به گزارش همشهری آنلاین، مهران رجبی در پاسخ به این سوال که شما ساکن کرج هستید. اما به واسطه شغلتان اغلب در تهران هستید. مشکلی برای تردد ندارید؟ گفت: از وقتی بزرگراه همت را ساختهاند به راحتی از کرج به تهران رفتوآمد میکنم. ولی هیچوقت تهران را برای زندگی انتخاب نکردم. چون احساس میکنم نمیتوانم آلودگی و ترافیک تهران را دوام بیاورم. همین چند روز پیش با پسرم از بزرگراه یادگار امام(ره) رد میشدم. برجهایی که طبقات بالایشان در غباری از دود فرو رفته بود را به پسرم نشان دادم و گفتم این غبار حتی از پنجره دوجداره هم رد میشود و در واقع ساکنان برجهای تهران در غبار نفس میکشند. برای رفتوآمد سر لوکیشنهای فیلمبرداری ترافیک تهران خیلی کلافهام میکند اما باز هم وقتی سر پروژهای مثلاً در شهرک سینمایی کار میکنیم، من زودتر از همکارانم که در تهران زندگی میکنند به خانهام میرسم.
او درباره اینکه چرا هیچوقت ساکن تهران نشد هم توضیح می دهد: یک خانه ۱۶۰مترمربعی در کرج دارم و هیچوقت نخواستم در تهران خانه بخرم. حتی یکبار در یک مهمانی، یکی از ثروتمندان تهران گفت: «من و خانمم عاشق شما هستیم و بازی شما را خیلی دوست داریم. میخواهیم یک هدیه به شما بدهیم...» و اصرار داشت یک آپارتمان شیک در شمال تهران به من هدیه بدهد اما من به دلایلی نپذیرفتم. البته سر همین موضوع هم پسرم تا مدتها دلخور بود و... (با خنده)
البته درست است که همیشه مهران رجبی را هنرمندی بذلهگو و با آن لبخند ملیح میشناسیم اما واقعیت این است که مشکلات تردد در تهران گاهی این هنرمند خندهرو را کلافه میکند و به کارهای نامتعارف وامی دارد. او در اینباره خاطرهای نقل میکند: «یک بار ماشینم را کنار دیوار یک آپارتمان پارک کرده بودم. وقتی پیاده شدم دیدم روی کاغذی که به دیوار چسباندهاند، نوشته: «پارک مساوی پنجری». اهمیت ندادم. چون ماشینم سد راه کسی نبود. اما وقتی برگشتم دیدم چهار چرخ را پنچر کردهاند. فهمیدم کار ساکنان ساختمان است. زنگ زدم ۱۱۰. مأمور پلیس آمد و زنگ تک تک واحدهای ساختمان را زد اما همه با هم متحد بودند و کسی در را باز نکرد. خلاصه به هزار زحمت پنچری چرخها را گرفتم ولی خواستم درس عبرتی به ساکنان بدهم که یاد بگیرند کوچه و خیابان ملک شخصیشان نیست. به همین دلیل وقتی پلیس رفت با پیچ گوشتی قاب آیفون را باز کردم و همه سیمها را بریدم و فرار کردم. (با خنده) یادم است تا چند روز وقتی ماشین پلیس در خیابان میدیدم مثل آدمهای خلافکار فکر میکردم پلیس در تعقیبم است. (با خنده) این را هم اضافه کنم چند روز بعد که از آن خیابان رد میشدم دیدم کاغذ پارک مساوی پنچری را کندهاند.