میرمشرف خان مشنگی را دو فرزند بود؛ اولی قابوس و دومی طاووس. قابوس گفت: «درود بیکران بر روح توماس ادیسون.»
پدر گفت: «ادیسون که باشد؟»
طاووس گفت: «چهطور خبر نداری، او مخترع برق و لامپ است و این همه چراغ در جهان، روشنایی از همت او دارد پدر.»
پدر چنان آهی کشید که پشت تاریکی لرزید و سپس بانگ برآورد که: «چرا چنین گویی؟ آن مرد خائن است به عالم بشریت.»
همسرش روی ترش کرد و گفت: «ویش! چرا چنین گویی مرد؟»
کاریکاتور از نازنین جمشیدی
گفت: «قدیمتر که برق نبود، فانوس بود و چراغ گردسوز بود و اختیار هر خانهای به دست صاحبخانه بود، چون همت میکردی فتیله را بالا میکشیدی و چون اراده به خواب داشتی، چراغ را خاموش و شعلهاش را فوت. ولی حالا چه؟ اختیار همه چراغها در دست اداره برق است و هر آینه که بخواهد روشن مینماید و هر آینه که عشقش کشید، خاموش و به قول آن بانوی ادیبالمعاصر: چراغها را من خاموش میکنم.»
او بسیار داد سخن داد و از مزایا و معایب و محاسن و مخارج و مواهب بیبرقی و بابرقی خطبه همی خواند و دیگران در خاموشی، خاموشی گزیدند و هیچ نگفتند که ناگهان برق آمد و خانه روشن همی شد. پدر چون نیک نظر کرد، هیچ در سفره ندید. گویی بیابان برهوتی که هرگز در آن نبوده سالاد و دوغ و طعام گرم و فستفود.
پس، نگاهی غضبآلود کرد برطاووس و کاووس و همسرش فردوس، که لپهایش همی در جنبش و گردش و جوش بودی. پس آب در دهان خالی و خشک چرخ همی داد و بزاق به معده خالی همی روان کرد و گفت: «حرف خود پس گرفتمی که خدایش بیامرزد جناب مستطاب ادیسون را که دیده روشن به اختراع او و معده تاریک زفراق اوست. اینک همسرم! در یخچال تخممرغ اگر هست، پوست آن بشکن و مفتوح کن و با نیمرویی مرا بساز که سوختم از هر چه زبان فرسایی و بیهوده فرمایی است.»