همشهری- مروان بشاره ـ ستوننویس الجزیره: ولادیمیر پوتین، رئیسجمهور روسیه پس از پایان ملاقات با همتای آمریکایی خود در پاسخ به سؤال یکی از خبرنگاران گفت که هدف چنین نشستهایی، نجات جهان از نبرد اتمی و یافتن راهحلهایی برای بحرانهای اقتصادی، زیستمحیطی و البته بهداشتی است. از سوی دیگر جو بایدن، رئیسجمهور آمریکا نیز تأکید کرد هیچ رمز و رازی درباره چنین نشستهایی وجود ندارد و هرچه هست در مورد روابط میان سران کشورها و مسائل انسانی است. اما نکته غمانگیز آن است که این دو حتی نتوانستند برای اطمینان دادن به مردم و جامعه جهانی، بعد از نشست ۴ ساعته خود برای نجات جهان، یک کنفرانس خبری مشترک برگزار کنند.
بنابراین نهتنها نخستین ملاقات پوتین و بایدن جهان را به مکانی امنتر یا بهتر تبدیل نکرد، بلکه به مناسبتی برای طرح اتهامات و حملات کلیشهای علیه ۲ کشور تبدیل شد. بهعبارت دیگر، این نشست جنجالی هیچ معضل و چالش جدی پیشروی جهانیان را حل نکرد؛ از چالشهای سایبری گرفته تا استراتژیک. بهنظر میرسد که ملاقات بایدن با پوتین درحقیقت پیشنمایشی برای ملاقات او با رئیسجمهور چین بوده است. بایدن بدون شک رویکرد مشابهی را برای تعامل با شی جین پینگ، انتخاب میکند؛ با این امید که پکن پیش از رسیدن به جایگاه یک ابرقدرت جهانی مهار شود.
روشن است که سیاست جهانی، صرفا ارتباط شخصی میان رهبران نیست. نمیتوان چشم در چشم دیگری دوخت و توقع داشت اینگونه جهان را نجات داد. بر این اساس، نشستهایی نظیر ملاقات اخیر پوتین-بایدن، نتایجی صلحآمیز و جهانی عاری از تسلیحات اتمی بهدنبال نخواهد داشت. چالشهای کنونی جهان بسیار گستردهتر و پیچیدهتر از آن است که بتوان انتظار حل آنها را در چنین نشستهایی داشت.
رهبران جهان تنها با یک ابزار ساده اما اساسی میتوانند چالشهای یادشده را حل کنند؛ «منطق قدرت». حقوق بشر، دمکراسی، حاکمیت یا حتی قوانین بینالمللی، هیچیک در تعیین موضع رهبران جهانی نسبت به چالشهای فراگیر تعیینکننده نیستند. این تنها قدرت است که موضع هریک از آنها را مشخص میکند و از این بابت، هیچ فرقی میان نظامهای دمکراتیک یا اقتدارگرا وجود ندارد. البته معنای واقعیت مذکور این نیست که میان نظامهای دمکرات و استبدادی اصولا هیچ وجه تمایزی در کار نیست، اما وقتی پای سیاست خارجی در میان است، نظامهای لیبرال دمکرات کمتر از رقبای اقتدارگرای خود استعمارگر یا حتی جنایتکار نیستند. استعمار غربی یک نمونه بارز برای این حقیقت است. از سوی دیگر برای مثال نظامهای اقتدارگرایی نظیر چین در برخی اوقات رفاه بهمراتب بیشتری نسبت به نظامهای دمکرات برای مردم فقیر خود فراهم کردهاند.
برای قرنهای متوالی قدرتهای جهان در پوشش امنیت جهانی به رقابت با یکدیگر پرداختهاند، اما نتیجه این رقابتها در پایان چیزی جز ناامنی بیشتر نبوده است. تلاش آنها همواره این بوده که بر دیگر مناطق و کشورها مسلط شوند، رقبای خود را از صحنه حذف کرده و مشغول همان کاری شوند که تا پیش از آنها، رقبایشان انجام میدادند؛ نابود کردن زندگی انسانها بیش از گذشته. این رقابتها در نیمه دوم قرن بیستم رنگ و بوی هستهای بهخود گرفت تا موجودیت کلی جهان و جهانیان را در معرض خطر نابودی قرار دهد. در مجموع برخلاف ادعاهای تاریخی ابرقدرتها مبنی بر خیرخواهی، روشنگری، آزادی، تمدن، دمکراسی، حقوق بشر یا حتی نظامهای حقوقی بینالمللی، آنان جهان را بهسوی ویرانگرترین نبردها هدایت کردهاند. آنها میخواهند آتشسوزیها را با آتشافروزیهای بیشتر خاموش کنند و اینگونه همهچیز را به نابودی کشاندهاند.
زندگی در جهان تحت سلطه ابرقدرتها بسیار شبیه زندگی در یک محله ناامن است؛ جایی که چند قلدر در نبود عدالت عمومی، اراده خود را با زور بر منطقه تحمیل میکنند. این علم ژئوپلتیک است. آنها دائما سلاح و تواناییهای خود را افزایش میدهند تا با توسعه نفوذ خود از دیگر قلدرها در سایر مناطق قویتر باقی بمانند. تعبیر فانتزی این رویکرد، «رئالیسم تهاجمی» است. زمانی که قلدرها بر تقسیم مناطق به حوزههای نفوذ میان یکدیگر توافق میکنند «رئالیسم تدافعی» رخ میدهد.
در این میان، «استراتژی» بهمعنای تقویت جایگاه یکی از قلدرها برای مقابله با تهدیدها با استفاده از تمام ابزارهای موجود است. ارائه تصویری مبالغهآمیز از دیگر قلدرها برای سایرین نیز «پروپاگاندا» نام دارد. برخی از قلدرها همسایگان ضعیف خود را ترسانده و همزمان، حمایت خود را در اختیارشان قرار میدهند تا در ازای آن، وفاداری یا حمایت مالی دریافت کنند. برخی دیگر از قلدرها برای جلب حمایت همسایگان، بیش از چماق به آنان هویج میدهند. این نوع دیگری از روابط است که سیطره غیرمستقیم بر بخشهای گستردهای از جهان را دربرمیگیرد.
هنگامی که یکی از قلدرها بسیار قدرتمند میشود، ممکن است رقیب آن برای اجتناب از درگیری جای خود را به قلدر سومی بدهد. طی ۲ دهه گذشته چین به این ترتیب، جای خود را به روسیه داده تا رو در روی آمریکای پس از ۱۱ سپتامبر بایستد. تمام اینها در حالی است که گاهی قلدرها تنهایی را کنار گذاشته و ترجیح میدهند در مقابل یکدیگر، متحدانی جذب کنند؛ مانند اروپا که در کنار آمریکا ایستاد یا روسیه که شاید در کنار چین قرار بگیرد. هر دو گروه سنت پیشینیان خود طی قرنهای گذشته را با چشمان باز ادامه میدهند: تلاش برای افزایش قدرت و نفوذ فارغ از هزینههای آن برای جهان. بررسی رویکرد بایدن و پوتین در نشست اخیر نشان میدهد درس چندانی از تجربه پیشینیان خود نیاموختهاند.