1. شعربرای تزیین نیست حتماً دیده‌اید در ابتدای بعضی از نامه‌ها، لوح‌های تقدیر، کارت‌های عروسی، آگهی‌های ترحیم، سنگ‌قبرها، گزارش‌های اداری و غیراداری و... شعری کوتاه می‌نویسند و بعد نوشته‌ی اصلی شروع می‌شود. گاهی‌ وقت‌ها این شعر کاملاً به موضوع آن نوشته یا شخص نویسنده ربط دارد و به دل هم می‌نشیند.

اما گاهی هیچ ربطی به موضوع آن نوشته ندارد و معلوم است فقط برای تزیین و زیبایی آمده است. بدتر از آن، گاهی متأسفانه این شعر کوتاه پر از ایرادهای اساسی است. مثلاً بیتی است که قافیه‌اش اشتباه است یا اشکال وزنی دارد. گاهی اصلاً شعر نیست اما به‌شکل شعر نوشته شده و ما به‌ناچار باید بپذیریم آن‌چه می‌خوانیم شعر است! در چنین مواردی، آن شعر درواقع آن «ناشعر» مثل مترسکی است که ادعا می‌کند من انسانم! یا مثل وصله‌ای ناجور است که اصرار دارد جور هستم!

۲. شعر، معما نیست
گاهی وقت‌ها ما به‌عنوان مخاطب تلاش می‌کنیم تا منظور شاعر را در شعر پیدا کنیم. و فکر می‌کنیم تنها راه فهمیدن و ارتباط‌ برقرارکردن با شعر همین است. یا این‌که تلاش می‌کنیم‌ پیام شعر را بیابیم. و تا پیام و منظور شاعر را پیدا نکنیم، دست بردار نیستیم. پس شروع می‌کنیم به آسمان و ریسمان بافتن. مثلاً می‌گوییم‌ منظور شاعر از فلان کلمه، این است یا آن. یا می‌گوییم این‌جا شاعر می‌خواست بگوید فلان و بهمان! اما هرگز این‌طور نیست. چون اگر شاعر می‌خواست فلان پیام یا بهمان کلمه را بگوید، مطمئن باشید خودش می‌گفت و نیاز نبود معما طرح کند و مخاطب بینوا را به جان شعر بیاندازد تا او منظورش را بفهمد.


۳. شعر، ابزاری برای برنده‌شدن در مسابقه‌ی کنکور نیست
آخ‌ آخ... کنکور... کنکور! هرکس در هر رشته‌ای می‌خواهد در مسابقه‌ی نفس‌گیر کنکور شرکت کند، مجبور است درس زبان و ادبیات‌فارسی را در تمرینات تست‌زنی داشته باشد تا در روز مسابقه بتواند درصد بالایی از تست‌ها را به‌درستی پاسخ دهد. می‌دانیم که بخش مهمی از تست‌های این درس مربوط است به شعر. برای موفقیت در این بخش به‌تازگی یا شاید هم به‌کهنگی، روش‌های تست‌زنی هم اختراع شده است! مثلاً برای فهمیدن این‌که بین چهار بیت شعر، کدام بیت با ابیات دیگر از نظر اندیشه یا موارد دیگر فرق می‌کند، روش تشخیص سریع اختراع شده تا شرکت‌کنندگان کنکور در کم‌ترین زمان و با ترفندهایی جادویی، گزینه‌ی بیت ناموافق را پیدا کنند. حتی بدون آن‌که چهار بیت را یک‌بار درست و درمان بخوانند! چرا؟ چون حفظ زمان در مسابقه کنکور امری حیاتی است و باید به سؤال بعد پرواز کرد تا از کورس با رقبا دچار عقب‌ماندگی نشد!

۴. شعر، چیزی نیست که لازم باشد کسی آن را برای ما معنی کند
محکم‌ترین ضربه را کسانی به شعر می‌زنند که اصرار دارند شعر را معنی کنند و آن را از واجبات می‌دانند؛ حتی از نان شب واجب‌تر!
مثلاً بیت «میازار موری که دانه‌کش است/ که جان دارد و جان شیرین خوش است» را این‌طور معنی می‌کنند:
مورچه‌ای را که دانه‌کشنده است، اذیت نکن! چون او هم زنده است و جان دارد و جانش برایش عزیز است!
و شعرهای دیگر نیز به همین شکل!
غافل از این‌که هربار با معنی‌کردن یک شعر، تن شاعر مرحوم را در گور می‌لرزانند و اگر در قید حیات باشد، نابودش می‌کنند!
نکته این است؛ اگر شاعر می‌خواست به این شکل معنی‌شده حرفش را بگوید، خب خودش می‌گفت دیگر! خدای‌نکرده بیل یا چیز سنگینی به مغزش اصابت نکرده بود که بخواهد مورچه را مور بنویسد و دانه‌کشنده را دانه‌کش! و الی آخر...

۵. شعر، چیزی برای پرکردن زمان و مکان‌های خالی نیست
حتماً دیده یا شنیده‌اید که وقتی کسی می‌خواهد سخنرانی کند در آغاز صحبت‌هایش یا در پایان، شعر می‌خواند. یا لابه‌لای حرف‌هایش شعری می‌خواند تا حضار خستگی از تن به‌در کنند! یا مثلاً مجری‌های مراسم‌ و رسانه‌های گوناگون در میان اعلام برنامه‌ها همین‌طوری بی‌ربط، اشعاری می‌خوانند. برای مثال می‌گویند: «حالا تا آقای فلانی تشریف بیاورند، من برایتان شعری بخوانم!» یا می‌گویند: «با دو بیت شعر می‌رویم تا برنامه‌ی بعدی را ببینیم!»
در بیش‌تر موارد، این شعرهای قربانی‌شده هیچ ربطی به موضوع آن مراسم یا سخنرانی و آن برنامه ندارد و فقط برای پرکردن زمان، قربانی شده‌اند.
گاهی هم در متنی، مثلاً در گزارش یک رویداد، ناگهان می‌بینی آن‌وسط یک شعر بی‌ربط نوشته شده است. بعد معلوم می‌شود نویسنده قصد داشته تعداد کلمه‌های بیش‌تری را در نوشته‌اش بگنجاند تا به تعداد کلمه‌ای که قول داده بود برسد و ستون روزنامه‌اش پر شود! (همان آب‌بستن معروف!)

۶. شعر، پدیده‌ای احساساتی نیست
احساس با احساساتی‌شدن خیلی فرق دارد. بعضی‌ها فکر می‌کنند شعر یعنی متنی که در آن سطر به سطر و جمله به جمله و حتی کلمه به کلمه باید آه کشید! آن هم آهی برآمده از سوز دل! این عده، شاعران را هم انسان‌هایی احساساتی و نازک‌نارنجی می‌شناسند که خیلی ظریف هستند و کلاً در عالم هپروت سیر می‌کنند؛ انسان‌هایی که از واقعیت سردرنمی‌آورند و فقط در کار ناله و آه و گریه و زاری هستند. به انتشار احساسات مشغول‌اند و کاری به زندگی واقعی ندارند. بنابراین شاعران و شعر را هرگز جدی نمی‌گیرند.

۷. شعر، شعار نیست
فکر کنید شما طرفدار دو آتشه‌ی یک تیم فوتبال هستید و می‌خواهید در تشویق تیم‌محبوبتان سنگ‌تمام بگذارید. بنابراین شعارهای خاصی می‌سازید تا در روز مسابقه، تیمتان را تشویق کنید. شعارهایی که به‌طور مستقیم به تعریف و تمجید از تیم اشاره می‌کنید. یا توانایی‌ها و ویژگی‌های تیمتان را بیان می‌کنید؛ آن هم به شکل اغراق‌شده. یا از دسترسی به آرزوهای بزرگتان برای تیم می‌گویید یا از عشق و وفاداری به تیم‌ محبوب و...، شعار می‌سازید. شعار، یعنی اندیشه و حرفی را به‌طور مستقیم بیان‌کردن! حال اگر کسی در شعر هم بخواهد به‌طور مستقیم و این‌گونه حرفش را بیان کند، مرتکب شعاردادن شده، نه شعرگفتن!

۸. شعر، توضیح و توصیف و گزارش چیزی نیست
قرار نیست شعر فقط چیزی را توضیح دهد، توصیف کند یا گزارش دهد. شاعر هم توضیح‌دهنده و توصیف‌کننده و گزارشگر نیست. شعر، اجازه ندارد درباره‌ی چیزی توضیح بدهد. به‌ویژه درباره‌ی حالات و احساسات درونی. شعری که قرار است برای مثال درباره‌ی زیبایی، دل‌تنگی، اندوه، انتظار یا هرموضوع دیگری حرف بزند، باید آن را به تصویر دربیاورد. برای مثال ما وقتی با فرد تازه‌ای آشنا می‌شویم، می‌گوییم: از آشنایی با شما خوشحالم!
این حرف،‌ توضیح حس درونی ماست. و چون می‌خواهیم خوشحالی‌مان را نشان بدهیم، پس درباره‌اش توضیح و گزارش می‌دهیم و با اشاره‌ی مستقیم به آن حالت و حس درونی، می‌گوییم که چه احساسی داریم. اما در بعضی موارد ما با حالت چهره یا رفتارمان خوشحالی‌مان را نشان‌ می‌دهیم بدون این‌که بخواهیم آن حس درونی را به زبان بیاوریم و درباره‌اش توضیح بدهیم. این دو با هم فرق می‌کنند.

۹. شعر، جمله‌ی قصار نیست
قرار نیست شعر سخنرانی کند و ما هم نباید در شعر دنبال جملات قصار بگردیم.‌ معمولاً جملات قصار، اندیشه و نگاه خاص را در یک جمله‌ی کوتاه و به‌طور مستقیم بیان می‌کنند. خیلی وقت‌ها هم حالتی نصیحت‌گونه و فلسفی دارند تا مخاطب را در کوتاه‌ترین و فشرده‌ترین حالت ممکن متأثر کنند تا آن‌چه را در جمله‌ای قصار خوانده یا شنیده، سرلوحه‌ی زندگی‌اش قرار دهد. اما شعر چنین کارکردی ندارد.

۱۰. شعر، فرهنگ لغت نیست
بعضی‌ها برای یافتن معنای کلمات و مفاهیمی خاص به‌جای رجوع به فرهنگ لغت، به شعر مراجعه می‌کنند. و در شعر دنبال معنی چیزهایی مثل این مفاهیم می‌گردند: عشق یعنی... درد یعنی... انتظار یعنی... زندگی یعنی...
گاهی متأسفانه بعضی از شاعران هم در شعرهایشان به شکل اغراق‌شده‌ای تلاش می‌کنند کلمات را معنی کنند و از همین فرمول «این یعنی و آن یعنی» استفاده می‌کنند! در حالی که شعر، فرهنگ لغت نیست.