به گزارش همشهری آنلاین، کتاب «تنها گریه کن» روایت زندگی اشرفسادات منتظری، مادر شهید محمد معماریان در دوران مبارزات انقلاب اسلامی، جنگ تحمیلی و پس از آن است که به قلم اکرم اسلامی تدوین و در انتشارات حماسه یاران منتشر شده است. متن تقریظ رهبر انقلاب اسلامی بر این کتاب به شرح زیر است:
«بسم الله الرّحمن الرّحیم
با شوق و عطش، این کتاب شگفتیساز را خواندم و چشم و دل را شستشو دادم. همه چیز در این کتاب، عالی است؛ روایت، عالی؛ راوی، عالی؛ نگارش، عالی؛ سلیقهی تدوین و گردآوری، عالی، و شهید و نگاه مرحمتسالار شهیدان به او و مادرش در نهایت علوّ و رفعت .. هیچ سرمایهی معنوی برای کشور و ملّت و انقلاب برتر از اینها نیست. سرمایهی باارزش دیگر، قدرت نگارش لطیف و گویایی است که این ماجرای عاشقانهی مادرانه به آن نیاز داشت.
۱۰ اسفند ۱۳۹۹
از نویسنده جدّاً باید تشکّر شود.»
پیش از این دفتر حفظ و نشر آثار رهبر معظم انقلاب در همایشهای جداگانه از نویسندگان و راویان کتابهای «نورالدین پسر ایران»، «پایی که جا ماند»، «لشکر خوبان»، «من زندهام»، «آن بیستوسه نفر»، «وقتی مهتاب گم شد»، «گلستان یازدهم»، «دختر شینا»، «آب هرگز نمیمیرد»، «فرنگیس»، «در کمین گل سرخ»، «مربعهای قرمز» و «عصرهای کریسکان» تقدیر و یادداشتها و تقریظهای رهبر انقلاب را بر این کتابها منتشر کرده بود.
سرکار خانم نغمه مستشارنظامی، از شاعران آیینی ایران پس از مطالعه کتاب «تنها گریه کن» شعری درباره این کتاب سروده که در جریان مراسم رونمایی از تقریظ حضرت آیتالله خامنهای بر کتاب از متن یادداشت معظمله بر ترکیببند این شاعر هم رونمایی شد. متن یادداشت رهبر انقلاب به این شرح است:
«بسم الله الرّحمن الرّحیم
بسیار کار درست و بهجایی کردهاند؛ آن بانوی شهیدپرور و آن حماسه، درخور چنین ستایش است. ای کاش برای دیگر مادران ارجمند شهیدان در قم ــ مانند مادر شهیدان زینالدّین ــ و در سراسر کشور نیز زلال قریحهی شاعران، آثاری بیافریند. من هم آن کتاب را خوانده و چند کلمه تقریظ بر آن نوشتهام.»
کتاب «تنها گریه کن» حاوی لحظاتی ماندگار از زندگی یک مادر شهید است که در بخشی از آن چنین آمده است: «راضی شدم بروم بیمارستان. بعد از عکس و معاینه تشخیص شان این بود که پایم را تا بالای زانو گچ بگیرم...حوصله نمی کردم بنشینم گوشه خانه و دست و پایم بسته باشد. همین شد که قبول نکردم. دوباره همان باند و پارچه ها را بستم و برگشتم خانه...گاهی برای روضه، خودم را لنگ لنگان می رساندم خانه در و همسایه. می نشستم حسرت می خوردم. با خود می گفتم: "اشرف سادات می بینی زمین گیر شدی؟ بی لیاقتی چطوریه؟ دهه محرم از نصف گذشته و تو نتونستی یه سینی چای بگردونی تو روضه؟"...
نا نداشتم تکان بخورم. خواب و بیدار همان طور دراز کشیدم و با الله اکبر اذان صبح چشم هایم باز شد... نماز را نتوانستم آن طور که دلخواهم بود بخوانم...خواستم کمی بیشتر استراحت کنم که بتوانم تا آخر شب دوام بیاروم. دراز کشیدم و چشم هایم گرم شده و نشده، حواسم رفت پی یک صدا... صدای عزاداری می آمد. اول دور بود و نامفهوم. من شک کردم. ولی وقتی نزدیک شدند یقین کردم صدای سعید آل طاهاست.تو دلم گفتم محمد(فرزند شهیدش) چقدر صدای سعید را دوست داشت. می خواستم با همان عصاها هر چقدر هم پایین رفتن از پله های مسجد سخت باشد بروم دسته شان را ببینم. داشتم تقلا می کردم که یکی گفت دارن میان تو مسجد. در دو صف داخل مسجد شدند به سمت محراب. چشم دوخته بودم به سعید و با خودم گفتم: "بیخود نیست مادرت هر بار صدات رو می شنوه مشت میکوبه روی سینه اش و قربون صدقهات میره" ... یکهو یاد گریه های مادرش افتادم. به سینه اش می کوبید و سعید را صدا می زد. نشسته بود یک جایی وسط گلزار و به سعید التماس می کرد بلند شود و نوحه بخواند. هی خودش را تکان می داد و رو به جمعیت می گفت: پسرم دیگه از این به بعد پیش خود سیدالشهداء نوحهخونی میکنه و مردم رو میگریونه.»