همان چشمانتظارانی که مسافرانشان را بدرقه کردهاند. برایشان دست تکان دادهاند و پشت لبخندهای غمگینشان بیصدا گریه کردهاند. آنها به بازگشت مسافر همیشه امیدوارند. حتی اگر بدانند او به جایی میرود که بسیار دلخواهتر است، اما باز در دلشان دعا میکنند مسافران برگردند.
رفتن، همیشه با خودش غم میآورد. آنکه میرود چیزی را از دست نمیدهد؛ کسی که میماند از دست میدهد. حالا انگار بارها و بارها تو رفتهای. انگار آن قطار هرروز از حوالی ما گذشته است. حتی در خوابهایمان هم صدای سوت قطار میآید. قطاری که از رفتنها و تنهاشدنها حکایت میکند. قطاری که آدمها را از هم دورتر و دورتر میکند.
قطار در مسیر بود که ستارههای آسمان یکییکی فرو افتادند. قطار در مسیر بود که باران نزول کرد. و غم مانند مه که پشت پنجره مینشیند، کمکم منظرهی ما را تار و مبهم کرد. آنقدر که دیگر چیزی از زیباییهای جهان ندیدیم.
رفتن تو لحظهی فروافتادن پرده بر زیباییهای دنیا بود. همهجا تاریک شد و ما چنان از درون خالی شدیم که دیگر درکی از خودمان هم نداشتیم. حتی پردهها را هم کشیدیم و اجازه دادیم جهان در سکوت خود بیشتر فرو برود. راستش پنجرهها آنقدر مهگرفته بودند که دیگر امیدی به بازگشت خورشید نداشتیم.
هنوز در روزهای سرد زمستان صدای تو در گوش خانه میپیچد. آیا صدا شنیدنی نیست؟ آیا صدا میتواند لمسکردنی باشد؟ دربارهی تو همهچیز فرق میکند. با تو هر معجزهای اتفاق میافتاد. صدا نیز میتوانست گرم و اطمینانبخش باشد.
هرمادر، پیامبری در خانه است. پیامبری که معجزههای بزرگ و کوچک بسیاری در قلبش دارد. بزرگترین معجزه نیز امیدی است که از حضورش در خانه جریان مییابد. خانه از حضور مادر گرم میشود، امن میشود و اگرچه دنیا بسیار ما را غمگین میکند، در پناه مادر میشود به روزهای خوش همچنان امیدوار بود و حس خوشبختی کرد. معجزهای بالاتر از این نیست که در اوج غمها، یک حضور بتواند دوباره آدم را شاد کند.
اما حالا قطار رفته است. آنقدر دور شده که دیگر صدای سوت آن حتی در خیالمان هم نمیپیچد. میدانیم قطار به سوی مقصدی دلخواه و زیبا رفته است اما داستان جاماندهها تکرار شده است. ما اینجا ماندهایم و از دست دادهایم و راستش هیچ تسکینی آراممان نمیکند. تنها چیزی که میتواند کمی از اندوه ما بکاهد این است که میدانیم ما نیز روزی سوار همان قطار میشویم و به سوی مقصدی که تو رفتهای میآییم. و آن روز قصهی رسیدن آغاز میشود؛ دیدار اتفاق میافتد و قلبمان باز از معجزهی حضور تو آرام میشود.