این مجموعه اگر چه با ضعفها و کاستیهایی نیز همراه بود، اما در مقایسه با برخی کارها که در قسمتهای طولانی، آنتن تلویزیون را بیهوده به خود مشغول میکنند کار قابل قبولی است و گذشته از آن نامهایی چون محمدحسین لطیفی، بهرام بهرامیان و رضا عطاران در تیتراژ کار به چشم میخوردند که پشتوانهای قوی برای مجید صالحی به حساب میآمد.
به بهانه این مجموعه با مجید صالحی گفتوگوی مفصلی داشتیم که از نظر میگذرانید.
- چهطور است از تیتراژ شروع کنیم آقای صالحی؛ و اینکه این تعداد اسم از کارگردانهای مختلف با عنوانهای مشاور پروژه و مشاور کارگردان به چشم میخورد. آنها عملا در کار چهقدر تاثیرگذار بودند؟
همه این عزیزانی که اسمشان در تیتراژ آمد طبق همان عنوان ذکر شده فعالیت کردند و موثر بودند. آقای بهرامیان که مجری طرح بودند از پیش تولید درگیر کار بودند و تا آخرین قسمت پخش این درگیری ادامه داشت. آقای عطاران که مشاور کارگردان بود در تمام طول کار به من کمک کرد و من در موارد مختلف با او مشورت داشتم و نظراتش موثر و مفید بود و در مورد آقای لطیفی که گاهی شنیده میشد از برخی دوستان که سرکار حضور نداشته و فقط در تیتراژ اسمش را دیدیم باید بگویم که ایشان بزرگترین کمک را به من کردند و انگیزه را به من دادند که از عهده این کار برمیآیی و باید ثابت کنی و در حقیقت من را هل دادند و اعتماد و لطف ایشان خیلی ارزشمند و موثر بود ضمن اینکه در مورد بسیاری مسائل به من مشاوره دادند و هر یک لحظه حضورشان یک دنیا برایم ارزش داشت.
ضمن اینکه نباید توقع داشته باشیم این افراد که هر یک نامهای مهمی هستند و مشغلههای خودشان را دارند در تمام طول کار سر فیلمبرداری حضور مداوم داشته باشند تقبل پرداخت دستمزد همه این عزیزان در یک کار از عهده سازمان هم خارج است چون کارگردانهای گرانی هستند.
- انگار قرار بوده قبل از انتخاب شما آقای لطیفی و بعد از آن رامبد جوان کارگردانی این مجموعه را برعهده بگیرند.
بله. قرار اولیه بر این بود که آقای لطیفی بسازند اما ریاست سازمان از ایشان خواست که پروژه «نردبانی بر آسمان» را شروع کند و با توجه به درگیریشان با آن مجموعه همان موقع به من پیشنهاد کردند که به جای خودشان این کار را انجام دهم ولی آن زمان مدیران شبکه یک خیلی مایل به ریسک و دادن این پست به مجید صالحی نبودند، در نتیجه به رامبد جوان پیشنهاد شد که او هم با متنها ارتباط برقرار نکرد و گویا قصد داشت با نویسندگان دیگری کار را پیش ببرد که متنهای ایشان هم مورد پسند تلویزیون قرار نگرفت و در نهایت قرعه باز به نام من افتاد و کار را شروع کردیم.
- رامبد جوان با قصهای که شاهدش بودیم مخالف بود؟
خیر. آن موقع این قصه به این شکل مطرح نبود و اصلا شکل دیگری داشت که حدود 10 قسمت نوشته شده بود و قرار نبود به صورت دنبالهدار باشد، بلکه داستان به شکل اپیزودیک پیش میرفت مثل قسمتهای نهم و دهم ما که در خانه یک مادربزرگ قصه گفته میشد.
- اتفاقا زمانی که صحبت تاسیس شرکت خدماتی شد تنها پیشبینی که میشد راجع به ادامه مجموعه کرد همین بود که این گروه هر روز به یک خانهای میروند و ماجرای تازهای دارند. ولی سر موضوع موادمخدر متوقف شد و قسمتهای پایانی خیلی کشدار شده و کار قدری افت کرد.
من حس کردم مردم قصه دنبالهدار را بیشتر دوست دارند کنجکاوی اینکه در قسمت بعد چهطور ادامه پیدا خواهد کرد سبب میشود با رغبت بیشتری کار را دنبال کنند. البته یک دورهای کارهای اپیزودیک خیلی جواب میداد و سریالهای ارزشمندی هم ساخته شد مثل خانه سبز اما مدتی است کارهای روتین دنبالهدار خیلی مد شده و بیننده هم به کارهای دنبالهدار توجه بیشتری نشان میدهد. اما در مورد کشدار شدن خیلی موافق نیستم. به نظرم ما در تمام قسمتها به طور یکدست با اتفاقات و موضوعات تازه روبهرو بودیم و تعلیق و گرهافکنی در کار تا آخرین قسمتها ادامه داشت.
- کار به لحاظ مضمون افت کرد و از بار طنز آن نیز کاسته شده بود به نظرم بیژن را نباید از خانواده جدا میکردید.
البته نظر شما را تا حدودی قبول دارم. ببینید اولا که من روی 6 – 7 قسمت آخر تقریبا نظارتی نداشتم.
- روی تدوین؟
روی خیلی از مسائل!
البته دلم نمیخواهد در این مورد صحبت کنم. اما منکر این نمیشوم که اگر متن به جای 26 قسمت 23 قسمت بود کیفیت بهتری داشت. اما واقعا ما شرایط سختی از نظر تولید داشتیم از نظر روانی بچهها خیلی تحت فشار بودند و کار حاشیههایش زیاد شده بود و باید هر چند زودتر به اتمام میرسید. از طرفی یک روز مثلا بازیگر دختر ما قهر میکرد و ما باید با نویسنده کار آقای علیرضا مسعودی جلسه میگذاشتیم که آقا ایشان را از ادامه متن حذف کند.
- خب میرفتید با بازیگرتان آشتی میکردید!
بالاخره یک مسائلی گریزناپذیر است و در هر کاری از این اتفاقات وجود دارد و نمیشود کاری کرد. ما مجبور بودیم ادامه بدهیم و میگفتیم دختر خانواده رفته خانهدایی. حالا بعد از مدتی زندگی شیرین میشود و بازیگر برمیگردد و ما باز با نویسنده جلسه میگذاریم و میگویم دختر از خانه دایی برگشت. در مورد بیژن هم که گفتید از خانواده جدا شد هم مسئله به شکل دیگری بود، ما آقای کاسبی را هم متاسفانه در مقطعی نداشتیم مجبور شدیم بیژن را بفرستیم آن طرف ماجرا.
- پس کار پرد از قهر و آشتی بوده!
بله و من میخواهم بگویم که آقای مسعودی هنگام نگارش متن با چنین شرایطی مواجه بود و نظرات مختلفی همه از چندطرف به ایشان هجوم میآورد. ناظر کیفی یک نظری داشت، عوامل تهیه و تولید یک نظری و مجید صالحی هم یک نظر. پس بنده خدا در این اوضاع خیلی زحمت کشیده تا کار را به اتمام برساند. گذشته از اینکه خواهرشان در آن موقع دچار بیماری سختی بودند و اینها همه بر کار تاثیر گذاشت.
- پس نگارش متن همراه با تصویربرداری پیش رفته؟
از قسمت دهم به بعد. ولی در کل من تمام اتفاقات پیش آمده را حکمتی میدانم. مثلا ما در سرمای شدید تصویربرداری میکردیم و در آن دمای 18درجه زیرصفر در پل رسالت اگر آقای کاسبی با توجه به کسالتی که داشتند همراهمان بودند ممکن بود آسیب ببینند و حضورشان سرصحنه به این اتفاق که ایشان سلامتش را به خطر بیندازند، نمیارزید گرچه اگر بیژن در این طرف داستان و بین خانواده بود کار از اینسو افت نمیکرد.
چون به هر حال همه اتفاقات و ماجراها آنسوی قصه بود و گشتن دنبال قاچاقچیها و تنوع لوکشین و... در حالی که بقیه در یک خانه راکد بودیم و ایجاد جذابیت قدرتی سختتر بود. حالا در این وضعیت قرار بر این بود که بده بستانهایی بین من و علی صادقی در کار شکل بگیرد که با رفتن او و پیوستنش به سیروس این اتفاق نیفتاد با این حال ما سعی کردیم این مسئله را در مونتاژ اصلاح کنیم و توازنی میان دو سوی قضیه ایجاد شود. کار نشد ندارد و در عین حال یک کارهایی واقعا نشدنی است. با اعمال شاقه و اسلحه گذاشتن پشت گردن بازیگر هم نمیشود او را سرصحنه آورد. اما مهم این بود که در آخر ماجرا بازیگرانی که رفته بودند دوباره برگشتند!
- این کار با وجود شباهتهایی که به کارهای رضاعطاران داشت در یک مورد خیلی موفقتر عمل کرد و آن انتخاب بازیگران است. همه درست سرجای خودشان بودند ضمن اینکه اکثرا جزو بازیگران ثابت این نوع کارها به شمار نمیرفتند و این کمک میکرد که کار واقعیتر باشد.
خود من چون کارهای رئال را خیلی دوست دارم، دلم میخواست از کسانی که شناخته شده هستند در این ژانر- و البته بازیهایشان را خیلی قبول دارم- استفاده نکنم و کسانی باشند که مردم ذهنیتی از آنها در ژانر طنز ندارند و این کمک میکرد تا کار به فضای رئال نزدیکتر شود. من و رضاعطاران از حدود 11سال پیش و از سیب خنده تا امروز در کارهای زیادی با هم همکاری داشتیم و او سوای رفاقتمان برای من حکم یک استاد را دارد و من هر کاری را که شروع کردم از او مشاوره گرفتم و نظراتش همیشه در کارم مفید و موثر بود. بنابراین خواهناخواه این شباهت به وجود میآید و باعث افتخار من است که کار من بیننده را یاد آثار عطاران بیندازد.
اما سوای این من تلاش کرد که کارم یک هویت مستقل داشته باشد و تفاوتهایی در آن احساس شود که یکی همین انتخاب بازیگران بود که باز با مشورت دوستان صورت گرفت. خود عطاران هم نظرش همین بود که از بازیگران مشترک استفاده نکنیم تا کار متفاوت باشد و غیر از علیصادقی که هرچند کار از عطاران هم بازی کرده بقیه را با این هدف انتخاب کردیم و اینکه رضا معمولا قابهایش را اسکپ نمیکند یا معتقد به صداگذاری حرفهای در تلویزیون نیست، اما من دوست داشتم این موارد را تجربه کنم.
- بازیگران براساس متن انتخاب شدند یا متن را براساس آنها نوشتید؟
شخصیت بیژن را وقتی آقای مسعودی مشغول نگارش متن بوده گویا براساس علی صادقی نوشته و او را در ذهن داشته یا اینکه به اشکان اشتیاق فکر کرده بود و با من مطرح کرد و پذیرفتم. یا محمد کاسبی را من خودم با توجه به همکاریهای قبلی با ایشان در ذهن داشتم و دلم میخواست حضور داشته باشد. مهران رجبی پیشنهاد عطاران بود و خیلی هم خوب بود. خلاصه با هم گپ زدیم و براساس نظرات آقایان محمد حسین لطیفی و بهرام بهرامیان به این بازیگران رسیدیم.
- موضوع دیگری که در این کار و برخی کارهای رضاعطاران سؤالبرانگیز میشود تیپسازی است. در کاری که همه شخصیت هستند و تلاش شده تا در یک فضای رئال کار را پیش ببرند یکباره در میان آدمهای فرعی داستان به تیپهایی برمیخوریم که این فضا را میشکنند و مخاطب شک میکند ادامه همان کار را دارد میبیند! مثل قاچاقچیها با آن سرهای تراشیده یا در ساختمان محل کار...
ببینید در زندگی امروز من به آدمهایی برمیخورم که یک ساعت من را درگیر رفتار و حرکاتشان میکنند و گاهی که با آقای عطاران بودم آدمهایی را در کوچه و خیابانی دیدیم که از تیپ هم فراترند و گفتیم حالا اگر ما مثل این کارمان داشته باشیم میگویند تیپسازی کردید، غلو کردید و از این حرفها و آدمهایی مثل مدیر ساختمان یا قاچاقچیها که مثال زدید هم از همین آدمها هستند. در گروههای خاصی مثل همین افراد موادفروش هم همه جور آدمی پیدا میشود و قشری هستند که غالبا رفتار عادی ندارند و اینها واقعا غلو نیست.
- قبول دارید که خود شما هم در امر بازیگری بیشتر در تیپسازی موفق بودید تا بازی شخصیتهای رئال؟
البته در این کار من مکمل بودم نه پیش برنده داستان اما در کل فکر میکنم این به شرایط هر کاری برمیگردد. اگر شرایط درست باشد و هرکسی جای خودش قرار گرفته باشد کار خوب از آب در میآید. مثلا من در «قطار ابدی» تیپهایی مثل رابین هود و حسن کچل را بازی میکردم و با توجه به درست بودن تمام مسائل کار و نظارت رضاعطاران موفق بود و در کار دیگر مثل «مجردها» یک شخصیت رئال را بازی کردم و به خاطر شرایط و حضور آدمهای حرفهای، کار قابل قبول از آب در آمد.
- راستی چرا در سه در چهار که تلاش هم شده بود رئال باشد شخصیتها یکی در میان جذاب بودند و همه نتوانستند به نسبت دیگری گلیمشان را از آب بیرون بکشند. مثلا آنقدر که علی صادقی موفق بود اشکان اشتیاق نبود یا آنقدر که مهران رجبی به دل مینشست محمد کاسبی جذاب نبود. آنقدر که شهره لرستانی به چشم آمد خانم گلچین دیده نشد. این به پتانسیل بازیگر مربوط میشد یا خواست و هدایت نویسنده و کارگردان بود؟
مسلما این تعمدی بوده و من خودم خواستم به این شکل باشد. چون اگر قرار بود همه کمدی باشند فضا به سمت کارهای فانتزی میرفت. ما میخواستیم یکی پارتنر باشد. گاهی هم بار طنز را از دوش یکی برمیداشتیم و میگذاشتیم روی دوش دیگری. ضمنا فکر میکنم همه در نقشی که باید ایفا میکردند موفق و درست ظاهر شدند و تنها این بار کمدی بود که بر دوش یکی نسبت به دیگری سنگینی میکرد نه قدرت بازیگری و اگر اشکان اشتیاق پارتیز خوبی نبود کمدی علی صادقی به چشم نمیآمد. همینطور در مورد باقی بازیگران.
- حالا چرا در همه کارهای جنگ میروید سراغ طبقه فقیر یا ثروتمند، در حالی که در کمدیهای غربی جدید اکثرا طبقه متوسط مطرحند و موفق هم هستند.
برای اینکه این کنتراست، شوخیها را به وجود میآورد و لایههای طنز که باید مورد نقد قرار بگیرد بیشتر در این طبقات مشاهده میشود.
- ولی فکر میکنم بیشتر به خاطر راحت طلبی طنزپردازان و کمدینهای ماست که همه یک زندان درست میکنند و یک قاچاقچی و خلافکار دارند و یک خانواده فقیر در یک اتاق تنگ که مدام سر هم فریاد میکشند؛ یعنی فقط اینهاست که خنده دارند؟
البته نظر شما هم از جهتی درست است و همانطور که گفتید در فیلمهای روز آمریکا با قشر متوسط هم شوخی میکنند و به مسائل اجتماعیشان میپردازند. اتفاقا در کار جدید رضاعطاران این اتفاق افتاده و تلاش کردند به این قشر هم نزدیک شوند. اما در کل قصد ما شوخی و تمسخر نبوده ما خواستیم بگوییم این خانواده درست است که به لحاظ مالی در سطح پایینی قراردارد اما در کنار هم صاحب لحظاتی هستند که به یک دنیا پول و ثروت میارزد و دیگر اینکه چرخ فلک میچرخد و اگر آسان بگیری این چرخش آسانتر است و راحتتر میگذرد و اگر سخت بگیری به خودت سخت خواهد گذشت و باید تلاش کنیم حقمان را بگیریم اما حقی را زیر پا نگذاریم همانطور که در اشعار تیتراژ آغاز و پایان اشاره شده.
- شاید اینکه اصل موضوع در تمام کارهای ما شده پول، به جامعه امروزمان هم برمیگردد که متاسفانه در اغلب مواقع دغدغهای قویتر از این ندارد.
شاید ولی چه خالی بیپایانی... .
- حالا که گفتوگو را با تیتراژ آغاز کردیم خوب است که با تیتراژ هم تمامش کنیم. تیتراژ کار خیلی عالی بود، مخصوصا تیتراژ اول. ایده نقاشی از چه کسی بود؟
همه با همفکری دوستان اتفاق افتاد و اتفاقا خوب شد که اشاره کردید چون میخواهم از 2 نفر خیلی تشکر کنم که بدون کمک آنها شاید در اواخر کار زمین میخوردم. یکی محمدرضا فاضلی (نویسنده و کارگردان کشورمان) که هم خیلی به متن و به کارگردانی مدد رساند و دیگری فرهاد نجفی کارگردان جوان و خوش ذوقی که بسیار ایدههای خوبی به من داد.