از صحن کوثر، سلام
انگار در آستانهی بهشت ایستاده باشم. انگار که خوابی شیرین میبینم. بهشت را ندیدهام اما عطری که در هوا پیچیده است باید عطر بهشت باشد. آدمی چیزهای بسیاری را ندیده است؛ اما میتواند آنها را تصور کند و اگر روزی چشم دلش به آن نادیدنیها باز شود چنان با آنها مأنوس خواهد بود که انگار یک عمر تمامشان را دیده است. صحن کوثر با آن نام بهشتیاش مرا به یاد تمام خوبیها میاندازد. نسیمی که در این صحن میوزد همچون نسیمی است که از حوض کوثر به مشام میرسد. چه بخشندهاید شما که زائرانتان را به بهشت دعوت میکنید. رسم ادب نیست که پا در حریم بهشت بگذاریم و سکوت کنیم. پس، از حریم صحن کوثر به شما سلام.
از صحن هدایت، سلام
حتی آگاهترین انسان هم روزی، جایی، سردرگم میشود. راهش را گم میکند. شک میکند به اینکه مسیر را درست طی میکند یا نه. گاهی چراغها فقط روشناند اما روشنایی ندارند. چراغهای بسیاری را دیدهام که روشناییبخش نبودهاند. بهظاهر زیبا بودند و توجهم را جلب میکردند؛ اما نزدیکتر که میشدم میدیدم نور ندارند. روشنایی ندارند. فقط ظاهری فریبنده داشتهاند و من فکر کردهام آن رنگ طلایی نور آنهاست. من سرگشتگی را لمس کردهام و برای همین ارزش راهنما را میدانم. و اینجا جایگاه درست است. میدانم در حریم این حرم هدایت نازل میشود. پس از حریم صحن هدایت به شما سلام.
از صحن آزادی، سلام
گاهی از خودم میپرسم این کبوترها از کجا به صحن شما رسیدهاند؟ شاید همهی آنها اهالی همین شهر نباشند. شاید راهی طولانی پرواز کردهاند تا به اینجا برسند. رؤیایی عاشقانه داشتهاند و پای این رؤیا، آسمان دیارشان را رها کردهاند تا بیایند و در حرم بمانند. عشق چه کارها که نمیکند. همهی حساب و کتابها را برهم میزند. یک لحظه به خودت میآیی و میبینی دیگر آن کسی که همیشه میشناختی نیستی. به دیگری شبیه شدهای. سراپا او شدهای و ناگهان حس میکنی چهقدر آسمان بزرگتر است و چهقدر فرصت برای رهاشدن هست. آزادی میبخشد عشق. و آدمی درست زمانی که از اهالی حرم شما میشود درمییابد چهقدر پیش از این در تنگنا بوده است. آزادی معجزهای است که در حریم شما اتفاق میافتد. پس از صحن آزادی، به شما سلام.
در آستانهی بابالجواد، سلام
من این را خوب یاد گرفتهام که اگر از خدا چیزی میخواهم بندههای خوبش را واسطه بگیرم. و این رسم دنیا نیز هست. برای حاجتروایی در حریم شما باید جوادع را واسطه قرار داد. همیشه همینطور است. وقتی پای عزیزانمان به میان میآید دست رد به سینهی حاجتمند نمیزنیم. تقصیر ما نیست اگر از شأن جایگاه او امید اجابت داریم. آن روز که خدا او را آفرید و آن روز که نام او جوادع شد، تقدیر چنین شد که ما در دلتنگیها و دلگیریها نامش را برزبان بیاوریم که نامش بخشندگی محض است. وقتی تجسم این جود و بخشش جواد باشد، وقتی تجسم این بخشندگی از نسل شما باشد، هر دلشکستهای امیدوار میشود که او را واسطه بگیرد و حاجتروا شود. من نیز آمدهام تا گره از قلب خود باز کنم. این گره کور جز با جود و بخشش باز نخواهد شد. باید به نام جوادع تکیه کند و شما را صدا بزند. پس در آستانهی بابالجواد به شما سلام.
از جوار مسجد گوهرشاد، سلام
حرفهایی هستند که بهجای آنکه بر زبان بیایند در گلو بغض میشوند، در سینه آه میشوند و شبیه به باران بر شیشهی چشمها مینشینند. دریچههای نگاه کدر میشوند. همهجا تار میشود. بعد باید منتظر باران ماند. فرقی نمیکند که این باران از آسمان ببارد یا از قلب. فرقی نمیکند این قطرهها آب باشند یا اشک. حالم را خوب میکنند و نام دیگرم گوهرشاد میشود. گوهر من قلب من است و هنگامی که برابر بارگاه شما ایستاده باشم قلبم شاد میشود. و فکر میکنم چه وجه تسمیهی محشری دارد این مسجد. چه نام برازندهای. حقیقتاً هرکه در جوار شما باشد گوهرشاد میشود. و انسان در زندگی چه میخواهد جز شادی و آرامش قلب؟ جز این خواستهی بزرگ که اینجا بهدست میآید؟ پس از جوار مسجد گوهرشاد به شما سلام.
و حالا اگر فرصت کوتاه شود، دست دلم از بلندای اجابت کوتاه نمانده است. من سهمم را از این زیارت گرفتهام. بیشتر از سهمم حتی. میخواستم بهشت را از نزدیک ببینم، میخواستم چراغی بیابم تا از گمشدگیهایم رها شوم، میخواستم طعم آزادی را بچشم و دست آخر برای همهی دعاها و آرزوهایی که داشتم به نام جوادع دخیل ببندم. و شما مرا در جوار گوهرشاد قرار دادید.
این نشانهای بود که میگفت من با تمام دلتنگیها و آرزوهایم اجابت شدهام. با قلبی شاد مرا به خودم برگرداندید. قلب من نیز بعد از این هرجا که باشم رو به مشرق خواهد بود و بر زبانش ذکر سلام خواهد چرخید.