شبیه عکس مادربزرگ که هیچوقت تمام نشد
شبیه بوق ماشینها، پشت چراغ قرمز
ممتد، معترض، مضطرب
رفتن، رسیدن، برگشتن...
مادر همیشه میگوید:
«رسیدی خبر بده!»
- تردید
حمیده سیوانی امیرخیز
آی تختهسنگها!
بازتاب نامم از دهان کوهها که یادتان نرفته است؟
ما که پابهپای هم
عمق رود و انزوای دره را
کشف کردهایم
روزهاست
منع از رفت و آمدیم
راستی چگونه
سنگ روی سنگ بند میشود
ما که همچنان
بین کنج خانهماندن و
دل به جادههازدن
مرددیم
ما که با تمام روزهای بد
باهزار مانع و هزار سد
راه آمدیم
حیف!
هرچه را که دوست داشتیم
زیرپا گذاشتیم
لحظههای باشکوه را
میان کوهها گذاشتیم