به گزارش همشهریآنلاین به نقل از پایگاه «مرکز اسناد انقلاب اسلامی، مسعود خدابنده، عضو جدا شده از گروهک منافقین در گفتگویی به بیان نکاتی پیرامون درگیری انتخاباتی در لندن، جنگهای مسلحانه در دهه ۶۰ و… پرداخته است که بخشی از آن را در ادامه میخوانید.
اخیرا بحث حمله اعضای سازمان منافقین به ایرانیان خارج از کشور که قصد شرکت در انتخابات داشتند داغ شده است. ویدئوهایی از فحاشی منافقین به مردم، حمله و مضروب کردن آنها در خیابانهای لندن در فضای مجازی دست به دست میشود. بگذارید با این سوال گفتگویمان را شروع کنیم: اساسا سیاستهای سازمان مجاهدین خلق درباره انتخابات جمهوری اسلامی به ویژه قبل از شروع فاز نظامی چه بود؟
همانطور که در تاریخ ثبت شده مجاهدین خلق و شخص مسعود رجوی رای «نه» به جمهوری اسلامی دادند. بعد هم اعلام کردند که به قانون اساسی پایبند نیستند. ولی در موازات همین حرکت نفراتی را برای شرکت در انتخابات مجلس معرفی کردند و خود مسعود رجوی هم برای انتخابات ریاست جمهوری ثبت نام کرد (که البته به هزار دلیل و از جمله این که رئیسجمهور قرار است قانون اساسی را پاس بدارد و به اجر در بیاورد رد صلاحیت شد). این بازی دوگانه طبعا ریشه در ذات سازمان و حتی قبل از پیروزی انقلاب دارد.
مسئله «انتخاب اصلح» در کتب قبل از انقلابِ سازمان هم به صورتی از بالا به پایین و همیشه انتصابی بوده است (مثلا هیچوقت مثل سازمانهای معمول کادر مرکزی با رای اعضا انتخاب نشده، بلکه رهبران سازمان انتخاب کردهاند.) بعدها البته برای دوربین و تلویزیون و خوشایند غربیها و ادعای دموکراسی، هر از گاهی فیلمی تهیه و پخش میشود که مثلا مریم رجوی را به عنوان رئیسجمهور ایران «انتخاب» میکنند و یا شورای رهبری «انتخاب» میکنند و یا مسئول اول «انتخاب» میشود. این فیلمها بسیار مشمئزکننده هم هستند چون فردی که قبلا منتصب شده را روی سِن میبرند و دوربین روی نفرات زوم میشود که همه دستشان را بالا ببرند (تصور کنید اگر کسی در آن جمع در پادگان صدام و رجوی دستش را بالا نبرد چه بلایی سرش میآید!) غرب هم طبعا به این موضوع آگاه بوده و هست و اساسا همین را هم میخواهد. یعنی آنها هم نمیخواهند سازمانی را که خرجش را میدهند بیاید و دموکراتیک عمل کند. راندمان کار مجاهدین خلق اساسا به دیکتاتوری و فرقهای عمل کردن آن است؛ چه در زمان صدام و چه اکنون که مشترکا توسط عربستان سعودی و اسرائیل اداره میشود.
این روزها سالروز آغاز جنگ مسلحانه منافقین علیه نظام است. در تابستان ۶۰، منافقین بخشی از مردم و نخبگان سیاسی کشور را ترور کردند، ترور نخبگان با چه هدفگذاریهایی انجام شد و چقدر در مدیریت کلان کشور اثرگذار بود؟
رجوی بعد از شکست کودتای سی خرداد ۶۰ شروع به راهاندازی جوخههای ترور کرد. سازمان بمبگذاری در حزب جمهوری در روز هفتم تیر و بعدا در دفتر نخستوزیری در ۸ شهریور را در کارنامه خودش دارد. دیگر ترورهای آن زمان به خصوص در حدفاصل هفت تیر (که عامل نفوذی آن محمدرضا کلاهی بود) و هشتم شهریور (که عامل نفوذی آن مسعود کشمیری بود) انجام شد که در این بین تعداد زیادی از افراد نخبه کشور ترور شدند. اگر درست یادم باشد یک استاندار، سرپرست زندان اوین، چند قاضی و نماینده مجلس و مقامات پایین رتبه دولتی و اعضای سازمانهای انقلابی را هم باید به لیست ترورشدگان اضافه کنیم.
رجوی آن روزها از این ترورها به عنوان «بیآینده کردن رژیم» و «زدن سران» یاد میکرد و یادم هست که خیلی هم از قرآن کد میآورد که «إِنَّ شانِئَکَ هُوَ الْأَبْتَرُ» (البته امروز مشخص است که چه کسی ابتر و بیآینده شد.) قتل متفکرین و سرمایههای کشور در آن زمان بحرانی البته ضربه کمی نبود. مسلما اگر آیتالله بهشتی زنده میماند و فرصت داشت، حتما آینده ایران و به خصوص جنگ عراق را به صورتی دیگر مدیریت میکرد؛ ولی در هر حال ایران این ضربه را پشت سر گذاشت و جلو رفت.
امروز که من به آن روزها نگاه میکنم بیشتر به نظرم میرسد که این ترورها اولا کار خود سازمان نبود و دستوری بود. یعنی سازمان از روز بعد از آزاد شدن نفرات از زندان تا زمانی که دیگر دستشان نمیرسید همواره «چوب لای چرخ» بوده که سرعت حرکت ایران را کند کند. از غائله ۳۰ خرداد بگیر تا قتلها و ترورهای اولیه و تا رفتن به کمک صدام و بلندگو به دست گرفتن برای اسرائیل علیه برنامه صلحآمیز هستهای جمهوری اسلامی ایران تا همین امروز که به سخیفترین شکل میخواستند جلوی رای دادن مردم را بگیرند. یعنی میخواهم بگویم که این تصمیمات سازمانی نبوده بلکه این تصمیمها به آنها ابلاغ شده و آنها عمل کردهاند. (طبیعتا از طرف گردانندگان سازمان که امروز عربستان و اسرائیل هستند.)
ثانیا ترورها در شرایطی روی داد که چه نخبگان و چه مردم ایران هنوز به سازمان اعتماد داشتند و در نتیجه سوءاستفاده رجوی از اعتماد مردم توانست امکان این تحرکات را به وجود بیاورد. لذا این ترورها رویارویی با دشمن نبود، بلکه رسما برادرکشی بود و خنجر از پشت زدن. کشمیری و کلاهی را در واقع نمیشود گفت «نفوذی» بودند. خیلیهای دیگر هم همینطور.
فرض کنید آیتالله بهشتی، کسی که چند هفته قبل با او مناظره میکردند را هدف قرار دادند. میخواهم بگویم در آن بازه مردم و دستگاهها به مجاهدین خلق به عنوان دشمن نگاه نمیکردند. فکر نمیکردند اینها عوامل سیا و موساد باشند. دستگاه امنیتی هم تازهکار بود.
در نتیجه مجاهدین خلق توانستند از فرصت استفاده کنند و این ترورها را پشت سر هم انجام دهند و البته خود رجوی هم فرار کرد و نفرات دیگر را گذاشت که تقاص این قتلها را بدهند. شاید هیچ قاچاقچیای حاضر نباشد به خاطر رسیدن به هدفش یا رساندن قاچاقش به رئیسش، دوست قاچاقچی خودش را سر ببرد.
متاسفانه این بهکرات در سازمان مجاهدین اتفاق افتاده و همین الان هم وقتی لازم باشد نفرات خودی را فدای اجرای دستور سرویسها و افسار بهدستان میکنند.
فراموش نکنیم فیلمهای افشا شده را که رجوی سر قیمت ترور زندهیاد صیاد شیرازی با رئیس سرویس امنیتی صدام حسین چانه میزند که: این پول کم است بیشتر بدهید.
در روزهای اخیر تصاویر زیادی از حملات منافقین و سلطنتطلبها به ایرانیانی که در خارج از کشور رای خود را به صندوق میاندازند؛ منتشر میشود، تحلیل شما در این رابطه چیست؟ آیا این رفتارها مسبوق به سابقه بوده است؟ در دورههای انتخابات قبل هم این کارها انجام میشد؟
مجاهدین خلق و سابقه حملات آنها به کنسولگریها و سفارتخانههای ایران سابقهدار است و از اول انقلاب تابهحال دنبال شده. ولی این حمله به مردم عادی نسبتا جدید است که با همان «خط دفاع در حال عقبنشینی» آنلاین که در بالا توضیح دادم همخوانی دارد. یعنی خط «قدرتنمایی و حمله به دیپلماتها و اشغال و تخریب ساختمان سفارت» در خارج یا «بمبگذاری در سطل آشغال و ترور مردم در خیابان» در داخل تبدیل شده به خط «منفعل کردن مردم از شرکت در تحرکات اجتماعی» که البته چون دیگر دستشان به ملت داخل نمیرسد در خارج از کشور دنبال میکنند.