کنکور، رقابتی سخت و طولانی است و ایرادهایش را همه میدانند؛ ولی شک دارم کسی پیدا بشود که از هیچ قسمت این سال خوشش نیاید. گهگاه به فکر دختران افغانستانی میافتم که اگر همسن من باشند، نمیتوانند درس بخوانند. آنوقت دیگر دلم نمیآید بهخاطر هیچچیز غر بزنم.
* * *
بالأخره به سفر رفتیم. اطراف فیروزکوه و دماوند را گشتیم و خیالتان راحت، شیوهنامهها را رعایت کردیم. امروز، تصویر کامل قلهی دماوند را دیدم و یکی از آرزوهایم برآورده شد. نمیدانید چهقدر ناراحت شدم از اینکه میدیدم چهقدر برفهای روی قله کماند. ایران تشنهی باران است.
* * *
دوچرخه! گاهی غصه، دلم را میگیرد. گاهی سؤالهای اساسی زندگی بیجواب میمانند و به ما هم میگویند که امسال وقت کارهای غیردرسی نیست. میدانم که شرایطم سخت نیست، میدانم که کنکور هم بعضی وقتها شیرین میشود، میدانم که دختران افغانستانی موقعیت مرا ندارند... اما وقتی غصهام میگیرد، دلم میخواهد ماشین کنکور هم مثل ما گاهی خسته میشد و تا خستگیاش را در کند، کتاب و دفترهایمان را زمین می گذاشتیم و میدویدیم سمت کسی که جواب سؤالهایمان را بداند و بعد از اینکه رفع اشکال کردیم، سر درس برمیگشتیم.
سرتان را حسابی درد آوردم! امیدوارم از غصههایم غصهتان نگرفته باشد. آخر کم پیش میآید کسی مثل دوچرخه پیدا شود که این حرفها را گوش بدهد.
حدیث گرجی، ۱۷ساله از تهران
تصویرگری: زینب علیسرلک از پاکدشت