سکوت را میشد از داخل عکس شنید. تنها صدایی که میآمد صدای باریدن برف بود. آن صدای منحصر بهفرد که با خودش انگار خلاء میآفریند.
بعد از تماشای عمیق آن تصویر، نگاهم بیاختیار به سمت پنجرهی بلند و بزرگ خانهی جدید کشیده شد. خانهی جدید طور عجیبی ساکت است. وقتی سکوت میکنم تنها صدایی که شنیده میشود صدای پای گربههایی است که پا روی برگهای خشکیدهی پاییز میگذارند و بیخیال از زیر پنجره میگذرند. یک لحظه با خودم فکر کردم که زمستان از این پنجره چه شکلی است؟ وقتی برف همهی منظرهی رو بهرو را بپوشاند چه حسی خواهم داشت؟
برف با خود خلاء میآورد و سکوت را وسیعتر و عمیقتر میکند. از آن سکوتهایی که وقتی حرف نمیزنی صدای ممتد سوتی آرام در گوشت میپیچد. سکوتی چنین خالص مرا به یاد عدم میاندازد. به یاد لحظههایی که جهان هنوز آفریده نشده بود. جهان در آن روزها چهطور بود؟ یک فضای خالی و تاریک؟ نه، فضا نیازمند مکان است و تاریکی نیازمند به درک روشنایی. در عدم نه فضا هست و نه روشنایی. پس عدم چه شکلی است؟ شاید تنها میشود آن را حس کرد اما نمیشود کلمهای برایش پیدا کرد.
اما احساس میکنم سکوتِ محض نزدیکترین حالت به عدم است. سکوت، ذهن آدم را به هزار ناکجاآباد میبرد. ناکجاآبادهایی که در دنیای بیرون وجود ندارند و حتی ممکن است شبیه به عدم، شبیه به روزهای پیش از جهان، باشند.
کسی نمیداند، شاید روزهای پیش از شروع جهان سرشار از سکوت بودهاند و سکوت از جنس عدم است. برای همین است که وقتی خوب به آن فکر میکنم احساس میکنم خلقتی عجیب و فراتر از درک است.
فکرکردن به سکوت آدم را به کجاها که نمیبرد! همینحالا گربهای دیگر از زیر پنجره رد شد و برگهای پاییزی زیر پایش صدا کردند. به زودی در آن سرزمین دور، که زیر برف به خواب رفته بود، خورشید طلوع میکند و صداها هجوم میآورند. سکوت به کنج حریم خود محدود میشود و منتظر مینشیند تا دوباره شب از راه برسد و جهان را به روزهای پیش از آفرینش نزدیک کند.
تاریخ انتشار: ۲۰ آبان ۱۴۰۰ - ۰۹:۱۸
یاسمن رضائیان: همین امشب در فضای مجازی تصویری دیدم از سرزمینی دور. کدام سرزمین بود؟ نمیدانم. اما هرکجا که بود سرزمینی سرد و ساکت. برف سنگینی همهجا را پوشانده بود. خانهها و ماشینها و درختها همه زیر برف و انگار به خواب رفته بودند.