هفته‌نامه‌ی دوچرخه>بهار کاشی: این عادت من بود. وقتی زودتر از مامان به خانه می‌رسیدم اول از همه تلویزیون را روشن می‌کردم. مهم نبود تلویزیون برنامه‌ی جذابی دارد یا نه. حتی گاهی پای برنامه‌های آن خوابم می‌برد. تلویزیون بهانه بود.

دنبال صدا می‌گشتم. مهم این بود صدایی در خانه بپیچد. اما وقتی مامان از راه می‌رسید تلویزیون را خاموش می‌کردم. می‌خواستم فقط صدای او در خانه باشد.

آن روزهایی که می‌دانستم زودتر از مامان به خانه می‌رسم، تا جایی که می‌شد، دیرتر به خانه برمی‌گشتم. حتی یک‌بار با این‌که هوا سرد بود و برف می‌بارید باز هم ترجیح دادم یک پیاده‌روی طولانی در سرما را به جان بخرم اما پیش از مامان به خانه نرسم. دوست داشتم او کسی باشد که چراغ‌ها را روشن می‌کند و وقتی به خانه می‌رسم از دیدن روشنایی خانه و از تصور این‌که او در خانه است ذوق کنم. انگار در حضورش معجزه‌ای وجود دارد که خانه بدون او معنا نمی‌شود. انگار که خانه با او خانه می‌شود.

* * *



آن‌روز که خدا به خلقت مادر می‌اندیشید به رسالت بزرگی فکر کرده بود که نمی‌توانست آن را به هرمخلوقی بسپارد.

شاید خدا تصمیم گرفته بود مادر را خلق کند تا این رسالت را به او بسپارد؛ مادر، رسول مهر است و در دنیا هیچ‌کس به اندازه‌ی او نمی‌تواند این‌طور بی‌دریغ و بی‌چشم‌داشت مهربان باشد.

حالا ما به روز تولد تو رسیده‌ایم. تویی که مادر دیگرم هستی و اگرچه از نزدیک تو را ندیده‌ام اما صدا و شور خانه‌مان هستی. تولد تو مرا به شوق و حرکت انداخته. حسی عزیز در قلبم بیدار کرده و ناخودآگاه حس می‌کنم از درون سبز شده‌ام. تولد تو روحم را لطیف‌تر کرده. انگار همین لحظه‌هاست که شعری بر زبانم متولد شود. شعری که سراسر مهر است و نور و شوق. شعری که کلمات آن نام‌های دیگر تو هستند. این‌گونه است که تو مادر تمام واژه‌ها، مادر تمام شعرها و استعاره‌ها هستی.
در آستانه‌ی روز تولدت به مهربان‌بودن فکر می‌کنم. به این‌که کمی بیش‌تر از پیش مهربان باشم. هیچ‌کس مثل تو نمی‌تواند هرروز بیش‌تر از دیروز مهربان شود اما من می‌خواهم تلاش کنم تا کمی چنین شوم. تا روز به روز بیش‌تر «تو»بودن را درک کنم. و چه تلاش باشکوه و زیبایی. تلاش برای مهربان‌ترشدن.

این بخش کوچکی از رسالت بزرگ مادر است. این‌که دیگران را به راه مهرورزی  بیاورد. چه رسالت شگرف و سنگینی! حقیقت این است که هیچ‌کس جز مادر نمی‌توانست در روز خلقت چنین رسالتی را برعهده بگیرد.

تو نور خانه هستی و این‌بار من به استقبالت چراغ‌ها را روشن می‌کنم. خانه نور در نور می‌شود. نور مرا به زندگی دل‌گرم‌تر می‌کند. از این دل‌گرمی، صدای شادی و امید می‌آید. شعاع دل‌گرمی دور و دورتر می‌رود. به هرکس که از حوالی خانه رد می‌شود می‌رسد. در دنیا چیزهای فراوانی هستند که حس می‌شوند اما به چشم نمی‌آیند. حالا من احساس می‌کنم، با از راه رسیدن غروب، هرچراغی که در هرخانه‌ای روشن می‌شود نشانه‌ای است که می‌گوید اهالی آن به استقبال تولد تو آمده‌اند. پس در این لحظه جهان باید در نورانی‌ترین حالت خود باشد. در این لحظه جهان از همیشه دل‌گرم‌تر است چون باری دیگر شاهد تولد مادر است.