تاریخ انتشار: ۱۴ مرداد ۱۳۸۷ - ۰۴:۵۲

امیر حاج‌رضایی: مطلبی را که تقدیم می‌کنم تحت تأثیر فیلمی درباره مارادونا نوشته‌ام که نقدی است بر ادبیات نوشتاری و گفتاری فوتبال ایران که چگونه واژه‌های ارزشمند فرهنگ غنی فارسی را چوب حراج می‌زنند چگونه به تاراج می‌دهند و به سینه افراد بی‌محتوا و تهی از فرهنگ سنجاق می‌کنند.

 «در اینجا (آسایشگاه روانی) همه دیوانه‌اند. یکی می‌گوید من ناپلئون هستم، همه باور می‌کنند. یکی می‌گوید من فلان آدم بزرگ هستم، همه باور می‌کنند اما وقتی من می‌گویم مارادونا هستم، هیچکس باور نمی‌کند.» این تک‌گویی (مونولوگ) مارادونا در سکانس پایانی فیلم است که با چشمانی اشکبار و سیمایی در هم شکسته به همسرش می‌گوید.

فوتبال به جهت لحظات دراماتیک همواره مورد توجه فیلمسازان بوده است. می‌توانیم به فیلم جان هیوستن «فرار به سوی پیروزی» و فیلم مستندی از زندگی زیدان با عنوان «پرتره قرن بیست‌ویکم» که در جشنواره کن به نمایش درآمد، اشاره کنیم.

فیلم از همان آغاز، رنج این اسطوره از دوران کودکی، سقوط دیه‌گو خردسال در گودالی پر از آب و فریاد او برای «کمک» را به نمایش می‌گذارد. سقوط دیه‌گو خردسال در گودالی پر از آب و فریاد او برای کمک، نمادی است از ورطه‌های هولناک زندگی‌اش که تماشاگر را درگیر می‌کند؛ حفره‌ای که در انتها به دلیل اعتیاد او را تا آستانه مرگ پیش می‌برد اما تاریخ فوتبال به ما می‌گوید که ستاره‌های بزرگ چگونه زود فراموش می‌شوند و دست به خودویرانگری می‌زنند. جورج بست افسانه‌ای که می‌توانست در فضایی به اندازه یک دستمال دو نفر را دریبل بزند، چگونه با دست خویش، خود را به کشتن داد.

 «آلن بال» ستاره سرخ‌موی انگلیسی و قهرمان جهان در سال 1966 در تنگدستی و عسرت مرد. او مدال قهرمانی خود را در یک حراج 165 هزار پوند فروخت تا خرج مداوای همسر بیمارش کند اما دریغ که مرگ، هر دو را از پای درآورد.  میلان کوندرا در کتاب «هویت» به تنهایی انسان معاصر و بی‌پناهی او اشاره می‌کند و راه نجات را پناه بردن به عشق می‌داند.

آنها که از عشق تهی و به فراموشخانه زندگی تبعید می‌شوند، فرجامی تلخ دارند و ستاره‌ها و اسطوره‌ها هم مستثنی نیستند.  کسی از درون اسطوره یا به عبارتی دیگر این کودک پا به‌ توپ خبر ندارد. اما مارادونا تفاوت آشکاری با اسطوره‌های پوشالی دارد که اطلاق این واژه به آنها اساساً غلط است و این سخاوت و گشاده‌دستی غیرموجهی است که نویسندگان زرد به دلیل ناآگاهی یا منفعت‌طلبی به افرادی می‌دهند که لغت «معمولی» هم برای آنها زیاد است.

 مارکو ریسی کارگردان فیلم، یک صحنه حیرت‌انگیز دیگر را به نمایش می‌گذارد، جایی که در جام‌جهانی 94 آمریکا او به دوپینگ متهم می‌شود و با بغضی فروخورده در مقابل جهانیان و از صفحه تلویزیون می‌گوید: «فقط به خاطر توصیه همسرم گریه نکردم. من هیچ گناهی مرتکب نشده‌ام. آنها (فیفا) مرا شکستند.»

مارادونا به خاطر مردم آرژانتین و فرزندان خودش به جام جهانی رفته بود. اصولاً «دست» یک عامل تعیین‌کننده در زندگی مارادوناست؛ دستی که در دوران کودکی در آن گودال هولناک به دنبال توپ می‌گشت.

دستی که با آن به انگلستان گل زد و همه جهانیان دیدند به جز داور مسابقه آقای بن‌ناصر از تونس و سرانجام دستی که در پایان مسابقه فینال جام‌جهانی 1990 ایتالیا پس نشست تا دست ژائو هاوه‌لانژ رئیس وقت فیفا را نفشارد.

دیه‌گو آرماندو مارادونا بدون تردید یک اسطوره است که هماوردی ندارد. او توانست زخم عمیق تحقیر شکست ارتش آرژانتین مقابل نیروی دریایی انگلستان را که به از دست دادن جزایر مالویناس (فالکلند) منجر شد، یک‌تنه التیام بخشد. او با شکست انگلیس غرور جریحه‌دار شده یک ملت را مرهم گذاشت. دیه‌گو تنها بازیکنی در تاریخ فوتبال است که به تنهایی یک تیم را قهرمان جهان کرد.