اسم مستعارش در کودکی «پیپی» بود؛ نام قهرمان داستانهای «پیپی جوراببلند»، نوشتهی «آسترید لیندگرن» که او عاشقش بود و مثل آن ککومک داشت! بزرگتر که شد، وارد عرصهی فیلم و انیمیشن شد و یاد گرفت چهطور یک داستان را به شیوهی بصری روایت کند.
خودش میگوید دلیل اصلی اینکه به خلق کتاب کودک و نوجوان روی آورد، این بود که دلش میخواست از دنیای واقعی فرار کند. در کافهدوچرخهی این شماره، گفتوگویی از این هنرمند را میخوانیم:
- چهچیزی در آثار آسترید لیندگرن شما را در کودکی مجذوب کرده بود؟
من عاشق کتابهای «پیپی جوراببلند» و «برادران شیردل» بودم؛ مخصوصاً شیفتهی شخصیت پیپی. تمام شوخیها و لحظههای خوش زندگی پیپی برایم جالب بود و تحسینش میکردم. شیوهی زندگیکردنش، اینکه چهطور یک کیک بزرگ را برای صبحانه میخورد، با تخت پرنده به سفر میرفت و با حیواناتی که دوستانش بودند، در قصری رنگارنگ زندگی میکرد.
- چهطور مضمون داستانهایتان را انتخاب میکنید؟
من دنبال مضمون برای داستانهایم نمیگردم. دنبال شادی هستم؛ چیزی که بتواند خوانندهها را سرگرم کند.
- شخصیتهای آثارتان از کجا میآیند و چهطور آنها را طراحی میکنید؟
گاهی از کسانی که میشناسم الهام میگیرم؛ البته سعی میکنم اسم افراد را بهشکل راز نگه دارم! معمولاً هم دوست دارم شخصیتهایی خلق کنم که خیلی زیبا و دوستداشتنی نباشند.
- اگر میتوانستید یکی از شخصیتهایی باشید که تا حالا ساختهاید، کدام را انتخاب میکردید؟
خیلی خوشحال میشوم که بتوانم در داستانهایم زندگی کنم. اگر میشد، دلم میخواست شخصیت «گربهی سیاه» در داستان «دیشب» یا شخصیت «دخترک داکگی» در داستان «پری حمام» باشم. دوست دارم به کودکیام برگردم، چون زندگی کودکیام تقریباً شبیه زندگی داکگی بود.
- سابقهای که در ساخت انیمیشن دارید، چه تأثیری در خلق کتابهایتان داشته؟
فرآیند ساخت فیلم به من کمک کرد که بیاموزم چهطور یک داستان را به شکل بصری روایت کنم. همچنین یاد گرفتم از مواد و ابزار گوناگونی استفاده کنم تا داستانم جذابتر شود. مطالعهی تاریخ کتابهای مصور هم خیلی به من کمک کرد. هرمرحله از پیشرفت کتابهای مصور در تاریخ به من فرصت داد تا دوباره به عناصر کتابهای مصور فکر کنم که بهنظرم بدیهی بودند. بهعنوان مثال تأثیر فیلمها روی کتابهای مصور. در کتابهای مصور نیز مانند فیلم ها از زوایای گوناگون دوربین استفاده میشود، اما آنقدر به آن عادت کردهایم که گاهی آن را نادیده میگیریم. اما مطالعهی تاریخ کتابهای مصور باعث شد دوباره به اهمیت این عناصر فکر و از آنها استفاده کنم. گاهی ما به راحتی چیزهایی بدیهی را فراموش میکنیم.
- کتابهایتان چهطور متولد میشوند؟
خودم را مجبور میکنم که بنشینم و کار کنم؛ تا وقتی که یک داستان تمام شود، خوب یا بد! بهخودم فشار نمیآورم که حتماً شاهکار شود. معمولاً در ابتدای کار، داستانی به ذهنم میرسد. بعد مینشینم و همزمان روی متن و تصویرش کار میکنم.
- پیش آمده که همزمان روی چند پروژه کار کنید؟
باید تمرکز زیادی داشته باشم تا کتابهایم را به موقع تمام کنم. مخصوصاً وقتی روی پروژههای سهبعدی کار میکنم. چون چیزهای زیادی را باید در نظر داشته باشم. به علاوه، من مادر دو بچه هم هستم؛ این یعنی نیاز به بیش از دو مغز و دو بدن دارم. پس کارکردن روی چند پروژه برای من تقریباً غیرممکن است.
البته گاهی پیش میآید زمانی که دارم روی کتابی کار میکنم، ایدهی کتاب جدیدی به ذهنم میرسد. بهعنوان مثال وقتی مشغول ساختن مجسمهی سگ در کتاب «آبنبات جادویی» بودم، از چیزی که در نهایت شد خیلی خوشم آمد. یک عکس از او گرفتم و همان عکس، جلد کتاب بعدیام شد.
- شما از طیف وسیعی از مواد اولیه برای خلق جهان داستانهایتان استفاده میکنید. چگونه شیوهی روایت هرداستان را انتخاب میکنید؟
معمولاً دنبال بهترین راهی هستم که داستان را جالبتر کند. مثلاً «مادر جوجهکوچولو»، داستان یک گربهی خیابانی است که بهشکل اتفاقی جوجهای را بهدنیا میآورد. از آنجایی که این گربه، خیابانی و کثیف است، من از زغال استفاده کردم. یا مثلاً کتاب «پری حمام»، داستانی خیالی از زندگی روزمرهی دختری است که در حمام با یک پری مواجه میشود؛ پس از مجسمههایی کوچک با پسزمینهی یک حمام واقعی استفاده کردم. راهی را که به کار بردم به اندازهی خود داستان جادویی بود و در تمام راه، از عکاسیکردن از مجسمهها حسابی لذت بردم. من معتقدم خوانندگان هنگام خواندن کتاب، احتمالاً همان حسی را دارند که من زمان خلق آن داشتم.
- در بعضی از آثار شما نورپردازی نقش مهمی دارد. کنجکاوم بدانم از تئاتر و طراحی صحنه هم تأثیر میگیرید؟
بله شاید. فکر میکردم تحتتأثیر فیلمها هستم، اما از کودکی عاشق بازی با عروسکها بودم و از این راه یاد گرفتم قصهگو باشم. بازیکردن با عروسکها هم میتواند یک جور تئاتر باشد.
- شما معمولاً از حیوانات بهعنوان شخصیت کتابهایتان استفاده میکنید. با حیوانات رابطهی خوبی دارید؟
من عاشق حیوانات هستم؛ مخصوصاً سگها و شیرها. فکر میکنم استفاده از آنها در داستان، مزایای زیادی دارد. اگر حیواناتِ داستانها در دنیایی شبیه به دنیای آدمها زندگی کنند، خوانندگان راحتتر به دنیای فانتزی وارد میشوند.
- چهطور میفهمید که داستان خوبی نوشتهاید یا نه؟
شاید خجالتآور باشد، اما گاهی اگر از داستانم خوشم بیاید، گریه میکنم. حتی بعضیوقتها آنقدر هیجانزده میشوم که ضربان قلبم را میشنوم. من عاشق کارم هستم، همانطور که مادرها عاشق بچههایشان هستند.