او اکنون تنها بازمانده انسان در کلانشهر نیویورک است که حالا به شهری متروکه و خالی تبدیل شده است. رابرت نویل مجبور است از قبل از غروب آفتاب در خانه بماند تا مبادا زامبیهای ویروسی محل اورا کشف کنند. سرآخر او با گرفتن یک انسان آلوده و انجام آزمایشهای فراوان به واکسن مورد نیاز دست پیدا می کند اگرچه در این مسیر جان خود را فدا میکند.
روایت در فیلم «من افسانه هستم» هم سوم شخص است و هم به تناسب داستانکها روال عادی دارد. در سکانسهایی که «ویل اسمیت» صدای ضبط شدهاش را برای تکمیل یادداشتهایش گوش میکند مداوم یک جمله را تکرار میکند بدین مضمون که اگر فرصت کافی باشد میتواند واکسن را تهیه کند اما توزیع آن را چگونه انجام دهد و چه کسانی در اولویت هستند؟
«من افسانه هستم» محصول ۲۰۰۷ است و حالا ۱۴ سال گذشته و جهان با پاندمی روبرو شده است. عمده کشورها یا با تولید مشترک به واکسن دست پیدا کردهاند یا اینکه از مدتها پیش به ثبت سفارش و پیشخرید پرداختند. با این همه مهمترین فرآیند در حال حاضر ساز و کار توزیع این واکسن است. اینکه اولویتها کدام است و نیروهای پای کار شامل تعامل با شرکتهای پخش کننده، ترابری محمولههای واکسن، توزیع منطقهای ومهم تر از آن توزیع محلی، رفتارشناختی کادر درمان، درک بالا برای فهرست کردن افرادی که برای دریافت واکسن در اولویت هستند و موارد دیگر، همه از مهمترین این اقدامات و اولویتهااست. در واقع به احتمال قریب به یقین توزیع و تزریق واکسن کرونا دارای مصائب عمیقی است که که خود دست کمی از مشکلات ساخت آن ندارد.
حرفهای ویل اسمیت در «من افسانه هستم» اینک به بار نشسته است. کشورهای پرجمعیت دارای واکسن، مشکل توزیع دارند. در این باب هیچ تعارفی وجود ندارد. آلمان و آمریکا برنامه مدونی طرح کرده بودند اما همین برنامه به دلیل جمعیت زیاد به کندی پیش میرود. حال و روز کشورهای جهان سومی نیز که معلوم است. امید به اینکه مانند پایان فیلم «من افسانه هستم» واکسن دست یک معتمد و متخصص به مردم برسد. نوای ویل اسمیت در سکانس پایانی را به یاد بیاورید: من میمیرم اما حداقل این کشته شدن این حسن را داشت که محصول آزمایشهایم به دست آدم مطمئنی رسید تا طریقه مصرف آن با برنامهریزی باعث شود این دوران آخرالزمانی به پایان برسد...