فرهاد حسن‌زاده: یک نکته جالب! سراغ نویسنده‌ها که بروی و سراغ ورزش را بگیری، بیشترشان می‌گویند پیاده‌روی می‌کنیم. ما که هرچه فکر کردیم نفهمیدیم پیاده‌روی‌کردن و در آن حال به سوژه‌ها فکرکردن ورزش به حساب می‌آید یا نه؟

   اما بعضی از نویسنده‌ها به شکل جدی‌تری ورزش می‌کنند و ورزش جایگاهی ویژه در آثارشان داشته است.شش سؤال از نویسنده‌ها پرسیدیم و آنها با (به قول ورزشکارها)با آمادگی جسمی و روحی خوبی  جواب دادند:

   1 - ورزش دوران نوجوانی و کودکی شما چه بود؟

   2 - حالا چه ورزشی می‌کنید؟

   3 - اگر قرار بود به المپیک بروید، در چه رشته‌ای شرکت می‌کردید؟

   4 - در مسابقه‌های رزمی المپیک زندگی دوست دارید حریف مقابلتان چه کسی یا چه چیزی باشد؟

   5 - شباهت ادبیات و المپیک در چیست؟

   6 - نظرتان درباره این ورزش چیست «کُشتی روی یخ»؟

   امیرحسین فردی،که دوستانش او را امیرخان صدا می‌کنند، دهه ‌پنجم عمرش را سپری می‌کند، او که سردبیر کیهان بچه‌هاست، به همراه بعضی از نویسنده‌ها ، هر یکشنبه در حیاط پشتی مؤسسه کیهان لباس ورزشی می‌پوشد و فوتبال بازی می‌کند. فردی، اولین کسی بود که به سؤال‌های ما پاسخ داد.


امیر حسین فردی

   1- فوتبال بازی می‌کردم. در بیابان‌های پایین خط راه‌آهن تهران، که پر از قنات و سگ و صدای زوزه باد بود، بازی می‌کردم.

   2- حالا هم فوتبال بازی می‌کنم. با چند نفر از نویسنده‌ها و همکاران روزنامه‌نگار، هفته‌ای یک‌بار  دور هم جمع می‌شویم و بازی می‌کنیم.

   توی خانه هم هر روز صبح20 تا 30 دقیقه نرمش و ورزش می‌کنم. اهل کوهنوردی هم هستم؛ آرزویم این است که بتوانم قله دماوند را فتح کنم.

   3 - وزنه‌برداری و کُشتی.

   4 - مبارزه‌ام با آنهایی خواهد بود که سد پیشرفت انسان‌ها و آزادی و شکوفایی‌شان می‌شوند؛ مبارزه‌ای به وسعت سرزمینم ایران.

   5 - به نظرم هر دو تعلیق دارند. هر دو مبتنی بر انتظار ، گره‌گشایی ،  فینال و نتیجه هستند و البته پر کشش و پر جاذبه.

   6 - باید در این مسابقه دست یخ را به عنوان برنده بالا برد!

   محمدرضا یوسفی هم از آن نویسنده‌ها و فوتبالیست‌های حرفه‌ای است.

   نگاه به ریش سفیدش نکنید، آن‌چنان دریبل‌ها و گل‌هایی می‌زند که آدم در نویسنده‌بودنش شک می‌کند. پاتوق او جمعه‌ها پارک چیتگر است، با جوان‌های علاقه مند چهارتا سنگ روی آسفالت یکی از پارکینگ‌ها می‌گذارد و گل‌کوچک بازی می‌کند. خود من تا حالا چند تا گل (از نوع لایی) از او نوش جان کرده‌ام. جواب‌های او را بخوانید:


محمدرضا یوسفی

   1 - بچه که بودم هم بازی‌های سنتی همدان را می‌کردم و هم توی دبیرستان و محله فوتبال بازی می‌کردم.

   2 - حالا هم حریف خوبی در گل کوچک هستم. اگر هر جمعه بازی نکنم احساس می‌کنم چیزی کم دارم.

   3 - احتمالاً رشته فوتبال را انتخاب می‌کردم.

   4 - سختی‌ها و مشکلات و مصایب روزگار.

   5 - هر دو نماد متفاوتی از جمع‌شدن ملیت‌‌ها با توان‌های متفاوت هستند. البته هنر و ادبیات ویژگی‌های منحصر به فردی دارند، اما در ورزش توانمندی‌ها خودنمایی می‌کنند. بسیاری از ورزش‌ها ریشه‌های ملی دارند و بعد جهانی شده‌اند، مثل کاراته ، جودو و کشتی که از کشورهای شرقی هستند و حالا در تمام کشورها قهرمان‌هایی دارند.

   6 - ورزش جالبی می‌تواند باشد و هیچ بعید نیست در آینده راه بیفتد؛ فوتبال هم در ابتدا برای بعضی‌ها مضحکه بوده ولی به مرور زمان جا افتاده است.

   فریبا کلهر، نویسنده‌ای توانا و پرکار است، ولی حاضر نیست هیچ چیز را با نوشتن عوض کند. با این که زن است و مادر، اما فوتبال آن‌قدر برایش مهم بوده که کتابی بنویسد به نام «پسران گل» که جایزه هم بگیرد.


فریبا کلهر

   او به شش سؤال ما با خوش اخلاقی، که خصلت بارز ورزشکاران است، جواب داد:

   1 - در نوجوانی والیبال بازی می‌کردم. توی دبیرستان هرکس مجبور بود وارد یک رشتة ورزشی شود و من رفتم توی تیم والیبال مدرسه.

   2 - الان به دلیل مشغله‌هایم هیچ نوع ورزشی نمی کنم.

   3 - یک ورزش فردی و مفرح مثل ژیمناستیک، چون روحیه کار جمعی را ندارم.

   4 - با قصه‌ها کلنجار می‌رفتم، حتی با سبک نوشتاری خودم. دوست دارم در کارم تحول ایجاد کنم، البته آن را به‌عنوان یک حریف نگاه نمی‌کردم، سعی می‌کردم با شناخت و کشف به این خواسته برسم.

   5 - ادبیات پدیده‌ای دائمی است و در لحظه‌های خاصی قصه و شعر به سراغ نویسنده می‌آید. المپیک در زمان‌های خاصی اجرا می‌شود و دیگران درباره آن تصمیم می‌گیرند.

   6 - ورزش خوبی است.

   محمدرضا شمس هم ورزشکار است. این را چند وقت پیش در سفری که با هم بودیم فهمیدم. (گوشتان را بیاورید جلو تا بگویم از کجا فهمیدم)، از خورد و خوراکش؛ ماشاءالله، بزنم به تخته، به اندازه یک ورزشکار حرفه‌ای نوش‌جان می‌کرد. با جواب‌دادن به این سؤال‌ها این شک تبدیل به یقین شد:


محمدرضا شمس

   1 - نوجوان که بودم هم اهل کشتی بودم، هم فوتبال. کشتی آزاد کار می‌کردم و مربی‌ام هم آقای‌کهندل بود. بازیکن تیم نوجوانان استقلال جنوب بودم. در جوانی هم کوهنوردی می‌کردم. کوهنورد حرفه‌ای، پنجشنبه‌ شب‌ها در ایستگاه اسپید کمر می‌خوابیدیم و صبح روز بعد می‌رفتیم توچال. تابستان‌ها هم شنا می‌کردم، شنای قورباغه‌ام معرکه بود.

   2 - درحال حاضر شنا می‌کنم، هفته‌ای یک‌بار به استخر می‌روم. در مسابقه‌های اداره هم فوتبال بازی می‌کنم و گاهی چون سنم بالا رفته،  مربی‌گری می‌کنم.

   3 - شنا، رشته کرال پشت.

   4 - بعضی از ناشرهای کتاب.

   5 - وجه اشتراک این‌دو در دست نیافتنی بودنشان است. نویسنده باید سخت کار کند تا بتواند یک کار خوب بنویسد که بشود به آن گفت ادبیات ناب و در المپیک هم رسیدن به قهرمانی سخت است.

   6 - تا حالا امتحان نکردم؛ به نظرم جالب می‌آید، سرخوردنش باید قشنگ و بامزه باشد.

   محمدرضا بایرامی که قصه‌های روستایی و جنگش او را به شهرت رسانده، با ورزش بیگانه نیست. سخت‌کوشی او در نوشتن کتاب‌های خوب، نشان از سخت‌کوشی‌اش در فعالیت‌های بدنی و ورزشی دارد. پاسخ‌های او را بخوانید:


محمد رضا بایرامی

   1 - در کودکی و نوجوانی ژیمناستیک کار می‌کردم. کونگ‌فو هم در حد حرفه‌ای کار کرده‌ام که بنا به دلایلی نشد آن را ادامه بدهم.

   2 - حال گاهی با دوستان نویسنده و هنرمندم فوتبال بازی می‌کنم؛ به دوچرخه‌سواری هم علاقه دارم و گاهی پا می‌زنم.

   3 - دوچرخه‌سواری (کوهستان).

   4 - رقیبم کار است و منظور از کار همان نوشتن است که توی دنیا هیچ چیز جای نوشتن را نمی‌گیرد. البته دلم می‌خواهد با کارم به جای این که رقیب باشم، رفیق باشم و با هم کنار بیاییم، نه که بجنگیم.

   5 - این دو شبیه هم هستند، هر دو امید و ناامیدی دارند، در هر دو از موقعیت‌های پیش‌آمده می‌توان استفاده مفید کرد. هر دو به سخت‌کوشی نیاز دارند و باید برای رسیدن به هدف تلاش کرد. هر دو لذتی دارند که پس از طی مسافت و خستگی در آن به آرامش می‌رسی. در هر دو دیگران را می‌بینی و به خوبی دیده می‌شوی.

   6 - مثل موقعیت آدم در جامعه است، با این که کمتر است، ولی روی می‌دهد و آدم را ممکن است کله‌پا کند.