.
2 - حجاز: به قسمت شرقی کوههای سراه و حد فاصل بین ارتفاعات نجد و شرق تهامه گفته شده که به شمال یمن منتهی میشود. حجاز از «حَجَزَ» به معنای مانع است، چون بین تهامه و نجد مانع ایجاد کرده، آن را حجاز گفتهاند.
3 - نجد: ناحیهای است مرتفع که پس از حجاز و میان یمن، صحرای سماده، عروض و عراق واقع بوده و چون از سایر نواحی مرتفعتر است آن را نجد نامیدهاند. نجد قسمت مرکزی عربستان را تشکیل میدهد.
4 - عین: در جنوب حجاز و نجد، یعنی در منتهی الیه جنوب غربی شبه جزیره واقع و از حاصلخیزترین نقاط شبه جزیره به شمار میرود. این منطقه از سمت شرق با حَضرَ موت و دریای عمان همسایه است.
5 - عروض: شامل « یمامه، عمان، بحرین و اصاء» است. از این رو « عروض» نامیدهاند که میان نجد، یمن و عراق، فاصله ایجاد کرده است.
6 - حضرموت و المهره: ناحیه وسیعی در شرق عدن و در کناره دریاست که صحرای « احقاف» در مجاورت آن بوده است. گویند حضرت هود در این منطقه به خاک سپرده شده است.
تاریخ بعثت
درباره تاریخ بعثت رسولخدا(ص) میان روایات و احادیثشیعه و اهل سنت اختلاف است. در نظر ما شیعیان برانگیختگی آن حضرت در بیست وهفتم رجب سال چهلم عام الفیل بوده و طبق نظر علامه مجلسی این تاریخ نزد علمای امامیهمورد اتفاق و اجماع بوده و گفته است:«...و علیه اتفاقالامامیة». از دیگر مدارک صحت این قول روایاتی استکه از اهلبیت(ع) رسیده مانند روایاتی که در کتاب شریف کافی از امام صادق و امام موسیبن جعفر روایتشده، و نیز روایتی کهدر امالی شیخ صدوق باز از امام صادق نقل شده است و چه میتوان گفت که«اهلالبیت ادری بما فیالبیت»
اما در میان علماءو محدثین اهل سنت مشهور آن است که این ماجرا در ماهمبارک رمضان آن سال اتفاق افتاده و در شب و روز آن نیزاختلاف دارند، برخی هفده رمضان و برخی هجدهم و جمعی نیز تاریخ آنرا بیست و چهارم آن ماه دانستهاند. (بحارالانوار ج 18 ص 190 و سیرة النبویة ابنکثیر ج 1 ص 393).
فراخوان به خواندن
«اقرا با سم ربک الذی خلق. خلق الانسان من علق. اقرا و ربکم الاکرم. الذی علم با لقلم. علم الانسان ما لم یعلم....» این فراز اساس برانگیختگی حضرت احمدمحمود(ص) است. برانگیختگیای که از همان آغاز به خواندن امر میکند. طرفه آنکه در همه شبه جزیره آن روزگارهفده نفر بیشتر سواد خواندن و نوشتن ندارند. بدویان شاعران زبان آور بسیار دارند اما فقط زبان آور و نه اهل کتابت و خواندن و اکنون پروردگار به برگزیدهترین خویش فرمان خواندن میدهد، خواندن نامی که انسان را از (نطفه و سپس) خون بسته آفریده است. خواندن نامی که بس گرامی است همو که با قلم به انسان کتابت و آنچه نمیدانست آموخت.
حکایت شگفتی است. شبه جزیره عربستان است و تنهایی مفرط انسان. مصر، یونان، روم، هند، چین، ایران، تنهایی مفرط انسان است و طلوع خورشید در شب این نقطه از تنهایی با روشنایی که مطمئناً برای همیشه تاریخ غریب مینماید. میان این قوم خداوند را به صاحب قلم و دانایی بودنش ستایش کردن چه ساحتی از افق را برای ما میخواهد بگشاید!
...و این گونه جان تاریخ فرا خوانده شد
حضرت محمد از طایفه قُرَیشبود؛ طایفهای که در پیش از اسلام بر بخشی از حجاز فرمان میراندند و از توانمندان عرب بودند. طایفه قریش طبق روایات اسلامی و تاریخی از نسل عدنان و معد هستند.معانی متعددی برای واژه قریش ذکر کردهاند که از معتبرترین آنها باید به این قول اشاره کرد که قصیبن کلاب جد چهارم پیامبر قبایل پراکنده عرب را در اطراف مکه گرد آورد و اسکان داد تا جاییکه به قصی، مجمّع نیز گفته میشود و این گروه از اعراب را قریش نامیدند که به معنای تجمع است. (سیره ابن هشام، شفاالغرام، طبقات ابن سعد)
به روایت شیخ صدوق و مفید و برخی از علمای شیعه، ولادت خجسته حضرت در بهاران در روز جمعه هفدهم ربیعالاول از عامالفیل در شهر مکه رخ داد. عام الفیل، سالی بود که ابرهه پادشاه حبشه با پیلان جنگی به سرکردگی اریاط برای ویران کردن مکه و کعبه آمد، که به داستان فروشکستن سپاه وی در قرآن اشاره شده است. اکثر تاریخ نگاران سال تولد پیامبر را 570 میلادی در نظر میگیرند. عبدالله بنعبدالمطلب، کلیددار خانه کعبه پدر حضرت پیش از زاده شدن وی از دنیا میرود و مادرش آمنه دختر وهب بن عبدمناف، رئیس طایفه بنیزهره، 6سال و 3ماه پس از تولد پیامبر در مدینه رخت از جهان برمیبندد.
محمد(ص) یتیم، به رسم آن روزگار عرب به حلیمه سعدیه زنی از قبیله بنی سعد داده شد. پیامبر(ص) تا 4سالگی با حلیمه در بادیه زندگی میکند و آنگاه به مادر گرامیاش برگردانده میشود. در 5سالگی در سفری همراه مادرش از مکه به مدینه میرود. در بین راه مکه و مدینه در محلی به نام ابواء مادرش بیمار میشود و همانجا وفات میکند. او را در آنجا دفن میکنند. پیامبر (ص) با کنیز باوفایش، امایمن که تا آخر عمر در خدمت پیامبر(ص) و خاندان وی بود به مکه بازمیگردد. معروف است که 50سال بعد از این واقعه، پیامبر(ص) در یکی از سفرهایش از همین منزل(ابواء) میگذشتند، بیآنکه با کسی سخن بگویند، فرود آمدند و در نقطهای نشستند و شروع به خواندن دعا و گریستن کردند. وقتی از حضرت پرسیدند که چرا میگریید؟ فرمودند:اینجا قبر مادرم است، 50سال پیش من مادرم را در اینجا دفن کردم.
پس از درگذشت مادر گرامیاش، ابوطالب عموی پیامبر(ص) و پسربزرگ عبدالمطلب، کفالت وی را برعهده میگیرد. بدین سان، ابوطالب که پدرش را از بابت آینده محمد(ص) نگران میدید، او را امیدوار کرد. پیامبر همراه عمویش که بازرگان خوشنامی بود به سفرهای داخلی و خارجی مختلفی میرود. پیامبر(ص) در مجموع 2 سفر به خارج – قبل از بعثت و هر 2به سوریه- داشتهاند؛ یک سفر در 12سالگی به همراه عمویش و دیگری در 25سالگی به عنوان کارگزار تجارت برای زنی به نام خدیجه دختر خویلد که بعدها با وی ازدواج کردند. پیامبر هنگام درگذشت جد بزرگوارش عبدالمطلب، 8سال داشتند.
در این سالها درستکاری، راستکاری و امانتداری پیامبر(ص) به حدی بود که وی را محمد امین لقب دادند. به همین دلیل چنانکه اشاره شد، حضرت در 8سالگی همراه عمویش در سفری برای تجارت عازم شام شد. در این سفر در محلی به نام بصری کاروانیان توقف کردند. در اینجا بین پیامبر(ص) و راهبی (مسیحی) که در دیری در آن نزدیکی سامان داشت، دیداری رخ میدهد. روایت شده که بحیرای راهب نشانههای پیامبری را که پیشتر در کتابهای مقدس خوانده بود، در او یافت. او کودک 8ساله را به لات و عزی،2 بت معروف عرب جاهلی سوگند داد که پیامبر(ص) از آنها تبری جست.
پیامبر (ص) به دلیل نرمخویی و مهربانیاش همواره از جنگهای خونینی که بین قبایل عرب درمیگرفت، اظهار بیزاری میکردند. از این رو در پیمانی که عاملی برای جلوگیری از این زد و خوردها بود، شرکت کردند و سوگندی به جای آوردند. این پیمان که به پیمان «حلف الفضول» یعنی پیمانی افزون بر پیمانها (ی پیشین اعراب) معروف شد، قریش را متعهد میکرد تا اجازه ندهد به بیگانهای ستم روا داشته شود.
پیامبر(ص) پس از واقعه نصب حجرالاسود که در35 سالگی به سر میبردند، از 37 سالگی تا 40 سالگی که هنگامه برانگیختن پیامبر(ص) و به تبع آن رستخیز جان آدمی است، سر در جیب تفکر و مراقبه فرو میبرند و در کوه معروف حرا به عبادت و راز و نیاز با خداوند میپردازند. اینگونه بود که در 40سالگی پیامبر واقعهای رخ نمود که بعدها پیامبر(ص) بر بنیان آن از جانب خداوند مامور شد تا مردم جاهل آن روزگار و سامان را به شرف و عزت سوق دهد. اینگونه، سهگانه فراخوان این فرجامین فرستاده الهی؛ یعنی: «مردم! پروردگار یگانه را بپرستید. مرا پیامبر بدانید. به روز رستاخیز ایمان آورید.» بر تارک تاریخ درخشیدن گرفت.
پیامبر(ص) تا 25 سالگی همراه عمویش به امور تجارت میپرداختند. در این سفرها امانتداری، خوشرویی، جوانمردی پیامبر(ص) زبانزد همگان بود. پیامبر (ص) به پیشنهاد عمویش که اینک پیر و تهیدست شده بود، به نزد خدیجه دختر خویلد که او نیز بازرگانی خوشنام بود، به کار پرداختند. چون خدیجه راستکرداری و درست گفتاری پیامبر(ص) را دید و از سویی سودی بیش از انتظار دریافت کرده بود، دل در رشته محبت وی پیوست و با وجود 15 سال اختلافسن، از پیامبر(ص) خواستگاری کرد. سرانجام مراسم زناشویی پیامبر(ص) و خدیجه در جمع بزرگان قریش برگزار شد.
خطبه عقد آنها را ابوطالب بدین شرح خواند: «... این محمد- برادرزاده من است که با هر مردی از قریش از نظر فضیلت سنجیده شود، از او برتر آید، و با هر کدام از آنان مقایسه گردد، از او افزونتر باشد و او اگر چه از نظر مالی تهیدست است؛ اما از آنجا که پول و ثروت سایهای است گذرا و عاریتی که هر روز در دست این و آن باشد، از اینرو تهیدستی از مقام شخصیت او نکاهد، و به خدا سوگند، محمد در آینده داستانی بزرگ و سرگذشتی مشهور دارد. وی متمایل به ازدواج خدیجه است و خدیجه نیز بدو مایل، اینک او را – به ازدواج محمد درآورید و مهریه هم هرچه خواستید به عهده من است که نقد یا نسیه بپردازم.»
این آغاز پیوند استوار و مبارکی بود که تا هنگام وفات خدیجه (10 یا11 بعثت) پایید. خدیجه تا هنگام مرگ در همه فراز و نشیبهای زندگانی همواره یار و همدل پیامبر(ص) باقی ماند. حاصل این پیوند، 2 پسر و 4 دختر به نامهای قاسم، عبدالله، زینب، امکلثوم، رقیه و فاطمه زهرا(س) بود. قاسم و عبدالله هر 2 در کودکی و پیش از بعثت رخت از جهان بربستند و دختران حضرتش همگی پس از بعثت زنده ماندند و با پیامبر (ص) به مدینه هجرت کردند. به هر روی این ازدواج آرامش بیشتری در پیامبر(ص) پدید آورد و خدیجه که با میل و رضا ثروتش را در اختیار پیامبر(ص) قرار داده بود، عزم حضرت را در مبارزه با خرافات، بتپرستی و اصلاح اجتماعی تا 40 سالگی و در آستانه بعثت افزون میکرد.
«غار حراء» که در قله جبل النور قرار دارد، بسیار کوچک و ساده است. در حقیقت غار نیست، تخته سنگی عظیم به روی دو صخره بزرگتری غلتخورده و بدین گونه دهنه غار حراء را تشکیل داده است. دهنه غار به قدری است که انسان میتواند وارد و خارج شود. کف آن هم بیش از یک متر و نیم برای نمازگزاردن جا دارد.
کوه حراء امروز در حجاز به مناسبت اینکه محل بعثت پیغمبر بوده است، «جبل النور»، یعنی کوه نور خوانده میشود. حراء در شمال شهر مکه واقع شده است و امروز تقریبا در آخر شهر در کنار جاده به خوبی دیده میشود. کوههای حومه مکه اغلب به هم پیوسته است و از سمتشمال تا حدود بندر «جده» واقع در 70 کیلومتری مکه و کنار دریای سرخ امتداد دارد. این سلسله جبال از یک سو به صحرای «عرفات» و سرزمین «منا» و شهر «طائف» و از سوی دیگر به طرف «مدینه» کشیده شده است. کوه حراء بلندترین کوههای اطراف مکه است و جدا از کوههای دیگر به نحو بارزی سر به آسمان کشیده و خودنمائی میکند. هرچه بیننده به آن نزدیکتر میشود، مهابت و جلوه کوه بیشتر میشود.