به گزارش همشهری آنلاین به نقل از ایسنا، حضور مداوم نغمه ثمینی در سه دهه اخیر و نگارش نمایشنامههایی همچون «افسون معبد سوخته»، «رازها و دروغها»، «خواب در فنجان خالی»، «شکلک»، «خانه»، «رویای نیمه شب پاییز»، «اسبهای آسمان خاکستر میبارند»، «متولد ۱۳۶۱»، «اینجا کجاست؟»، «هیولاخوانی»، «سه جلسه تراپی و یک مهمانی»، «پالتوی پشمی قرمز»، «زبان تمشکهای وحشی»، «چهار دقیقه و همان چهار دقیقه» و ...نشان داد زندهیاد اکبر رادی اشتباه نکرده بود که در دهه هفتاد ورود دانشجوی جوان خود را به دنیای ادبیات نمایشی ایران تبریک گفته بود.
چه شد که از اینجا دل کندید و تصمیم به مهاجرت گرفتید؟
عجیب است، من هنوز اسمش را مهاجرت نمیگذارم چون مهاجرت شبیه این است که شما به جای دیگری میروید و بیرون از کشور خودتان زندگی دیگری را شروع کنید. من در تمام این دو سال هرگز ارتباط کاریام با ایران قطع نبوده است. هم متن نوشتهام و هم درس دادهام. کووید هم کمک کرد که بتوانم از راه دور کار کنم. بنابراین ارتباطم اصلا قطع نبوده. همواره هم فکر کردهام روزی این دوره تمام میشود و برمیگردم. آنجا همه چیز برای من شبیه یک زندگی موقت است و فکر میکنم این زندگی که آنجا دارم، قرار نیست همیشگی و تا ابد باشد. وقتی دوستانم واژه مهاجرت را به کار میبرند، شوک میشوم ولی فکر میکنم برای اینکه خود را یک مهاجر واقعی بدانیم، خیلی ضروری است باور کنیم خانه و زندگیمان اینجا نیست و آمدن به ایران سفر است و زندگی اصلیمان جای دیگری است ولی در این دو سال، چهار پنج ماه را ایران بودم و هنوز وقتی به آن سو میروم، حس سفر دارم. اینجا برای من خانهتر است. اما درباره دلیل این سفر، گاهی شرایط اجتماعی و فردی آنچنان پیچیده میشود که خود را نیازمند تحول و تغییری بزرگ میبینی و اگر امکان این تغییر را داشته باشی، چرا از آن استفاده نکنی.
چند سال پیش آقای آییش گفتند همه ایرانیان مقیم خارج از کشور همیشه حس یک زندگی موقتی دارند. نمیدانم به دلیل ریشههای فرهنگی و وابستگی ما به کشورمان است یا دیگران هم دچار چنین حالتی میشوند.
تجربه من از برخورد با دوستانی که خارج از کشور هستند، نشان میدهد همه این طور نیستند بویژه کسانی که کارشان فنی و مهندسی است، در محیط جدید راحت میتوانند خود را پیدا و هویت خود را تعریف کنند چون به نظرم بخشی مهم از به در و دیوار زدن ِ ما و علت کندنها و رفتنهای ِ ما به موضوع هویت بازمیگردد. اینکه کجا خودت را به چه عنوان میشناسی و چه تعریفی از خودت داری. بنابراین جایی خانه تو میشود که میتوانی هویتی قابل قبولتر و مشروعتر از خودت تعریف کنی. در تجربه من، دوستانی که کارهای فنی میکنند، در کشورهای دیگر راحتتر خود را تطبیق میدهند. دلیل واضحش هم این است که آن فضا برای کاری که آنان انجام میدهند، به مراتب امکانات بیشتری در اختیارشان میگذارد. کاملا آشکار است که یک مهندس کامپیوتر در خارج از کشور به مراتب زندگی بهتر و پول و امکانات بیشتری به دست میآورد و محیط، جدال وتضاد چندانی با کار او ندارد و او میتواند سادهتر تعریف ِ جدیدی از هویتش بیابد. ولی محیط خارج از کشور آشکارا به جدال با کسانی میپردازد که کارهای مرتبط با ادبیات و فرهنگ و هنر دارند زیرا تمام گامهایی که برای خلق چیزی برمیداریم، روی زمینِ گذشته، نشانهها، خاطرهها، تجربهها و هر آن چیزی است که از دوران کودکی و نوجوانی انباشت کردهایم. ولی خارج از کشورِ خودمان این انباشت ِ معنا برای ِ ما وجود ندارد. در کنار این، اهمیت مساله زبان را فراموش نکنیم.
این سختی درباره کسانی مانند شما که همیشه نگاهی به تاریخ و اسطورهها دارید، بیشتر هم هست. به همین دلیل رفتن کسانی مانند شما و آقای بیضایی همه را به فکر وا میداشت که در یک کشور دیگر میخواهید چه کنید.
بله. البته این وجه منفی آن است ولی وجه مثبتی هم دارد و آن اینکه به هر حال شما تجربه عجیبی به دست میآورید. پروسهای که آن را تسامحا مهاجرت مینامم، تجربه حیرتانگیزی است که یک خودباوری جدی میآورد. مثلا در حوزه تئاتر در مییابیم آنچه خواندهایم و کار کردهایم، مطلقا از آنچه در جاهای مهم تئاتری در جهان رخ میدهد، دور نیست. این مهمترین ویژگی مهاجرت است و دیگر اینکه میتواند بر سبک و شیوه نوشتن تغییرات خیلی مثبتی بگذارد. حتی میتواند کمک کند به شکلهای جدیدی فکر کنی یعنی همان آدم باشی ولی به روزتر فکر کنی. سومین مساله امکانی است که آن طرف در اختیارت میگذارد برای ارتباط با دانشگاههایی که درجه یک هستند. یعنی جاهایی که هدف نهایی همه دانشجویانش آموختن و هدف غایی همه استادانش هم آموزش دادن است.
باوری در ذهن بخشی از جامعه تئاتری ما وجود دارد که ما جزو درامنویسان بزرگ جهان نیستیم و در دنیا حرفی برای گفتن نداریم، تا چه حد با این نظر موافقید؟
خیلی با این حرف مخالفم. نمیدانم این خود تخریبی از کجا میآید در حالیکه ایران در زمینه نمایشنامهنویسی یک کشور استثنایی است. درست به همین دلیل که ما قدمت صد و اندی ساله در نمایشنامهنویسی مدرن داریم. اگر آخوندزاده را سرآغاز نمایشنامهنویسی مدرنمان بدانیم، هرچند تجربهای پرقدمت نیست ولی ببینید در همین مدت زمان هم چقدر فرمهای نمایشنامهنویسی را تجربه کردهایم، چقدر فرمهای جسورانه پشتسر گذاشتهایم. چگونه میشود تجربه صد سالهای داشته باشی ولی «مرگ یزگرد» خلق شود؟ چگونه «در میان ابرها»، «پچپچههای پشت خط نبرد»، «فعل»، «یک دقیقه سکوت» و ... خلق شوند؟ اینها تجربههای حیرتانگیزی هستند که نشان میدهد ادبیات نمایشی ایران با حرارت و شور و هوش پیش آمده. اتفاقا یک دوست انگلیسی میگفت شما از ما آزادتر مینویسید چون ما شکسپیر را پشتسرمان داریم، هر چه مینویسیم، با آن مقایسه میشود ولی چون شما پشتسرتان چنین ابر نمایشنامهنویسی ندارید، بنابراین راحتتر تجربه میکنید و واقعا هم ما در فرم، تجربههای عجیب و درخشانی کردهایم. بر اساس تجربه شخصی من، تئاتر متوسط آمریکا یعنی تئاتری که رایج است و طبقه متوسط آن را میپسندد، به مراتب از تئاتر متوسط ما سادهتر است. یعنی فکرش را سادهتر میگوید و تماشاگر هم سادهتر برخورد میکند. کسی هم منتظر شقالقمری نیست.
در اینکه ادبیات کلاسیکمان در دنیا چقدر درخشان است هیچ بحثی نیست ولی هر چه به زمان معاصر نزدیک میشویم، این شناخت کمتر میشود. انگار خودمان هم تلاش چندانی نکردهایم که خود را به جهان بشناسانیم. شاید فکر میکنیم چیزی برای عرضه به دنیا نداریم و درباره نمایشنامه با توجه به تجربهای که خارج از کشور دارید، چقدر ما را میشناسند و آیا این ترس ما محلی از اعراب دارد؟
این حرف خیلی درست است که نتوانستیم در حوزه ادبیات نمایشی خود را به دنیا معرفی کنیم. هیچ تلاشی هم نکردیم. اما این یک سویه نیست چون آن طرف هم رغبتی نشان نداده که بفهمد ما اینجا چه کردهایم. یک دورهای برای کارهای پژوهشی با دپارتمان تئاتر دانشگاه واشنگتن همکاری میکردم. جالب است که درباره تئاتر چین و ژاپن و هند بسیار کنجکاو بودند. پیشنهاد دادم کارگاهی برای آشنایی با تئاتر ایران بگذارم ولی برایشان علیالسویه بود و فهمیدم علت آن یک انزوای سیاس هم هست که ما داریم. نمیتوانیم اینها را از هم جدا کنیم. این گونه نیست که اول رابطه فرهنگی اتفاق بیفتد و بعد سیاسی و اقتصادی، کاش این طور بود ولی متاسفانه چنین نیست. ما دچار یک انزوای سیاسی ترسناک هستیم. کشورمان آنچنان منزوی است که اغلب باید توضیح بدهی که ایران کشوری است که در آن به جز صدای ِ سیاستمدارها صداهای ِ دیگری هم وجود دارد و یکی از این صداها صدای تئاتر است که اتفاقا در شهر تهران و در بین ِ طبقه متوسط صدای ِروشنگر و قوی محسوب میشود. بنابراین بخش مهمی از انزوای فرهنگی ما در انزوای سیاسی است. ممکن است بگویید مثال نقضی وجود دارد که سینماست اما ببینید سینمای ایران چقدر در ده پانزده سال اخیر سیر نزولی داشته، تک و توک درخششهایی داشتهایم و مشخصا اگر اصغر فرهادی را کنار بگذاریم، میبینیم اتفاقی که دهه شصت برای سینمای ما در جهان میافتاد، در این دوره وجود ندارد. بخشی از آن به خاطر کیفیت است ولی بخش بزرگترش به خاطر انزواست. از سوی دیگر سینما، نقاشی، موسیقی، راحتتر در جهان سفر میکنند ولی لازمه نشان دادن یک تئاتر به دنیا، سفر یک گروه ِگاه ۲۰ نفره است که با این قیمت دلار و ویزا تقریبا غیر ممکن است و متاسفانه آنها هم فکر میکنند چرا خود را برای دعوت از ایران به دردسر بیندازند چون شرق، شرق است، آنها شرق را یک کلیت میبینند؛ ایران، ترکیه، هند، چین... ما جا میمانیم. ترجمه هم که اصل موضوعهاست که برای ترجمه متون نمایشی باید کسانی را تربیت و آنان را حمایت کنیم تا با ناشران خارجی ارتباط برقرار کنند. اینها میتواند از دل یک بستر نیمه دولتی اتفاق بیفتد ولی ما هیچ یک از اینها را نداریم و خیلی طبیعی است که پیش نمیرویم.
اگر بخواهید نمایشنامهای از خودتان را در آنجا ترجمه کنید، آیا متقاضیانی وجود دارند؟ کسانی هستند که تمایل به انتشار آن داشته باشند؟
من یکی از خوششانسها بودم چون زمانی رفتم که تجربههای نمایشنامهنویسی داشتم، نمایشنامههایم در داخل کشور چاپ شده و در خارج از کشور اجرا شده بود، بنابراین کسانی مرا میشناختند. فیلمنامهنویسی هم که کرده بودم، مزید بر علت شد که بیشتر شناخته شوم و حال و هوای کاریام را میدانستند. طی تصادف خیلی خوشآیندی نمایشنامه «زبان تمشکهای وحشی» به دست یکی از روسای اصلی یک کمپانی تئاتری در سانفرانسیسکو افتاد که او فارسی هم میدانست. از نمایشنامه خیلی خوشش آمد و بعد از یک ترجمه درخشان، نمایشنامهخوانی هم شد و امیدوارم به زودی هم روی صحنه برود ولی اینها فقط نوعی شانس و اقبال است و میتواند اتفاق نیفتد. نمیتوانیم منتظر شانس بنشینیم. اگر خودم بخواهم کارم را ترجمه کنم، باید پول خیلی کلانی به مترجم خوبی بدهم. اصولا هم نویسنده پول خیلی کلانی ندارد که خرج کارهای خود کند بنابراین کار بسیار دشواری است و از آن سختتر اینکه در آنجا ناشری را مجاب کنید که در این رقابت وحشتناک، کارتان را چاپ کند و یک کمپانی را وادار کنید کارتان را اجرا کند. نمیگویم غیرممکن است ولی با انزوایی که ما داریم، بسیار دشوار است. به محض اینکه میگویی ایران، تصویر بشدت متضادی با آنچه الان در کشور میبینیم، برای آنان میسازی. اول باید توضیح بدهی این تصویر اشتباه است. در همین سفر اخیرم به ایران، هیجانزده شدم وقتی دیدم دوستانم با تمام ِ فشارهایِ اقتصادی و سیاسی، با هیجان و انگیزه کار فرهنگی و هنری میکنند و زندگی خود را برای ساختن گذاشتهاند. متاسفانه ما اینها را به خارج از کشور نشان ندادهایم و آنان هم نخواستهاند ببینند.
هر چه بیشتر میگذرد بیشتر به این نتیجه میرسیم که همه اینها در نبود گفتگوست. بلد نیستم با یکدیگر حرف بزنیم و سخنان همدیگر را بشنویم. این نقطه ضعف سبب شده هم داخل کشور بیشتر به سمت خشونت کشیده شویم و هم در خارج از کشور نتوانیم دیالوگ برقرار کنیم با اینکه تئاتر هم داریم، هنری که اساسش گفتگوست.
این هم از آن مسایلی است که باید خیلی برای حل آن تلاش کنیم و به این راحتی نیست. شاید اگر بتوانیم در روابط فردیمان بر این موضوع کار کنیم، امکانی برای گسترش فضای گفتگو باز شود. ایران سرزمین بسیار متضادی است. از یک طرف، گروهی در طبقه متوسط اهل گفتگو، پیش بردن بحث و مخالفت هستند، تحمل شنیدن انتقاد را دارند و میتوانند نقد خود را صریحا مطرح کنند ولی از طرف دیگر با گروهی دیگر از این اجتماع رو برو میشویم که سخت متعصب است و میخواهد باورهای خود را به دیگران حقنه کند و این سئوال هست که این دو گروه چگونه در کنار هم قرار گرفتهاند و چه دشوار است همنشینی این دو ولی نهایتش این است که اینها هم باید با یکدیگر گفتگو کنند، به جای اینکه یک طرف دینامیت بگذارد و طرف مقابل را روی هوا بفرستد. راه دیگری جز گفتگو نداریم.