همشهری آنلاین - اشکان جهانآرای: هنوز به ۳۰ سالگی نرسیده بود که علاقهاش به کارهای خیر و فعالیتهای اجتماعی را با راهاندازی مؤسسه فرهنگی جوادی در قم آغاز کرد. ۳۶ سالش که شد تصمیم گرفت هر چه سرمایه اندوخته صرف تأسیس یک مدرسه دخترانه کند؛ مدرسه جوادیه را تأسیس کرد و حالا در چند قدمی صد سالگیاش نام چندین مؤسسه خیریه معتبر به حضور و تلاش او گره خورده است. اکنون رئیس و عضو هیأتمدیره سه مرکز خیریه دارالاکرام حضرت ابوالفضل(ع)، سلوک پویا و مهر کوثر در تهران و کرج است. مراکزی که نگاهشان صرفا تأمین برخی نیازهای مادی برای کودکان محروم نیست، بلکه حمایت همهجانبه آموزشی، فرهنگی، بهداشتی و درمانی از دانشآموزان زیر پوشش را مد نظر دارند. هر چند که نامش به واسطه اثرگذاری در زندگی هزاران انسان برای همیشه در تاریخ فعالیتهای خیریه و اجتماعی این کشور ثبت شده، اما به بهانه قرار گرفتن نامش در فهرست صد زن نامدار ایران در یک سده اخیر، گفتوگویی با او داشتیم:
فعالیت در امور خیریه را از چه زمانی آغاز کردید؟
همیشه در پاسخ به این پرسش میگویم: از بدو تولد. از زمانی که خداوند من را خلق کرد، در خانه قدیمی و زیبایمان چشمانم را باز کردم و دنیا را دیدم. خانهمان پر از رفت و آمد بود. درِ خانه به روی همه باز بود. مادربزرگم شاعر، طبیب و اندیشمند بود و مردم برای مداوا و یادگیری ادبیات، شعر و قرآن به خانه ما میآمدند. پدرم نیز طبیب و ادیب بود و همواره از خدمت به مردم ابراز خشنودی میکرد. به خاطر همین میگویم از بدو تولد با کارهای خیر پدر، مادر و مادربزرگم آشنا شدم و درک کردم که نیکوکاری وظیفهای انساندوستانه است که بر گردن آدمی نهاده شد. خواندن و نوشتن و قرائت قرآن را پیش مادربزرگم آموختم و به دبستان رفتم. تا سال ۱۳۱۴ که به سن تکلیف رسیدم و باز هم برای کسب دانش نزد مادربزرگم بازگشتم و به عنوان پزشکیار در کنارش مشغول به کار شدم.
به هر حال این شکل جدی و سازمانیافته فعالیتهای خیریه باید از جایی آغاز شده باشد.
باز هم به همان خانه برمیگردد و البته به تدریس. من در خانهای قد کشیدم که در آن مدام کلاس درس برگزار میشد. مادربزرگم نیمی از روز به تدریس میپرداخت و نیم دیگر به طبابت مشغول بود. سال ۱۳۲۴ و در نوجوانی ازدواج کردم. همسرم از اقوام بود و شناخت داشتیم. دبیری مهربان بود که دانشآموخته فلسفه و امور تربیتی بود در شهر بیجار تدریس میکرد. عبور از مسیر کوهستانی بیجار سخت بود، اما به عشق بچهها دشواری راه را به جان میخرید. مدتی بعد از بیجار به قم منتقل و مدیر یک دبیرستان شد. همیشه عاشق تدریس بودم. زندگی در کنار مادربزرگم و عشق همسرم به تدریس علاقهام به آموزش را بیشتر کرد. به صورت داوطلبانه و بدون دریافت ریالی دستمزد در دبستانی که یکی از دوستانم در آن معلم بود هفتهای ۲۸ ساعت مشغول به کار شدم.
جرقههای تأسیس مدرسه از همینجا زده شد؟
بله. چند سال تدریس و حضور در کنار دانشآموزان بر اشتیاقم به معلمی و کودکان افزود. تا جایی که روزی به همسرم گفتم دوست دارم مدرسهای با مدیریت خودم داشته باشم که کودکان محروم و یتیم در آن تحصیل کنند. او هم مرا برای تاسیس مدرسه تشویق کرد. ماه رمضان بود. فردای همان روز با دهان روزه به تهران رفتم تا از وزارت آموزش و پرورش پیگیر شوم. وزیر وقت همسرم را میشناخت. پیش از آن که وزیر شود، به منزل ما رفتوآمد داشت.
توانستم از وزیر اجازه تاسیس مدرسه را بگیرم. انقدر ذوق داشتم که هنوز تاریخ دقیق را یادم هست؛ ۱۵ اسفند سال ۱۳۴۰ بود. سپس به دفتر آموزش و پرورش در قم رفتم. میترسیدم به تعطیلات بخوریم و تاسیس مدرسه عقب بیفتد. با همسرم به دفتر مدیر آموزش پرورش قم رفتیم. خسته و رنگ پریده بودم و به خاطر روزه و دوندگی که از ابتدای صبح داشتم حتی به سختی میتوانستم حرف بزنم. اواخر وقت اداری بود و رئیس آموزش و پرورش قم از ما خواست که روز بعد مراجعه کنیم. من مخالفت کردم. میدانستم در یک روز هم میتوانم بخشی از کارها را پیش ببرم. در نهایت همان روز موفق به دریافت مجوز تاسیس مدرسه شدیم و از روز بعد کار آغاز شد.
فوری ساخت مدرسه را آغاز کردید؟
نمیتوانستیم اقدام به ساخت کنیم. خانهای اجاره کردم و مدرسه دخترانه «جوادیه» دایر شد. تمام عشق و انرژیام خدمت به این مدرسه و دانشآموزان محرومش بود. همسرم تا جایی که میتوانست کمک میکرد. ساختمان چند اتاق داشت که دو تای آنها زیرزمین بود. همسرم اعتقاد داشت مدرسه خانه دوم دانشآموزان است و بچههای محروم باید جایی درس بخوانند که از خانه خودشان بهتر باشد. به همین دلیل حضور بچهها در زیرزمین را شایسته دانشآموزان نمیدانست.
از طرفی هم پولی برای اجاره جای بهتر نداشتیم. خانهمان را فروختیم و صد تومان پساندازمان را روی آن گذاشتیم. من هم صد تومان از فامیلها و آشنایان قرض کردم. این پول را در اختیار شخصی به نام حاج حسن بنا قرار دادیم و از او خواستیم مدرسهای در خور ایتام و کودکان بیبضاعت بسازد. ۱۰خرداد۱۳۴۱ با کلنگی که حاجآقا بشیری زیر یک درخت انار به زمین زد، ساخت مدرسه آغاز شد. به حاج حسن تاکید میکردم مدرسه باید برای اول مهر آماده شود. شکر خدا اول مهر بچهها سر کلاس حاضر شدند.
یعنی در ۱۱۴ روز مدرسه ساخته شد؟
باور کردنی نبود. البته خیلی سختی کشیدیم و زیر بار قرض رفتیم. من هر چه طلا داشتم فروختم. البته به جز همان خانه و اندک طلای من سرمایه دیگری نداشتیم. هنگام فروختن طلاها چشمم به کفه ترازو بود تا پایینتر برود و پول مدرسه تامین شود. اما آنقدر که انتظار داشتم پایین نرفت. لحظه آخر حلقه ازدواجم را از انگشتم در آوردم و داخل وزنه انداختم. خیلی دوستش داشتم، اما هدفمان با ارزشتر بود.
همسرتان هیچ مخالفتی نداشت؟
اصلاً مشوق اصلیام در کارهای خیر همسرم بود. او هم مانند من در خانوادهای تربیت شد که به نیکوکاری مانند یک وظیفه انسانی نگاه میکردند. به همین دلیل نه تنها پس از ازدواج فعالیتهایم ادامه پیدا کرد، بلکه به خاطر تشویق همسرم و انگیزه مضاعفی که به من داد دامنه فعالیتهایم بیشتر شد. من از زمان و وقتی که باید برای همسرم صرف میکردم، برای فعالیتهای نیکوکارانه استفاده میکردم.
همه ساعتهایی که تنها میماند من در خیریه یا کوچه و پسکوچهها پیگیر کارهای مددجویان و نیازمندان بودم و او هرگز شکایتی از این موضوع نداشت. به یاد دارم چادر به سر در کوچههای قم، زمستانها در گل و لای و در تابستانها زیر آفتاب به دنبال کارهای مددجویان و بیماران میرفتم و وقتی به خانه میرسیدم خسته و از رمق افتاده بودم. همسرم هیچوقت نمیپرسید کجا بودی؟ چرا دیر آمدی؟ چرا غذا نداریم؟ چادرم را از من میگرفت و اگر خاکی یا گلی بود به تشت آب میانداخت و برایم چای میآورد.
۷۲ سال با مردی زندگی کردم که با من همدل و همراه بود و هرگز موضوعی برای بحث و کلنجار بینمان پیش نیامد. خدا را شکر نگاهمان به زندگی و طرز فکرمان بسیار شبیه بود و برای همه کارها مشورت میکردیم. اگر اختلافنظری وجود داشت با مهربانی و صحبت حل میکردیم. تندخویی و ترشرویی بین ما نبود و هرگز نگاهی از سر خشم یا نامهربانی به هم نکردیم. از مادربزرگ و همسرم خوب شنیدن، خوب تشخیص دادن و خوب عمل کردن به آنچه یاد گرفتهام را آموختم.
حدود ۲۰ سال است که عمده فعالیتتان در مؤسسه بزرگ خیریه دارالاکرام است. همکاری با این مؤسسه از کجا آغاز شد؟
موسسه دارالاکرام را آقای جلیلیان سال ۱۳۸۰ تاسیس کرد. سال ۱۳۸۴ آقای جلیلیان و همسرشان به خانه من در مهرشهر آمدند و خواستند همکاری کنم. درگیر کارهای موسسه خیریه خودم یعنی «مهر کوثر» بودم و مشغلهام زیاد بود، اما پذیرفتم. به این نتیجه رسیدم که نیاز به کمک داریم تا بتوانیم مؤسسه را فعال کنیم. به دیدار زندهیاد «پوران شریعتی» همسر دکتر شریعتی رفتم و از ایشان کمک خواستم.
در نخستین گام حوالی ساختمان مؤسسه (فاز اول شهرک غرب) به دبستانها و دبیرستانها سر زدیم و پیگیر دانشآموزان نیازمند شدیم. دو یتیم را شناسایی و به موسسه معرفی کردیم. البته این منطقه اعیاننشین است و من پیشنهاد دادم به مناطقی مانند نسیمشهر و اسلامشهر و شهرکهایی حاشیهای برویم. ۱۲ یتیم شناسایی کردیم که نیازمند حمایت مالی برای ادامه تحصیل بودند. آن زمان هر هفته به نسیمشهر میرفتیم و با مادران دانشآموزان تحت حمایت ملاقات و درباره وضعیت زندگی، معیشت و وضعیت درسی بچهها صحبت میکردیم.
تعداد دانشآموزان تحت سرپرستی دارالاکرام به مرور افزایش یافت و سال ۱۳۸۶ به صد نفر رسید. همگی معدل بالای ۱۶ داشتند. چون علاقهمند به نخبهپروری بودیم. کمکم تعداد بچهها بالا رفت و از نقاط مختلف دانشآموزان با استعداد کمبضاعت معرفی شدند. البته با محدودیت مالی هم روبهرو بودیم. به تدریج با نیکوکاران درباره حمایت مالی صحبت کردیم و اوضاع با کمک نیکوکاران بهتر شد. اکنون بالغ بر ۶هزار دانشآموز مورد حمایت موسسه دارالاکرام هستند. شعبههای موسسه هم در سراسر کشور بیشتر شده است. اما بالا رفتن شعب و تعداد دانشآموزان نباید ما را از کیفیت غافل کند. معمولا با بالا رفتن کمیت به خاطر محدودیت بودجه، کیفیت افت میکند. امیدوارم با همت نیکوکاران و تدبیر اعضای هیئت مدیره این اتفاق نیفتد.
منظورتان کیفیت آموزش است؟
وظیفه ما یتیمداری است، نه صرفاً مدرسهداری. یتیمداری نیاز به محبت و توجه و رسیدگی مدام دارد. خداوند در قرآن میفرماید: «یسألونک عن الیتامی» و به حضرت محمد(ص) تاکید میکند: «ای محمد از تو درباره اینکه برای یتیمان چه کردهای سوال خواهد شد.» رسیدگی صرفا درسی مورد نظر من نیست. بسیار مهم است به یتیمان سر بزنیم و از همه نیازهایشان با خبر شویم.
در مهرشهر خیریه کوچکی به نام «مهر کوثر» دارم. در این خیریه پیش از آنکه به کمیت و گستردگی کارها توجه کنیم به کیفیت خدمات فکر میکنیم. در این خیریه گروه تحقیق، مددکاران حرفهای و روانشناسان با ما همکاری میکنند. ۳۰۰ یتیم تحت سرپرستی و حمایت «مهر کوثر» قرار دارند که ۲۵ نفرشان دانشجو هستند. آرزو دارم دارالاکرام هم با توجه به تعدد بچههایی که زیر پوشش دارد، همواره به کیفیت خدمت نیز توجه کند.
پیگیری این همه موضوع و پرونده و رسیدگی به این حجم از امور در این سن دشوار نیست؟
روح یک جوان را دارم و بر پیری غلبه کردهام. به افت جسمی اجازه نمیدهم روحم را دچار افت کند. با ۹۶سال سن همچنان فعالیتهایم را ادامه میدهم. نشاط جسمی و روحیام اول به ژن برمیگردد و دوم به تربیتم. در خانه پدری همه در حال جنب و جوش و فعالیت بودند. مادربزرگم در سن بالا هم معلمی و طبابت را رها نکرد. پدر و مادرم از وقتی از صبح تا پاسی از شب در تلاش بودند و بخش زیادی از فعالیتهایشان در راه رضای خدا و آسایش خلق بود. من با این شیوه بزرگ شدم، جوانیام را پشت سر گذاشتم و حالا که به سالخوردگی رسیدهام به همان رویه ادامه میدهم. تا زندهام دست از تلاش برای مردم برنمیدارم. از والدین و مادربزرگم آموختم که زندگی یعنی تلاش و به جوانان توصیه میکنم در هیچ مرحله از مسیر زندگی دست از تلاش برندارند.
نیروهای زیادی برای انجام فعالیت خیرخواهانه تربیت کردید. قصد بازنشستگی ندارید؟
در هر سن و سالی باید کار کرد و امید را نباید از دست نداد. بسیاری از خانمهایی که همسن من هستند یا حتی در سنین پایینتر قرار دارند هیچ فعالیت اجتماعی ندارند و مدام از دردهای پیری شکایت میکنند. سالخوردگی بخشی از زندگی است و باید با آن کنار آمد. مانند همه سالمندان دردهای جسمی دارم، بدون کمربند طبی قادر به نشستن نیستم، پاهایم درد میکنند، پوکی استخوان دارم و قلبم ناراحت است. اما کسی ندیده از درد شکایت کنم یا کارهایم را به خاطر مشکلات جسمی عقب بیندازم. اتاقم پر است از کتابهای روانشناسی، تربیتی و کتابهای مذهبی پیشرو؛ کتابهایی که تفسیری به روز از دین دارند. مطالب تربیتی و مقالههای مختلف در نشریات را مطالعه میکنم و هنوز در حال یادگیری هستم.
خدا را بابت این موهبت که به ۹۶ سالگی رسیدهام شکر میکنم. هرگز به خاطر ضعف جسمانی نمیگویم کاش ۶۰ یا ۷۰ سال زندگی کرده بودم. شاکرم که خداوند عمری طولانی به من داده تا در راه خدمت به مردم و کودکان صرف شود. برکت عمل خیر به انسان بازمیگردد. اگر قادرم به خلق خدا به ویژه کودکان خدمت کنم از برکت کارهای خیر است.