همشهری- محمدامین خرمی: بعد از سقوط برقآسای کابل بهدست طالبان، همه بهدنبال مقصر میگردند. تصور این است که کابل صبح روز یکشنبه، ۲۴ مرداد زمانی که نیروهای طالبان وارد شهر شدند، سقوط کرد اما واقعیت این است که صدای پای طالبان در خیابانهای پایتخت افغانستان از سالها قبل شنیده میشد؛ از زمانی که طالبان برای هر ولایت، دولت موازی تشکیل داد و دوباره نیروهایش را سازماندهی کرد و روی موج نارضایتی مردم محلی از حملات نیروهای خارجی و خشم آنها از فساد بیپایان دولتمردان سوار شد تا بتواند خاک افغانستان را وجب به وجب و قدم به قدم تحت سیطره خود در آورد.
رهبران طالبان از سالها قبل منتظر روزی بودند که نیروهای خارجی، افغانستان را ترک کنند. ۳ماه قبل، در چارچوب توافقی که پیش از آن میان طالبان و آمریکا امضا شده بود، این خواسته محقق شد. از همان زمان، گزارشهایی در رسانههای محلی افغانستان منتشر میشد که از تماسهای طالبان با بزرگان و ریش سفیدان اقوام در مناطق مختلف حکایت داشت. فرماندهان محلی طالبان در تماس با این افراد از آنها میخواستند که پیغامی برای نیروهای امنیتی مستقر در منطقه خود ببرند:« یا تسلیم شوید، یا کشته میشوید.»
یکی از نخستین مناطقی که تاکتیک جدید طالبان درآنجا پیاده شد، بخشی از ولایت بغلان در شمال افغانستان بود. پیغام به نیروهای ارتش و پلیس ارسال شد و چند روز بعد، ۲ پایگاه و ۳ پست ایست و بازرسی بدون درگیری و مقاومت، از سوی نیروهای امنیتی تحویل طالبان شد. ۱۰۰ سرباز و افسر ارتش و پلیس، سلاحها و امکانات خود را تحویل دادند و سلامت به خانه رفتند.
تاکتیک طالبان در تمامی ولایتها دنبال شد. آغاز کار از مناطق دوردست بود. دلیل اصلی تسلیم سربازان افغان، خیانت نبود. در بیشتر موارد، عدمارسال نیروهای کمکی باعث می شد تا سربازان تصور کنند بهطور کل از سوی دولتمردان و فرماندهان ارشد مستقر در کابل فراموش شدهاند. عدمپاسخ فرماندهان به درخواستهای مکرر نیروها برای پوشش هوایی و اتمام مهمات و غذا دلایل دیگری است که از سوی نیروها، بعد از ترک پست اعلام شد. اما فراتر از همه اینها، دلیل دیگری نیز وجود داشت. سربازان ارتش و پلیس در اکثر مناطق دستکم ۵ماه بود که حقوقی دریافت نکرده بودند.
هر پایگاه کوچک و بزرگی که بهدست نیروهای طالبان افتاد، حجم زیادی اسلحه، خودروی نظامی و مهمات در اختیار آنها قرار میگرفت. فارغ از این، تسلط گام به گام طالبان به جادههای فرعی و سپس جادههای اصلی، برگ برندهای بود که در کابل کسی به آن توجه نمیکرد. با سقوط هر پایگاه، روحیه سربازان دیگر مناطق هم در هم میشکست. رفته رفته در هر ولایت تمام شهرستانها بهدست طالبان افتاد. این گروه، همزمان یک جنگ روانی و کمپین تبلیغاتی بیسابقه با استفاده از شبکههای اجتماعی به راه انداخت؛ کمپینی که در ادامه نشان داد در تضعیف روحیه سربازان بسیار مؤثر بوده است. جنگ میان دو گروه کاملا متفاوت، در جریان بود. در یک سوی میدان، نیروهایی حضور داشتند که انگیزه بالایی حتی برای کشتهشدن داشتند، و در سوی دیگر سربازانی بودند که هیچ دلیلی برای جنگیدن و مردن در راه دولتمردان فاسد مستقر در کابل و فرماندهان بلندپایه ارتش نمیدیدند.
با ادامه درگیریها و پیشرویهای طالبان، فرماندهان ارتش افغانستان به توصیه دوستان آمریکاییشان تصمیمی گرفتند که مناطق دوردست و جادهها را رها کنند و تمرکزشان را صرفا روی حفظ مراکز ولایتها بگذارند. گویی فراموش کرده بودند که این قاعده جنگ است که هرکس خطوط مواصلاتی و لجستیکی را تحت کنترل داشته باشد، الزامات میدان جنگ را هم تعیین میکند. همزمان، طالبان تمرکزش بر کنترل روستاها، شهرستانها و جادهها بود. کنترل جادهها از سوی طالبان باعث شد تا ارتباط زمینی میان مراکز ولایتها بهطور کامل قطع شود. همزمان با خروج نیروهای خارجی، وظیفه سنگین برقراری ارتباط میان پایتخت و مراکز ولایتها، ارسال نیرو، مهمات و تجهیزات بر دوش نیروهای هوایی نوپای افغانستان قرار گرفت؛ وظیفهای که ناتوانی این نیرو در اجرای آن باعث تضعیف مواضع نیروهای امنیتی در مراکز ولایتها شد. این ضعف چندی بعد، زمانی که مراکز تحت محاصره طالبان قرار گرفتند، عیان شد. ۲ ماه بعد از آغاز روند خروج نیروهای آمریکایی، تقریبا تسلط طالبان بر بزرگراهها نیز کامل شد. این باعث شد تا ارتباط میان گذرگاههای مرزی و دیگر نقاط کشور قطع شود و این نقاط به سرعت بهدست طالبان سقوط کنند.
در پایتخت، اشتباهات محاسباتی یکی پس از دیگری اتفاق میافتاد. در گزارشهای متعدد امنیتی، تعداد نیروهای طالبان بین ۶۰ تا ۷۰ هزار نفر برآورد شده است. تخمین زده میشود که چیزی حدود ۲۰ هزار نیروی خارجی که بیشترشان پاکستانی هستند هم به صفوف طالبان پیوسته باشند. تصور کابل این بود که تصرف مناطق جنوبی افغانستان، هدف اصلی این نیروها باشد. به همین دلیل، بیشتر نیروهای کماندوی ارتش افغانستان به این مناطق، بهخصوص به قندهار و هلمند اعزام شدند. طالبان اما تمرکز حملات اصلی خود را روی مناطق شمالی گذاشت تا منطقهای که در دهه ۱۹۹۰ خط اصلی مقاومت مقابل طالبان بود را تحت کنترل خود درآورد. علاوه بر این، طالبان تا روز سقوط کابل، تاکتیک خود در مذاکره با نیروهای ارتش برای تسلیم شدن را هم ادامه داد. در این میان، برخی فرماندهان در شمال هم با پرداخت پول، سلاحهای خود را بر زمین گذاشتند.
نخستین مرکز ولایت در جنوب غرب افغانستان که سقوط کرد، آخرین لایه مقاومت مقابل طالبان هم ترک برداشت. طالبان برای تصرف شهر زرنج، مرکز ولایت نیمروز، زحمت زیادی را متحمل نشد؛ چرا که تمرکز نیروهای ویژه ارتش روی ۲ ولایت همسایه یعنی قندهار و هلمند بود. اثر سقوط زرنج اما بسیار زیاد بود؛ نیمروز به نقطه آغاز دومینوی سقوط مراکز ۳۲ ولایت افغانستان تبدیل شد. مراکز ولایتها یکی پس از دیگری طی کمتر از ۲ هفته سقوط کردند. اغلب این شهرها با تسلیم یا عقب نشینی نیروهای امنیتی بهدست طالبان افتادند. در چنین شرایطی، درحالیکه نیروهای طالبان به سلاحهای پیشرفته دولتی مجهز شده بودند، سقوط پایتخت دیگر آنقدرها دور از انتظار نبود. کابل زمانی سقوط کرد که سربازان از ترس جانشان یونیفرمهایشان را از تن بیرون آورده و پستهایشان را ترک کرده بودند؛ سربازانی که تصمیم گرفته بودند برای دولتمردان فاسد خود نجنگند.