داشتم فکر میکردم یعنی دوچرخه هم برای ما که گروگان این غول بزرگ شدهایم، دلتنگ میشه؟ انگار یک سال تمام از چشم همهی عالم و آدم محو شدهام و میترسم بعد از همهی اینها هیچکس یادش نباشه که روزی ملیکایی وجود داشته!
حالا از همهی اینها بگذریم، ماجرای این عکس اینه که مثل هرروز، بعد از کلی آلارمِ پنجدقیقه به پنجدقیقه از خواب دل کندم و نشستم پای همون کتابها و جزوهها. با بیحوصلگی داشتم کتابم رو ورق میزدم که یههو لوگوی خوشآبورنگت از لابهلای صفحههای خستهکنندهی کتاب بهم چشمک زد و با زبون دوچرخهای بهم گفت که «دل به دل راه داره» و دلم گرم حضورش شد و باز هم، حتی وقتی خیلی وقت بود ازت سراغی نگرفته بودم، باعث خوشحالیام شدی. منتظرم بمون دوچرخهجانم. راستی تولدت هم مبارک باشه. فکر کنم تنها کسی باشی که شلوغی روزهام باعث فراموشکردن تولدش نشده.
عکس و متن:
ملیکا غلامی از تهران
میتوانم با تو حرف بزنم
گاهی فکر میکنم تو تنها دوستی برایم هستی که میتوانم بیپرده با او حرف بزنم. بیپرده هم نه، حرف، حرف معمولی. این روزها گاهی همین حرف معمولی را هم نمیتوان زد، چون ممکن است همان حرف را علیهات استفاده کنند!
خوشحالم که تو هستی و میتوانم هر از گاهی با تو درددل کنم و بعد پشیمان نشوم. چه خوب که به دنیای ما نوجوانها آمدی! تولدت کلی مبارکمان باشد. ممنون که همچنان همرکاب ما نوجوانها هستی با وجود تمام ناملایمات...
نازنین پیغان
۱۷ساله از تهران
رکابزن قهرمان
امروز، روزی است که رکابزدن را شروع کردی. از پستی و بلندی و سراشیبیها گذشتی تا با ما نوجوانها همراه شوی.
ما در کنار هم رشد کردیم، قویتر از دیروز رکاب زدیم. حتی در مشکلاتی که داشتی باز به رکابزدن ادامه دادی تا لبخند بر لبانمان بنشانی. حالا نوبت ما دوچرخهایهاست که برای رکابزن قهرمان خاطرهای بهیادماندنی رقم بزنیم.
ای رفیق یکییکدانه
تولدت مبارک!
مبینا رنجبر
۱۶ساله از تهران