به گزارش همشهری آنلاین به نقل از روزنامه همشهری، همهچیز از امانت دادن یک فلاسک چای به زوج همسایه شروع شد. دعوایی بر سر این فلاسک بین ۲ همسایه در گرفت که باعث قتل یکی از آنها و فرار دیگری شد تا این که اتفاق عجیبی راز قاتل را پس از یک سال فاش کرد.
حدود یک سال قبل ماجرای قتل یک مرد در پایتخت به تیم جنایی اعلام و با حضور مأموران در محل حادثه معلوم شد که مردی جوان در جریان یک درگیری با ضربات چاقو کشته شده است. درگیری در یک خانه قدیمی حوالی جنوب تهران اتفاق افتاده و آنطور که مشخص بود عامل جنایت یکی از همسایههای مقتول بود.
بهگفته شاهدان که همه مستأجران اتاقهای مختلف این خانه قدیمی بودند، درگیری قاتل و مقتول بر سر یک فلاسک چای بوده است. همسر مقتول میگفت که عامل جنایت در یکی از اتاقها زندگی میکرد و فلاسک چای خود را به آنها امانت داده بود. او روز حادثه بدون اطلاع آنها فلاسک را برداشته و با خود برده بود و مقتول پس از اطلاع از این ماجرا به اتاق وی رفته بود تا دلیل این که چرا بدون اجازه فلاسک را برداشته جویا شود اما همین مسئله آغاز یک درگیری بود که به جنایت منجر شده بود. عامل این جنایت نیز پس از قتل، بیآن که وسایلش را بردارد از ترسش فراری شده بود.
یک سال بعد
نام متهم به قتل که جوانی ۳۰ ساله به نام مهدی بود در لیست افراد تحت تعقیب قرار گرفت. تحقیقات تیم جنایی نشان میداد که متهم اهل یکی از شهرستانها بوده که حدود ۳ سال قبل برای کار راهی پایتخت شده بود. او در ساختمانهای مختلف کارگری میکرد و پس از این اتفاق دیگر به محل کارش مراجعه نکرده بود. حتی خانوادهاش نیز از سرنوشت او بیاطلاع بودند و او سعی کرده بود ردی از خودش به جا نگذارد.
همچنان که جستوجو برای شناسایی متهم به قتل ادامه داشت، چند روز قبل مأموران پلیس پایتخت در خانهای حوالی جنوب تهران چند معتاد متجاهر را جمعآوری کردند و به کمپ انتقال دادند. در میان آنها مهدی متهم به قتل نیز حضور داشت، اما با تغییر چهره و هویت جعلی توانسته بود در این مدت مخفیانه زندگی کند.
مهدی و بقیه معتادان پس از دستگیری از سوی پلیس به کمپ ترک اعتیاد انتقال یافتند اما یکی از روزهایی که وی در کمپ بود شروع کرد به خاطره گویی نزد دوستش. متهم به قتل که تا آن زمان زندگی مخفیانهای را در پیش گرفته بود، وقتی با مرد معتادی در حال صحبت بود ناگهان جوگیر شد و برایش تعریف کرد که به اتهام قتل عمدی تحت تعقیب پلیس است. از آن پس تهدیدهای دوست معتادش که حالا از راز او با خبر بود شروع شد. او با تهدید مهدی به فاش کردن راز جنایت، تلاش کرد از او اخاذی کند اما وقتی قاتل فراری حاضر نشد پولی به وی پرداخت کند، دوستش نزد مأموران رفت و راز او را فاش کرد.
اقرار
وقتی اسرار جنایت فاش شد مهدی بازداشت شد و روز گذشته نزد قاضی محمد وهابی، بازپرس جنایی پایتخت به قتل مرد همسایه اقرار کرد و گفت همهچیز در یک لحظه عصبانیت او رخ داده و اصلا قصد آدمکشی نداشته است. مهدی پس از اقرار به جنایت با قرار قانونی بازداشت شد و در اختیار مأموران اداره دهم پلیس آگاهی تهران قرار گرفت.
وحشت از سایهها
متهم به قتل میگوید در یک سالی که زندگی مخفیانه داشته، اگرچه ظاهرش را تغییر داده و از هویت جعلی استفاده میکرده اما همیشه از سایهها وحشت داشت ؛ حتی از سایه خودش. چرا که تصور میکرد هر لحظه ماموری سر خواهد رسید و او را دستگیر خواهد کرد. او در این یک سال مدام کابوس میدیده و از اینکه سرنوشتش به طناب دار گره بخورد، وحشت داشته است. گفتوگو با او را بخوانید...
- در این یک سال کجا زندگی میکردی؟
آوارگی را بهمعنای واقعی احساس کردم. در ساختمانهای مختلف کارگری میکردم و همانجا میماندم. گاهی هم در خانههای اجارهای در جنوب شهر. درتمام این مدت با هویت جعلی زندگی میکردم و هیچکس از رازم خبر نداشت.حتی چهره و ظاهرم را هم تغییر داده بودم. در زمان جنایت ریش نداشتم اما پس از قتل همیشه با ریش بودم و موهایم را رنگ میکردم تا شناسایی نشوم.
- چه شد که دست به جنایت زدی؟
دعوای پیش پا افتاده. یک مسئله واقعا بیارزش؛ بهخاطر یک فلاسک چای بیارزش من تبدیل شدم به یک آدمکش.
- توضیح بده آن روز چه اتفاقی افتاد.
من در یکی از اتاقهای یک خانه قدیمی زندگی میکردم. داخل آن خانه اتاقهای زیادی بود که صاحبخانه همه آنها را اجاره داده بود. درست روبهروی اتاق من زن و شوهری جوان زندگی میکردند. بهصورت موقت با هم ازدواج کرده بودند که رابطه نسبتا خوبی با آنها داشتم. چند روز قبل از حادثه زن و شوهر نزد من آمدند و گفتند میخواهند برای تفریح به بیرون از شهر بروند. آنها از من خواستند تا فلاسک چایی که داشتم را به آنها قرض بدهم. در واقع میخواستند فلاسک را امانت بگیرند و بعد برگردانند. من هم فلاکس را به آنها دادم اما چند روز بعد مرد جوان دیگری که در یکی از اتاقهای اجارهای خانه قدیمی زندگی میکرد نزد زن و شوهر رفته و گفته بود فلاسک متعلق به اوست. او گفته بود که من فلاسک را از او دزدیدهام، درصورتی که اینطور نبود و او دروغ میگفت.
فکر میکنم معتاد بود و دچار توهمات عجیب شده بود. اما زوج جوان حرفش را باور کرده بودند و تصور میکردند من دزد هستم. روز حادثه به محل زندگی زن و شوهر رفتم و گفتم مرد همسایه به من تهمت دزدی زده است. زن جوان باور نمیکرد و میگفت مرد همسایه گفته که من دزد هستم و فلاسک را از کیسه خلیفه بخشیده ام! یعنی فلاسکی که متعلق به من نبوده را به آنها دادهام. من که بهشدت عصبانی شده بودم فلاسک را برداشتم و به اتاقم برگشتم. در آن زمان شوهر آن زن سر کار بود. وقتی برگشت همسرش موضوع را برایش تعریف کرد. ناگهان دیدم که او با عصبانیت به اتاق من آمد. مرد جوان میگفت چرا فلاسکی که برای من نیست را از خانه آنها برداشتم. اصرار داشت که حرف مرد همسایه درست است و من دست به دزدی زدهام. با شنیدن این حرفها عصبانی شدم و نتوانستم خشم خودم را کنترل کنم. چاقویی برداشتم و چند ضربه به او زدم. وقتی مرد همسایه خون آلود روی زمین افتاد از ترسم فرار کردم.
- چطور متوجه شدی که مرد همسایه فوت شده است؟
دو روز بعد به یکی از همسایه ها که در همان خانه زندگی میکرد زنگ زدم و او گفت مرد جوان فوت شده و پلیس در تعقیب من است. به این ترتیب تصمیم گرفتم فراری شوم اما در این مدت زندگی سختی داشتم. با دیدن ماشین پلیس بیاختیار میلرزیدم. از سایه خودم و مردم میترسیدم. فکر میکردم پلیس است که تعقیبم میکند. شبها کابوس میدیدم و فکر میکردم پلیس مرا دنبال میکند و گیر میاندازد. تا این که یک روز وقتی برای مصرف مواد به پاتوق دوستم رفته بودم، مأموران به آنجا ریختند و ما را به کمپ بردند.
- و بعد رازت را فاش کردی؟
اصلا فکرش را نمیکردم که مرد معتاد مرا لو دهد. یک شب که با او در کمپ در حال صحبت بودم یک جورهایی جوگیر شدم و گفتم نام اصلی من مهدی است و به اتهام قتل عمدی تحت تعقیبم. او هم از خاطرات عجیب و غریبش گفت و از آن شب به بعد تهدیدهایش شروع شد تا این که در نهایت مرا لو داد.