همشهریآنلاین - رسول بهروش
یک بازیکن آرژانتینی از یک تیم اسپانیایی جدا شده؛ حالا ما چرا در ایران باید غمگین باشیم؟ اصلا به ما چه مربوط؟ وسط کرونا و گرانی و بیآبی و طرح صیانت و زمینخوردن حسنجان یزدانی، چرا باید اندوهگین قطع همکاری دو بیگانه باشیم؟ جواب این چرا، فقط معجزه فوتبال است، معجزه عشق و سینههایی که بیدلیل میتپد. همین اعجاز است که از پنجشنبهشب شده یک بغض بزرگ و بیخ گلویمان را گرفته. وداع لیونل مسی با بارسلونا، خداحافظی همه خداحافظیهاست، کندهشدن قلب از سینه، رفتن روح از بدن، کوچ یار از دیار. شاید او پیراهن پاریس یا هر جای دیگری را بپوشد، شاید او قهرمان اروپا شود و باز هم توپ طلا ببرد، اما دنیای فوتبال بعد از این فراق، دیگر مثل سابق نخواهد بود. مو، بالای سر زیباست و ابرو، بالای دو چشم. پنجشنبهشب فروغ از دیده بارسا رفت، از تیمی که حالا بازوبند کاپیتانیاش روی یک دست دیگر بسته خواهد شد و شماره ۱۰ جادوییاش، پیکری دیگر را خواهد پوشاند؛ همینقدر ناهمگون و ترسناک...
بیگمان بارسا قبل از لیونل مسی باشگاه بزرگی بود و بعد از او نیز بزرگ و باشکوه خواهد ماند؛ حضور مسی اما نهتنها استاندارد این تیم، بلکه استاندارد دنیای فوتبال را به جایی رساند که حالا تصور ایندو بدون هم بسیار دشوار است. ما در تمام این سالها سعادت زیارت پدیدهای را داشتیم که بهحق عصاره فوتبال بود. فوتبال اگر قرار بود پسری داشته باشد، او فقط لیونل مسی بود؛ اعجوبهای با هزاران دریبل موفق، کسی که صدهابار با خشنترین شکل ممکن، در حساسترین موقعیت ممکن متوقف شد، اما تاریخ به یاد ندارد که حتی یکبار بهصورت فرد خطاکننده نگاه کرده باشد. بهترین فوتبالیستهای تاریخ، یا زیاد گل زدهاند یا زیاد پاس گل دادهاند.
مسی اما دردانه نادری است که با لباس بارسا نزدیک به ۷۰۰ گل زد و بیش از ۳۰۰ پاس گل فرستاد. او تا روزی که بنیهاش اجازه میداد، دریبل میکرد و خط دفاع حریف را میشکافت. از روزی هم که کمکم تسلیم افزایش سن و کاهش طراوت شد، سبک فوتبالش را عوض کرد. گاهی یک پاس عمقی یا قطری لئو، هزاربار مفیدتر از همه آن دریبلها بود و البته این اواخر با شوتها و کاشتههایش فرمانفرمایی میکرد. از جواهری حرف میزنیم که بارها در کورس فشرده آقای گلی بود، اما پنالتیهای تیمش را به امثال زلاتان و گریزمان بخشید تا گل کنند و از بحران خارج شوند. او با چشم و دل سیر فوتبال بازی میکرد. به تعبیر رونالدینهوی برزیلی، لئو شبیه کودکی بود که توپش را به پارک برده تا بازی کند؛ فارغ از هیاهوی دنیا. او رکوردها را دنبال نکرد، این رکوردها بودند که پشت سرش راه افتادند و گاهی این افتخار را داشتند که به نام لیونل مسی ثبت شوند.
حالا اما ماجرا تمام شده است. از امروز به بعد شنبه و یکشنبههای لالیگایی عادی میشوند و بهزودی سهشنبه و چهارشنبههای اروپایی هم معمولی خواهند شد. این جبر روزگار است. حتی مسی هم پیر میشود، حتی مسی هم میرود. با اینهمه باید خشنود باشیم که در عصر او زیستیم، با او عاشقی کردیم و هزاران دقیقه از جادوی بیپایان فوتبالش را زنده تماشا کردیم.
بدرود لئوی بزرگ؛ محال است، اما کاش میشد بخوانی و بدانی خبر رفتن تو، در بدترین روزها حال بدمان را بدتر کرد. این جدایی اما یک خاصیت بزرگ داشت؛ اینکه بعد از تو، دیگر هیچ وداعی در دنیای فوتبال غمانگیز نیست. ای عفریت جدایی، ما بزرگترین قورباغهمان را قورت دادیم. حالا دیگر رویینتن شدیم، مقاوم و ضدضربه، دیگر چیزی برای ترساندنمان نداری. رفتن لئو، بزرگترین خباثت تو بود. تو خلع سلاح شدی، من اما دیدم که جانم میرود...