به گزارش همشهری آنلاین به نقل از روزنامه همشهری، ۱۸ شهریور امسال گزارش قتل یک مرد ۳۵ ساله به تیم جنایی پایتخت اعلام و با حضور مأموران در محل جنایت معلوم شد که این مرد با ضربه جسم برنده که به قفسه سینهاش برخورد کرده جان باخته است. محل حادثه جنگل شیان بود و افرادی که از آنجا عبور میکردند با دیدن جسد خونین مرد جوان پلیس را خبر کرده بودند.
جسد مقتول وقتی پیدا شد که حدود ۸ ساعت از مرگ او میگذشت و با توجه به این که کنار جسد آتشی با هیزم روشن و بعد خاموش شده بود، این فرضیه مطرح شد که وی با فرد آشنایی کنار آتش بوده که بعد با یکدیگر درگیر شدهاند و دعوای آنها به جنایت ختم شده است.
فرار قاتل
اولین مرحله از تحقیقات کارآگاهان جنایی، بهدست آوردن هویت مقتول بود که با انجام تحقیقات محلی خیلی زود این معما حل شد. مقتول به نام سعید مردی بود که در حوالی جنگل شیان زندگی میکرد و در زمینه خرید و فروش ضایعات فعالیت داشت. آنطور که دوستان مقتول میگفتند او آخرین بار با فردی به نام شایان قرار ملاقات داشت و همه آنها سعید (مقتول) را آخرین بار با شایان در حوالی جنگل لویزان دیده بودند.
علاوه بر این رهگذری نیز دیده بود که مقتول با مرد جوانی در جنگل شیان آتش روشن کرده و کنار آن سرگرم صحبت بودهاند. مشخصاتی که این شاهد از مرد جوان میداد با شایان مطابقت داشت و همه اینها حکایت از این داشت که شایان دست به این جنایت زده است.در این شرایط دستور بازداشت این مرد صادر شد اما مأموران وقتی به محل سکونت او رفتند متوجه شدند که آنجا را ترک کرده و فراری شده است.به این ترتیب جستوجو برای دستگیری او ادامه یافت تا این که چند وقت قبل وی در جریان یک اتفاق عجیب دستگیر شد.
اعتراف در عالم مستی
ماجرا از این قرار بود که متهم به قتل پس از فرار از تهران به یکی از شهرهای جنوبی کشور رفته و در آنجا با هویت جعلی زندگی میکرد اما چند شب قبل در جمع دوستانش شروع کرد به خاطرهگویی. او که مشروبات الکلی مصرف کرده بود در عالم مستی ماجرای قتلی که در جنگل شیان مرتکب شده بود را بازگو کرد و همین مسئله باعث لو رفتن او شد.یکی از افرادی که آن شب در مهمانی حضور داشت و خاطره شایان را شنید فردای آن شب پلیس را جریان قرار داد و قاتل فراری دستگیر شد.از آنجا که جنایت در تهران رخ داده بود، متهم به قتل روز شنبه تحویل پلیس آگاهی تهران شد و دیروز برای انجام تحقیقات پیشروی قاضی محمد جواد شفیعی بازپرس جنایی تهران قرار گرفت.او در بازجوییها اسرار قتلی که مرتکب شده بود را فاش کرد و با دستور بازپرس جنایی برای انجام تحقیقات بیشتر بازداشت شد و در اختیار مأموران اداره دهم آگاهی تهران قرار گرفت.
من مخترع هستم
متهم به قتل میگوید که یک نابغه و مخترع است و میخواسته اختراعش را ثبت کند اما چون تصور میکرده دوستش قصد سرقت آن را دارد با وی درگیر شده و ناخواسته دست به قتل او زده است. گفتوگو با متهم را بخوانید.
- انگیزهات از قتل دوستت چه بود؟
او قصد داشت اختراع مرا به نام خودش ثبت کند.
- اختراع؟!
من یک نابغهام و از بچگی هوش زیادی داشتم اما از بخت بدم در یک خانواده فقیر به دنیا آمدم که هیچ وقت کسی متوجه استعدادهای پنهانم نشد. بزرگتر که شدم مدام با وسایل برقی سرگرم بودم تا وسیلهای اختراع کنم. از ۵ سال قبل به جاهای خوبی رسیدم و موفق شدم یک پمپ اختراع کنم که بدون برق کار میکرد. تلاش شبانه روزیام نتیجه داد و من موفق شدم دستگاه را بسازم اما سعید دوستم همیشه به من حسادت میکرد و دلش میخواست اختراعم را به نام خودش ثبت کند. هرچند او شاهد تلاش و آزمایشهای من بود اما قصد سوءاستفاده از دوستیمان را داشت.
- روز حادثه در جنگل شیان چه اتفاقی افتاد؟
ما همیشه به آنجا میرفتیم و من سرگرم آزمایش میشدم. هر بار هم دوستم از هوش سرشار من! تعجب و یک جورهایی حسودی میکرد. روز حادثه نیز به جنگل رفتیم و آتش روشن کردیم. من اختراعم را با خودم برده بودم و به او نشان دادم که چطور توانستم پمپ را بسازم. آن روز باز سرگرم آزمایش شدم و دوستم مشغول روشن کردن آتش تا غذایمان را گرم کنیم. بعد ناگهان به سمتم آمد و وسیلهای که اختراع کرده بودم را از من دزدید. من ۵ سال عمرم را پای این اختراع گذاشته بودم و تمام آرزوهایم در این اختراع خلاصه میشد. هرچه به او اصرار کردم اختراع مرا برگرداند فایدهای نداشت. بعد با لگد به وسایل دیگرم کوبید که همه آنها را بههم ریخت. همین آغاز درگیری میان ما بود و او با چوب ضرباتی به پاهایم زد. من عصبانی شدم و از روی زمین یک قیچی که ابزار کارم بود را برداشتم و قصدم این بود که در دفاع از خودم ضربهای به بازوی او بزنم اما سعید چرخید و از بخت بدم قیچی به قفسه سینه او برخورد کرد. وقتی سعید خون آلود روی زمین افتاد ترسیدم و فرار کردم.
- چرا فرار کردی؟
خیلی ترسیده بودم. همان لحظه فهمیدم که قیچی به قلب او برخورد کرد و کارش تمام است. با مرگ او من تبدیل به قاتل میشدم و مجازات قصاص در انتظارم بود. از مرگ میترسم و شاید به همین دلیل بود که فرار را انتخاب کردم اما فکرش را نمیکردم که لو بروم. من پس از قتل از تهران خارج شدم و به یکی از شهرهای جنوبی کشور رفتم و در حومه شهر با هویت جعلی زندگی مخفیانهای داشتم اما در یکی از شبها که به مهمانی دعوت شدم وقتی همه مشروبات الکلی مصرف کرده و از خاطرات عجیب و غریبمان در حالت مستی میگفتیم من هم جوگیر شدم و اسرار قتل دوستم را فاش کردم. به همه تعریف کردم که مخترع و نابغهام اما دوستم اختراعم را دزدید و من ناچار شدم پس از قتل او، دستگاهی که اختراع کرده بودم را جا بگذارم و فرار کنم اما همینخاطرهگویی کار دستم داد.
- دستگاهی که اختراع کرده بودی چه کاربردی داشت؟
با لوله و وسایل دیگر یک وسیلهای مانند پمپ اختراع کرده بودم. وسیلهای بود که گازها و مایعات را جا به جا میکردم اما بدون برق و تنها با انرژی خورشید یا باتری کار میکرد اما همانطور که گفتم دوستم اختراع مرا دزدید که به نام خودش ثبت کند و باعث شد تا من تبدیل به قاتل شوم و حالا بهشدت پشیمانم و عذاب وجدان دارم. قتل دوستم ناخواسته بود و من قصد قبلی برای گرفتن جان او را نداشتم.