احتمالاً هرچیزی از او بنویسم پیشتر در پستهای مربوط به درگذشت این هنرمند خواندهاید. اینکه متولد هشتم خرداد 1321 در شیراز بود و از 14سالگی نقاشی حرفهای و بعد کاریکاتور را شروع کرد و با نشریات ایرانی و بعدها هم با نشریات خارجی مانند «نیویورکتایمز» و «اشپیگل» همکاری کرد. آثار منحصر بهفرد او که اکثراً با قلمی سیاه روی زمینهای سفید طراحی شدهاند، هربینندهای را میخکوب و به دنیایی سیاه و سفید، اما پر رمز و راز میکشاند.
کامبیز درمبخش کار خود را از نوجوانی شروع کرد و نوجوانان را هم خیلی دوست داشت. او در سالهای گذشته چندین بار آثارش را برای چاپ در جلد هفتهنامهی دوچرخه در اختیار ما گذاشته بود و چندباری نیز با دوچرخه گفتوگو کرد. یکی از گفتوگوهای بسیار خواندنی او با دوچرخه را «فرهاد حسنزاده» در سال 1388 و به مناسبت 9سالگی هفتهنامهی دوچرخه انجام داد. اگر امروز نوجوان هستید، قدر مسلم آن گفتوگو را نخواندهاید، اما در این صفحه و امروز میخواهیم بخش کوتاهی از این گفتوگو را برایتان بازنشر دهیم تا شما هم کمی به خاطرات زیبای این هنرمند فقید آشنا شوید.
آقای درمبخش، این اتفاق مبارک از کجا شروع شد؟ منظورم کاریکاتوریستشدن شماست.
من از کودکی به نقاشی علاقهمند بودم و...
بچهها همه به نقاشی علاقه دارند. فکر میکنید علت این علاقه در چیست؟
بهنظرم آنها با نقاشیهایشان حرف میزنند. معمولاً یکی از چیزهایی که بچهها در نقاشیهایشان میکشند، یک خانه با دودکش و پنجره و خورشید و از اینچیزهاست. این نشان میدهد که بچهها به شکل ناخودآگاه دوست دارند مستقل باشند. خانهای داشته باشند، اسباب و لوازمی که شکل کوچکی از زندگی بزرگترهاست. البته در بچههای این دوره و زمانه به دلیل تلویزیون و بازیهای کامپیوتری این استقلال کمتر دیده میشود و آنها تا سنین بالا مهمان پدر و مادرشان هستند و به آنها وابستهاند.
از نقاشیهای کودکانه که بگذریم، کار حرفهای را از کی شروع کردید؟
زمانی که 14ساله بودم، نقاشیهایی میکشیدم و میبردم خیابان فردوسی، حوالی منوچهری و به مغازهدارها میفروختم. این نقاشیها معمولاً مینیاتورهای ایرانی یا تصاویری از تختجمشید و آثار باستانی بود که آنها را کپی میکردم. مغازهدارها بابت این نقاشیها پنجتومان به من میدادند و خودشان آنها را به خارجیها پنجاهتومان میفروختند. در آن زمان این کار باعث شد که احساس کنم خودم میتوانم از راه نقاشی خرج خودم را
در بیاورم و مستقل شوم.
یعنی از همین نقاشیهای کپیکاری به کاریکاتور رسیدید؟
بله. البته اولش بهخاطر پول کار میکردم. اما کمکم به این هنر علاقه پیدا کردم. کاریکاتورهایی را در مجلات ایرانی و خارجی پیدا میکردم و آنها را میبریدم. همانها باعث شد که طنز را بهتر بشناسم. پدر من ارتشی بود و در نشریهای که متعلق به ارتش بود کار میکرد. او دوست و همکاری داشت که نامش آقای تجارتچی بود. پدرم از همکارش خواست که مرا در این راه راهنمایی کند. او برای من چندتا کار کشید و من از روی آنها کپی کردم، اما به مرور زمان به این کارها قناعت نکردم و کمکم برای خودم صاحب سبک شدم.
در این راه آموزش هم دیدید؟ کلاسی، چیزی؟
نه. من کاملاً خودساخته بودم. بهجز همان همکار پدرم که گفتم که فقط چند طرح از کارهایش کپی کردم، در هیچ کلاس و کارگاهی شرکت نکردم. در واقع خودم خیلی کوشش میکردم، پژوهش میکردم و با الهام از کارهایی که میدیدم کارهای تازهای میکشیدم. اصلاً در آن زمان امکانات مثل امروز نبود. نه نشریهای، نه کتابی. من از کهنه فروشها و این طرف و آنطرف کتاب یا مجله تهیه میکردم. یا به دوستانی که به خارج از ایران رفت و آمد داشتند، سفارش میکردم. بعد نشانی نشریههای خارجی را پیدا میکردم و برایشان کار میفرستادم. استقبال آنها از کارهایم و دستمزدهایی که برایم میفرستادند باعث میشد سرذوق بیایم و بهتر و بیشتر کار کنم و در این راه جدیتر باشم. اما حالا برای جوانها کار راحتتر شده است. آنها با فشار یک دکمه در اینترنت به انواع و اقسام کاریکاتورها و مسابقههای جهانی دسترسی دارند.
مشوق هم داشتید؟
بله، مشوقم پدرم بود. او علاوه بر این که افسر ارتش بود به کارهای هنری علاقه زیادی داشت و خودش داستان و شعر و نمایشنامه و فیلمنامه می نوشت و سردبیر یک نشریه بود. او تئاتر هم کار میکرد. وقتی هفتساله بودم روی صحنهی تئاتر رفتم و در یکی از نمایشهای او بازی کردم. حتی در یکی از فیلمهایش هم بازی کردم. هنرمندهای زیادی به خانه ما رفت و آمد داشتند و این برای من خوب بود. من از طریق همین دوستان با مجلهها و روزنامههای ایرانی آن زمان از جمله «اطلاعات هفتگی» و «سپید و سیاه» همکاری داشتم و کارهایم در آنها چاپ میشد. 81سالم بود که یک بلیت اتوبوس به مقصد آلمان خریدم پانصدتومان. یک هفته هم توی راه بودم. دویست، سیصدتا از کارهایم را با خودم برده بودم. استقبال از کارهایم خیلی خوب بود. بزرگترین مطبوعات آلمان کارهایم را چاپ کردند. در مدتی که آنجا بودم یک تعداد کار بدونشرح کشیدم. یعنی دیدم من که با زبان آنجا آشنا نیستم بنابراین از کلام در کارم استفاده نکردم و چیزهایی کشیدم که برای همه قابل فهم باشد. این سفر نهتنها از نظر مادی بلکه از نظر شناخت کاریکاتور و سبکهای مختلف هنری به من کمک کرد.
سبکتان در طول این سالها تغییری کرده است؟
بله. شما اگر کاریکاتورهای قدیمیام را ببینید، متوجه میشوید چهقدر کار من تغییر کرده است. من در طول این سالها سبکهای مختلفی را تجربه کردهام. مثلاً در گذشته، کارهایی داشتم بهنام «مینیاتورهای سیاه» که با مینیاتورهای قدیمی ایران حرفم را علیه ساواک و رژیم سابق میزدم. حتی نوع نگاه من هم تغییر کرده. من قبلاً با نشریات زیادی کار میکردم، ولی به تدریج از آن فاصله گرفتم. کارهای مطبوعاتی به دلیل این که تاریخ مصرف دارند، خیلی ماندگاری ندارند. الآن دنبال کارهایی هستم که تاریخ مصرف نداشته باشند و فقط برای یک منطقه خاص کشیده نشوند. من به دهکدهی جهانی و انسان و انسانیت فکر میکنم. به پیامهای انسانی. یکی از نمونههای مورد علاقه من فیلمهای «چارلی چاپلین» است که تاریخ مصرف ندارد و بدونکلام است. این ویژگی باعث میشود که تمام ملیتها حرفش را بفهمند.