به گزارش همشهری آنلاین، نه «سرنگتی» در آفریقا و نه «یلو استون» در آمریکا. اینجا «پارک ملی کویر» است در ایران، بدون هیچ لقبی عاریت گرفته شده از فرنگ و بدون هیچ مانندی. نامی که در ابتدا ذهن خیلیها را به ماسههای روان و رمل طلایی میبرد. زمینی را مجسم میکند بدون آب و علف که تا چشم کار میکند، خاک است و خاک است و خاک. اما اینجا چشمه حیات است؛ منطقهای بکر و امن برای گیاهان و جانورانی که نسلشان رو به انقراض است و در معرض تهدیدند؛ از پستانداران بزرگ و کوچک گرفته تا خزندگان و دوزیستان نایاب. درختان تاغ گرفته تا بوتههای قیچ و درمنه در جادوی کویر به هم پیوند خوردهاند. کویری که ماسههای روانی دارد اما در میان ماسههایش زندگی جریان دارد. اینجا چشمی به آسمان است و چشمی به زمین؛ شبها باید سر به هوای آسمان بود تا ستارهها را از دست نداد و روز باید سر به زیر راه بود تا ردی، نشانی، چیزی از ساکنان کویر یافت.
«قصر بهرام» را اهالی نجوم بهتر از دیگران میشناسند. تنها کاروانسرای سنگی ایران است و محل خوبی برای رصد ستارگان. در سفر به دل پارک ملی کویر، اینجا نخستین جایی است که قرار میگیریم. میگویند شاه عباس صفوی دستور داده تا این کاروانسرا را بسازند؛ بر سر سهراهی اصفهان، خراسان و مازندران. جایی که مسیر جاده ابریشم بوده. از گرمسار امروز، ۶۰کیلومتری فاصله دارد. در منطقه از جایی به بعد که نشان آسفالته تمدن حذف شد، در دل کویر آمدیم تا به قصر رسیدیم. قصری که زمانی آب نداشته و برایش از «چشمه شاه» در کوهپایه «سیاهکوه» آب آوردهاند. جویباری از سنگ سفید کشیدهاند و آب را هدایت کردهاند به کاروانسرا. میگویند محلی که برای کاروانسرا انتخاب کردهاند، خاص است؛ به قول امروزیها استراتژیک. در تابستانهای طاقتفرسای کویر خنک است و در زمستانها هم گرم. تا همین چند ماه پیش، پاسگاه محیطبانی سازمان محیطزیست داخل کاروانسرا بود و از همینجا بود که محیطبانان، عرصه ۴۲۰ هزار هکتاری پارک ملی را مدیریت میکردند تا مبادا نگاه ناپاکی، جبیر، هوبره، قوچ و میش یا کل و بز را به طمع شکار، چشمچرانی کند. حالا محیطبانها خارج از کاروانسرا به ساختمانی کمی دورتر اسبابکشی کردهاند که بر سردرش نوشته شده: «مرکز تحقیقات پارک ملی کویر.»
بالاتر از کاروانسرا، جادهای قدیمی قرار دارد که به «جاده سنگفرش» میشناسندش. تقریبا گرداگرد پارک را زمینهایی فرا گرفته که سطح آب درون آنها بسیار بالاست و بیشتر به باتلاق میمانند. عبور از آنها مشکل و خطرساز است. در دوران صفوی، مسیری اینجا سنگریزی شد تا اسب و درشکههایی که عزم سفر «ابریشم» کرده بودند، به راحتی از آن عبور کنند. بقایای جاده سنگفرش، هنوز در شمال پارک باقی است.
شب هنگام به اینجا رسیدهایم. «امیرحسین خالقی» که کارشناس حیاتوحش است و یکی از کارشناسان پروژه بینالمللی حفاظت از یوزپلنگ آسیایی است و در عملیات دوربینگذاری در پارک ملی کویر برای تعیین جمعیت یوزپلنگ در منطقه نقش داشته. بر سر دوراهیهای جاده آنچنان با اطمینان میپیچد که گویی تابلوهای راهنمایی نامرئی بر سر آنها قرار دارند که فقط با چشم بصیرت یک کارشناس حیاتوحش میتوان آنها را دید.
آسمان پرستاره
کافی است نگاهی به آسمان بیندازیم؛ کهکشان راه شیری اینجاست اما پیدا کردن دب اکبر و ستاره قطبی چندان ساده نیست؛ آن هم در آسمان پر ستاره شبهای کویر. پایینتر و در جنوبشرقی قصر بهرام، سیاهکوه جا خوش کرده؛ یکی از سه قله پارک ملی که سنگهای سیاه رنگ آن از دور رخ مینمایند. سیاهکوه جانداران زیادی را در خود جای داده؛ قوچ و کل و پلنگ. پای آن، کاروانسرایی دیگر است که به «عینالرشید» معروف است. ظواهر عینالرشید نشان میدهد که کاروانسرایی مخصوص افراد عام است، برخلاف قصر بهرام که مجلل ساخته شده و شاهان و افراد قدرتمند روزگار در آن اقامت میکردهاند. در فاصله میان عینالرشید تا قصر بهرام، دشتی با بوتههای «درمنه»، «کاروانکش» و معدودی «قیچ» است که اگر روز باشد، با کمی دقت میتوان جبیرها را در میانشان دید. خاک هم آنقدر سست است که اگر رانندهای ناوارد باشد، خودرو به حاشیه جاده میرود. خالقی میگوید چشمهای که پشت عینالرشید است و همنام آن، معمولا محل تجمع حیواناتی است که برای نوشیدن آب راهی آنجا میشوند.
«چشمه سرخ» هم در همین حوالی است. جایی که بیشتر از سالها قبل سید بهزاد یوسفی که علاقهمند به حیاتوحش است، به همراه آقای میرانزاده، رئیس وقت پارک ملی کویر، موفق شدند در نزدیکی آن از دو یوزپلنگ عکاسی کنند. همین عکس بود که باعث شد تا در سالهای پس از انقلاب بقای یوز در پارک ملی کویر بار دیگر اثبات شود. البته آخرین بار هم همین اواخر دیده شدهاند؛ بالاتر از عینالرشید، در منطقهای به نام «دره بادامی» یوزپلنگها جلوی دوربین رفتند که اخبارش را روزنامهها در دیماه سال ۸۸ منتشر کردند.
دریچهای به دریاچه نمک
از کنار عینالرشید، باز هم باید حرکت کرد. هنوز عجایب این تکه از زمین مانده تا مسحورمان کند. صبح زود از جادهای میرویم که به جنوبغربی پارک ملی میرود. جاده از کوههای کوتاه قد طلایی رنگ به نام «آب محله» سر در میآورد که در نزدیکی آن آب انباری قدیمی برای جمعآوری آب باران است و به آن «حوض قیلوقه» میگویند. آبی که در آن جمع میشود به خاطر نمک فراوان خاک، لبشور است. اینجا انتهای سیاهکوه است. اگر به سیاهکوه پشت کنی، تنها زمینی صاف میبینی؛ آنقدر که انتهای آن در چشم جای نمیگیرد. تنها در گوشهای خطی سفیدرنگ نظر را جلب میکند که در سراب با عمق نگاهمان بازی میکند. دریاچه نمک؛ مرز غربی پارک. حتی در همین زمین پست هم باز جبیرها را میتوان دید.
از حوض قیلوقه راهی است که به موازات مرز غربی پارک به طرف جنوب میرود. از زمینهای پستی عبور میکند که کمتر در آن گیاهی دیده میشود مگر گیاهان شورپسند. پای سیاهکوه، چشمهای دیگر است. محیطبانها به آن «چشمه خری» میگویند و احتمالا وجه تسمیه این نام، مربوط به زمانی پیش از سالهای دهه ۱۳۶۰ میشود که گورخرهای آسیایی در پارک ملی کویر منقرض نشده بودند. کمی آنسوتر از چشمه، درختی است که برای کارشناسان طبیعت بسیار مشهور شده؛ «درخت راز»؛ نامش را ما انتخاب کردهایم! چون «دوربین تلهای» پروژه حفاظت از یوزپلنگ آسیایی، توانسته پای این درخت از انواع و اقسام حیوانات پارک ملی عکسبرداری کند. فقط ۱۲ عکس متعلق به یک یوزپلنگ نر و تعدادی عکس هم از پلنگ، گرگ، روباه شنی، قوچ و میش، جبیر و شغال. هنوز دوربین روی یک سنگ قرار دارد و مترصد عبور حیوانی است تا عکسش را شکار کند. حدود ۴۰ عکس و فیلم جدید در حافظه دوربین ثبت شده. دوبار یوزپلنگ، سه بار پلنگ، یکبار روباه شنی و چند بار جبیر جلوی دوربین ژست گرفتهاند. ردپایشان اطراف درخت مشخص است. احتمالا این ردپاهای یوزپلنگ، از آن همان یوزپلنگی است که ۱۲ بار جلوی دوربین رفته، حیوان هنوز قلمرویش را تغییر نداده است.
استراحتگاه فصلی
گهگاه مسیر رودخانهای فصلی و سیلابی، جاده را قطع میکند. حیوانات دو طرف بستر این رودخانههای خشک، زیر سایههای کوچک دیوارههایی که آب آنها را شسته، استراحت میکنند. این تکهسایهها غنیمتی است در کویر. به امید اینکه شاید هوبرهای را در این سایههای غنیمت ببینیم، از مسیر اصلی منحرف میشویم و به بستر خشک رودخانه «قاسم بَکی» میزنیم. در مسیر ناهموار رودخانه، حجمی حناییرنگ تکان میخورد و ابتدا اندکی در امتداد رودخانه میدود و بعد با چابکی مسیر شکاف میان دو تپه را با یک جست بلند بالا میرود و از نظر پنهان میشود. یک کاراکال؛ گربهای که در کنار دیگر خویشاوندان خود یوز، پلنگ و گربه شنی، در کویر زندگی میکند. سهم ما اما از این تجلی نابهنگام، چند عکس کمی ناواضح میشود و هیجانی که زیبایی این گربه به دلمان انداخت. بخت یارمان بود! بازی رنگهای خالص پهنه کویر و کوهپایه سیاهکوه با حنای پر رنگ این تیزپا کامل شد. سرخوشانه به جاده دوکویره باز میگردیم و اندکی جلوتر، در افق دیدمان ناهمواریهایی پدیدار میشود که خدا میداند از چه رو نامشان را «کلوتهای ترکمنی» گذاشتهاند.
سربازان طبیعت
مقصد اول پاسگاه «سفید آب» است. محیطبانها دور یک سفره نشستهاند و ناهار میخورند. اصرارمان میکنند که همسفره شویم؛ استکانی چای و گپ و گفت با سربازان طبیعت. برایمان از دستگیری سه متخلف تعریف میکنند؛ «بار دومشان بود که غیرقانونی وارد پارک میشدند؛ اولین بار یک جبیر ماده شکار کرده بودند و به دام محیطبانان افتادند. دادگاه جریمهشان کرد و آزاد شدند اما برایشان درس عبرت نشد و بازهم آمده بودند. اینبار هنوز دست به اسلحه نبرده بودند و حیوانی را شکار نکرده بودند که محیطبانها سر رسیدند و کت بسته از پارک ملی بیرونشان کردند. محیطبانها میگفتند که آه جبیر ماده پاگیرشان میشود، عذاب میکشند. همه محیطبانهای پارک ۱۸ نفرند که نوبت به نوبت به پاسگاه میآیند. تعدادشان کم است اما اجازه نمیدهند کسی به پارک دست درازی کند. پارک برایشان خانه است و هرچه در آن، ناموس.»
چند قدم دورتر از پاسگاه، آبشخوری است که حیوانات زیاد به طرفش میآیند. همان حیواناتی که به محض دیدن انسان فرار میکنند. انگار میدانند که محیطبانها خطری برایشان ندارند که آزادانه به پاسگاه نزدیک میشوند، آب میخورند، استراحت میکنند و میروند؛ بیهیچ دلهرهای. خالقی میگوید در کنار این آبشخور وزغی زندگی میکند که در تمام دنیا فقط در همین چندمتر جا یافت میشود؛ وزغ کویری یکی دیگر از عجایب پارک ملی کویر است.
باید از نور روز برای عکاسی استفاده کرد. غروب نزدیک است که حرکت میکنیم. قصد داریم شب را در پاسگاه «مُلک آباد» در شرق پارک بگذرانیم. از کنار دو کوه عبور میکنیم. «عربیه» و «چخماقیه» که در میانشان «زهگاه» قرار گرفته. میگویند زهگاه معدن طلا بوده و هنوز هم بقایای دالانهای دستکن آن باقی مانده. معدن طلا در میان کویر؛ طلا در طلا!
از سال ۱۳۵۵ که سازمان محیطزیست آن زمان تصمیم گرفت تا این منطقه را «پارک ملی» اعلام کند، دیگر هیچ فعالیت انسانی در آن انجام نمیشود. معدنچیها و گلهدارها از پارک بیرون رفتند و زمین را برای جانوران گذاشتند. سازمان میگوید که «در پارک ملی کویر هیچ فعالیت انسانی انجام نمیشود»، برخلاف خجیر و سرخهحصار که جانوران امانی ندارند.
شکافی در زمین و زمان
آنها که از زیر و بم زمین سر در میآورند میگویند که خیلی از خشکیهای حالای سرزمین کهن ما، بستر دریایی بزرگ بوده؛ «تتیس». برای همین است که اینجا به بقایای دریا برمیخوریم. کمی آنسوتر از عربیه و چخماقیه، درهای است که سنگهایی طلایی آن را دربرگرفته و صخرهها اشکالی موجگونه ساختهاند. بر بستر این موجهای سنگی اما، دریایی است. فسیلها یا «سکههای دریایی»، که خدا میداند چند دههزار سال پیش زنده بودهاند و حالا باقیمانده صدفگونه بدنشان، اینجا ـ در میان خاکی که دیگر سنگ شده ـ به جای مانده است. نوادگانشان هنوز در خلیجفارس، دریای عمان و آبهای آزاد جهان زندگی میکنند.
اینجا را «نعلبکیها» میگویند. شاید به این خاطر که این سکههای دریایی، شبیه نعلبکی واژگونی هستند که در مرکزشان، ستاره پنج پر ریزی نقش بسته و به مرکز ستاره، گلی با پنج گلبرگ بیضی شکل رخ مینماید. بچههای ساحل جنوب، سکههای دریایی که نوادگان همین سکهها هستند را از دریای پارس بیرون میآورند و به عنوان سوغات به مسافران میفروشند. حالا کسی چه میداند این سکهها که از روزگار سپری شده این زمین سالخورده حکایت دارند، هر کدام چقدر میارزند؟
هر چند هنوز هم باورش برای ما مشکل است که این زمین روزگاری بستر تخمریزی ماهیها و رقص آبزیان آب شور بوده، اما زمان تنگ، اجازه درنگ بیشتر در این بستر آفتاب سوخته دریا به ما نمیدهد. خالقی عجله دارد؛ مانند کودکی که از محل گنجی گرانبها آگاه است و همسالان را به اصرار پی خود فرا میخواند. هنوز مزه برخورد با این گنج طبیعی از کاممان نرفته که باز هم از جاده اصلی منحرف میشویم و باز هم در مسیر رودخانهای فصلی، به طرف کوهی نه چندان بلند میرانیم.
چند ده متری، بیشتر به کافرکوه نمانده که درون درهای باز میپیچیم و بازهم آنچه در انتهای دره میبینیم، باور نمیکنیم؛ شکافی به عرض تقریبا پنج متر، کوه را به دو قسمت تقسیم کرده. شکافی میان زمین و زمان. درست زمانی که در سمت چپ شکاف، آفتاب تازه در حال غروب است، در سمت راست دیگر شب شده است. در میان شکاف، بستری است که گویی همانند پیادهرو، شنریزی شده؛ پیادهرویی به طول چهار کیلومتر. پرتوهای نور خورشید ـ حتی اگر صلات ظهر باشد ـ فقط میتوانند دزدانه و به زحمت خود را به کف شکاف بنمایانند. شاید به همین دلیل هم «ظلمات» نام گرفته. در داخل، دیوارهها مکمل هماند؛ جوری که انگار دستی از غیب دو طرف کوه را کشیده و درونش شکافی چهار کیلومتری انداخته است. امیرحسین خالقی میگوید که احتمالا آن دست غیب، زلزله بوده و دو طرف را به سویی رانده است.
آفتاب غروب میکند، فرصت عکاسی در نور روز را از دست میدهیم. اما عکسبرداری زیر نور ماه، رمز و راز ظلمات را دوچندان میکند؛ آسمان پرستاره امتداد کهکشانش در شکاف ظلمات گم میشود. مهتاب غروب میکند؛ سکوت. مقصد پاسگاه مُلکآباد است که ستیغ «کوه نخجیر» را بالای سر دارد. شب را با مرور تصاویر روز، صبح میکنیم.
ردی بر خاک
از پشت پاسگاه ملکآباد راهی است که کوه نخجیر را دور میزند و راه شمال پیش میگیرد. در پسزمینه همین راه است که بر سینهکش سرخ یک کوه، باریکه فیروزهای رنگ، نظرها را جلب میکند. اگر دماوند به قول ملکالشعرای بهار «ز آهن به میان یکی کمربند» دارد، در عوض «گدار سبز»، گردنبندی فیروزهای را زینت گردن خود کرده است.
دره پشت کوه نخجیر، مسیری است که باید از آن عبور کنیم. در همین دره، دوربین تلهای دیگری وجود دارد که قبلا عکس یوزپلنگ گرفته است. از جلوی دوربین عبور میکنیم، اما چیزی روی زمین، نظر امیرحسین خالقی را جلب میکند. میایستد و از ماشین پیاده میشود تا با دقت بررسی کند؛ رد یوزپلنگ! ردپا تازه است و مستقیم از جلوی دوربین رد شده. امیرحسین خوشحال است. میگوید: «احتمالا همان یوز همیشگی است، اما هربار دیدن ردپایش خوشحالکننده است. یعنی هنوز زنده است.»
از سالها قبل که خیلیها فکر میکردند یوزپلنگ در ایران منقرض شده، در همین پارک ملی چند یوزپلنگ زندگی میکردند. اصلا از همان ابتدا، وجود یوزپلنگها بهترین دلیل برای انتخاب کویر مرکزی ایران به عنوان پارک ملی بود. حالا آنها آزادانه در همین پارک امن جولان میدهند؛ هر وقت که دلشان خواست قوچ یا جبیری را شکار میکنند، یا دنبال خرگوشها میکنند و دلی از عزا در میآورند. هر وقت هم که خواستند از اینجا میروند و در گوشهای دیگر جفتی اختیار میکنند و تشکیل خانواده میدهند. این یوزپلنگهای آسیایی که در تمام آسیا از بین رفتهاند و حالا فقط در کشور ما زندگی میکنند، خیلی عزیزند و برای خودشان سرخوشاند. حکم ناموس دارند برای حیاتوحش ایران.
فرودگاه کویری
هنوز دو ساعتی تا قصر بهرام راه داریم. قصر بهرام مقصد اول و آخر است. دشت نسبتا همواری را به طرف شمالغربی پیگرفتهایم که ما را به جاده سنگفرش و قصر بهرام میرساند. در دوردست جاده ساختمان یک طبقه کوتاه مشخص است. میگویند «خانههای آمریکایی». آمریکاییها پیش از انقلاب میخواستند در اینجا به دنبال نفت بگردند، اما یک آمریکایی دیگر توانست دلایلی را بیاورد که دولت آن زمان را از صرافت استخراج نفت بیندازد.
پروفسور «هرینگتون» در آن زمان مشاور عالی سازمان محیط زیست بود و از طبیعت ایران اطلاعاتی داشت که شاید هیچ کارشناس محیط زیستی نمیدانست. میگویند او در پارک ملی شدن این منطقه نقش داشته است. پروفسور هواپیمایی کوچک داشت که هر وقت هوای سرکشی به کویر به سرش میزد، آن را آتش میکرد و در نزدیکی همین خانههای آمریکایی به زمین مینشاند. همان زمین همواری که در شمال پارک قرار دارد و به آن فرودگاه میگویند. فرودگاهی بدون برج مراقبت و سالن انتظار. هنوز هم در کتابهای علمی، آمارها و اطلاعات هرینگتون معتبر است و خودش هنوز هم آرزوی بازگشت به ایران و گشت و گذار در طبیعت دارد. این را شاگردانش در آمریکا میگویند.
حالا فرودگاه طبیعی هرینگتون را هوبرهها برای فرود استفاده میکنند. پرندههایی که ترجیح میدهند کمتر پرواز کنند تا مبادا بالهای سیاه و سفیدشان توجه صیادان را جلب کند و جوجهها درون لانه بدون غذا بمانند. اگر کسی بخواهد عکسی از هوبره داشته باشد، باید آرام نزدیکش شود. زیرک است، امان نمیدهد و با پاهای بلندش میدود. اگر بدوی، میپرد!
عربهای حاشیه خلیجفارس عاشق هوبرهاند، نه به خاطر پروازش و رنگهای شکمش که اینها را سهراب سپهری خوب میشناخت، بلکه به دنبال آنند تا شکمی سیر کنند و در خواب قیلولهشان از شکاری ظفرمندانه خشنود باشند. هر سال میآیند، میزنند، میخورند، میروند! آب هم از آب تکان نمیخورد، البته نه در پارک ملی کویر که حفاظت شده است.
قصر بهرام دیگر چندان دور نیست، چیزی نمانده تا کویر را از پاشنه در کنیم و در جادههای آسفالته، مقصدمان پایتخت باشد. باید از آخرین لحظات سفر استفاده کرد. معلوم نیست بازهم میتوان ظلمات را، درخت مقدس را، نعلبکیها را و ردپاهای یوزپلنگ را دید یا نه. دیگر چیزی نمانده تا پیمانکارهای وزارت نفت راهی کویر شوند. میخواهند طلای سیاه از دل دریای طلای کویر بیرون بکشند. مجوزشان هم صادر شده؛ قسم خوردهاند که کویر را نابود نمیکنند، ولی «دم خروس» از عسلویه و خوزستان بیرون زده است! میگویند میخواهند در دل خاک، گاز ذخیره کنند تا در زمستانها اگر جریان گاز قطع شد، بتوانند گاز پایتخت را برای ۱۰ روز تامین کنند. در عوض شوراب عمق زمین را به گیاهان کویر هدیه کنند. معامله پایاپایی است!
باید چشمها را پر کرد، هر لحظه را ثبت کرد تا آیندگان ببینند و بدانند. کویر اگر پارک ملی است نه به واسطه نفت، که به واسطه همه زیباییها و جانداران بیهمتایش این لقب را برازنده خود کرده؛ و تا ابد کویر است. وگرنه نفت، تمامشدنی است
خاکی که آب بود
خاک پارک ملی کویر، روزگاری طولانی و عجیب را گذرانده. خاکی که هزاران سال قبل آبزیان بستر دریای «تتیس» را میزبانی میکرده، حالا نیمی از شبانهروز را به آفتاب دلسپرده و نیم دیگر را به مهتاب. باد هم این میان هنرنمایی میکند و کلوتهای زیبا میسازد. هیچکس نمیداند که خاک کویر در یک میلیارد سال آینده چه سرنوشتی خواهد داشت.
خودنمایی پلنگ
دوربین تلهای، اختراع سادهای در دوران ما است. یک جا قرارش میدهند و اگر موجود زندهای از جلویش عبور کند از آن عکس میگیرد. اما عکسهای همین دوربین ساده نتایج شگفتانگیزی دارد. پای همین درخت که بیشتر از ده بار عکس یوزپلنگ آسیایی گرفته شده، حالا این پلنگ برای دوربین خودنمایی کرده.
تنگه ظلمات
احتمالا تنگه «ظلمات» هنر دست زلزله است، چون دیوارههای دو طرف تنگه تقریبا مکمل یکدیگر هستند. هنوز خیلیها نمیدانند که چنین تنگه باشکوهی در پارک ملی کویر جا خوش کرده. اینجا صخرهها در کنار هم به تابلوی زیبایی تبدیل شدهاند
بازمانده دریای قدیم
اشتباهی رخ نداده، این عکسها برای همین مطلب پارک ملی کویر است. فسیلهای دریایی برای این منطقه خیلی دور از ذهن نیست. این «سکه دریایی» (بالا) و صدف (پایین) هزاران سال قبل در زیستگاه خود در اعماق اقیانوس بودهاند اما حالا زیستگاهشان تبدیل به کویر شده.
تجمع جبیرها
جبیرها بیشباهت به آهو نیستند، اما بر خلاف آهوها ترجیح میدهند تنها در بیابان پرسه بزنند. آبشخورها از معدود نقاطی در پارک ملی کویر هستند که جبیرها دور هم جمع میشوند.
منبع: همشهری ماه، ویژه نامه ایران شناسی، سرزمین من، آبان ۱۳۸۹