تکالیف اختیاری!
تقریباً بالای همهی برگههای تکالیف عید امسال نوشته بودند:«عزیزم!این تکالیف کاملاً اختیاری است و...!»
که این پیام، آرامشی عجیب به من منتقل میکرد. در عوض، تقریباً انتهای همهی برگههای تکلیف امسال هم این عبارت به چشم میخورد: «از تکتک موارد این برگه، بعد از تعطیلات عید، آزمونی ویرانکننده برگزار خواهد شد که اگر نتوانید از پس آزمون بر بیایید، مسئولیت همهی عواقب آن به عهدهی شخص خودتان و اجدادتان و کلیهی وابستگانتان و همسایگانتان، علیالخصوص همسایهی روبرویی خواهد بود و...»
امادستهگل دیگری که فضای مجازی برای تکالیف عید، به ارمغان آورده بود، نگفتنیتر بود. یکهو وسط روزهای تعطیل، با این خیال که چهار برگهی تکلیف ریاضی را حل کردهای، گشتی در سایت مدرسه میزدی و در عین ناباوری متوجه میشدی چهار برگهی ریاضی دیگر هم، به تکالیف مجازی گذشته اضافه شده و بالای آن نوشته شده: «عزیزم! این تکالیف کاملاً اختیاری است و...»
جمعهی آخر تعطیلات
بهار در باغچهی جلوی مجتمع ما بیداد کرده و هرچه عطر و رنگ گیرش آمده، روی سر و کلهی طبیعت پاشیده و همهجا را سبز و آبی و قرمز کرده.
اما انگار درخت بید وسط باغچه، جاخالی داده و همانطور خشکِ خشک مانده؛ نه رنگی، نه آبی، نه سبزی! انگار نه انگار که بید است و باید جوانه بزند و در باد، خودش را رها کند و برقصد و دلبری کند. باورم نمیشود. هرسال در مسابقهی جوانههای باغچه، اول میشد و حتی زودتر از شکوفههای صورتی درخت هلوی مجاورش، جوانه میزد. اما دفترم! تا این لحظه که دقیقاً ساعت ۱۰ و ۱۶ دقیقهی شب چهاردهم فروردین است، بیدم، همچنان خوابِ خواب است! توی تعطیلات عید، بدون توجه به آبدادنها و ندادنهای باغبان مجتمع، هرروز یک بطری آب، خرجش میکردم، اما...!
دفترم! شاید زمستان امسال سردش شده؟ هر چه به این عمو ایوب، باغبان پیر مجتمعمان گفتم که زمستانی که گذشت، سرد بود و بیرحم؛ و باید بید را بپوشاند، شانههایش را بالا میانداخت و میگفت: «نه پسرم؛ نگران نباش. بایدخودش از پس خودش بر بیاد!» اما انگار برنیامد که نیامد.
دفترم! نکند درختم ناامید شده؟ اصلاً مگر درختها هم ناامید میشوند؟ مگر بیدها هم روزی هوس میکنند بهخواب بروند و دیگر پلک نزنند. شاید هم بید، کرونا گرفته.دفترم! نکند درخت ها هم کرونا میگیرند؟ نکند او هم باید ماسک میزده؟ دفترم! بید مجتمع ما، کلی خیر و برکت داشت و از دست و زبانش، کلی طراوت میریخت و چشم اهالی را پر از آرامش می کرد. حالا چرا تصمیم گرفته از خواب بیدار نشود. او که خوب بود، مهربان بود. عزیز و دوست داشتنی بود! خدایا! از تو میخواهم همهی بیدهای مجنون جهان را از خواب بیدار کنی. خدایا...
شنبهی اولین روز مدرسه
زنگ اول و دوم اولین روز مدرسهی مجازی در سال هزار و سیصد وچهارصد! در اوج بیمزگی و بیحوصلگی گذشت. البته انگار معلمها هم به ما حق میدادند؛ بالأخره بعد از دو هفته بخور و بخواب، تا موتورمان گرم شود و دندههایمان درست جا برود، لااقل چند ساعتی زمان لازم است. اما زنگ سوم، با طرح سؤال عجیب آقای ولینژاد، معلم حساب، شور عجیبی بین بچهها افتاد؛ آقا وقتی که میخواست مبحث نمودارها و آمار را به ما یاد بدهد ، پرسید:
-نسبت به سال قبل، کدوم یک از شما بیشتر عیدی گرفتین؟ اصلاً اونایی که بالای یکمیلیون عیدی گرفتن دستاشون رو بالا بگیرن!
در کلاس ۲۴ نفری، هفت نفر دستشان بالا بود! راست و دروغش را نمیدانم، اما هفت نفر یعنی یک سوم کلاس! متین که میگفت حدود یکو نیم دشت کرده، دادجو یک و هفتصد کاسب شده و یاوری حدود دو! باورکردنی نبود. آقای ولینژاد هم با تعجب گفت:
- آقا... مگه قرار نبود بهخاطر کرونا، برای دید و بازدید، خونهی اقوامتون نرین! پس چهجوری این همه عیدی گرفتین؟
از وسط حاضرجوابی متین، دیگر صدایی نشنیدم. یعنی به فکر کلاهی بودم که امسال سرم رفته و با ایدهی متین و خواهرش، میتوانست نرود. متین گفت: «آقا... ما هم واقعاً خونهی هیچکس نرفتیم؛ یعنی صبح، خانه بودیم و ظهر خانه و شب خانه! البته صبحمان که همان ساعت یک ظهر شده بود و جای صبحانه و شام و ناهارمان هم قاطیپاتی! اما با تجربهی سال قبل، با خواهرم، متنی احساسی و بلندبالا تنظیم کردیم و برای ریز و درشت فامیل فرستادیم؛ از عموها و خالهها گرفته تا پسرعمههای تنی و دختر داییهای ناتنی... متنی پر از لعن و نفرین به کرونا که امسال باعث محرومشدن ما از دستبوسی بزرگانی مثل شما شده و چه وچه وچه! و در پایان هم به توصیهی خانعموجان در سال گذشته و به بهانهی برکت مالمان در سال ۱۴۰۰، شمارهی کارت ریزی از خواهرجان هم ضمیمه کردیم و تمام. و این تازه، شروع دنگ ودنگهای تلفن همراه خواهرجان بود که چپ و راست، گوشیاش فریاد میزد و خبر از عیدانههای ریز و درشتی میداد که با کله، در حساب مشترکمان شیرجه میزدند و آرام میگرفتند»
بعد از گذشت چند ساعت از اتمام کلاسهای امروز، هنوز کلهام داغ است. بهخصوص که آقای ولینژاد هم گفته باید نمودار عیدیهای سهسال گذشته را در دفتر حساب بکشیم و نمک روی زخممان بپاشیم.
نمودار عیدیهای من که نزولی است. در جایی اوج گرفته و در نقطهی امسال، با مخ، به زمین خورده! خب... تقدیر من هم این است! شاید اگر من هم مثل متین، خواهر داشتم و خواهرم زبل بود و در نوشتن متنهای احساسی تبحر داشت و مثل متین، یک ایل، فک و فامیل دور و نزدیک داشتم و مثل متین...