شهادت سرهنگ شهید علی‌اکبر رنجبر، جانشین پاسگاه انتظامی «بیدزرد» استان فارس در جریان درگیری با مردی شرور، همراهی مردم با مدافعان امنیت را به همراه داشت.

به گزارش همشهری آنلاین به نقل از جوان، شهید رنجبر قبلاً هم در جریان درگیری با اوباش دچار جراحت شده بود، اما به دنبال سهمیه نرفته و گفته بود جراحت‌های وارد شده را برای خدمت به امنیت کشور متحمل شده است. روزنامه جوان با خانم معصومه زراعت‌پیشه همسر شهید گفت‌وگو کرده است.

چند سال با شهید زندگی کردید؟

۲۰ سال با علی‌اکبر روزهای به یاد ماندنی داشتم؛ و دو فرزند. یک پسر ۱۴ ساله و یک دختر هشت ساله داریم.

شهید رنجبر یک نظامی بود که باهم ازدواج کردید؟

بله او، استخدام ناجا بود که زندگی‌مان را شروع کردیم.

درباره خصوصیات اخلاقی شهید بگویید.

پدر علی‌اکبر هم بازنشسته نیروی انتظامی بود و ۹ سال قبل فوت کرد. او هفت خواهر و برادر داشت و پیرو شغل پدر در نیروی انتظامی استخدام شد. او بسیار خانواده‌دوست و مهربان بود؛ فردی متدین و با ایمان بود و هیچ نماز قضایی نداشت. او مردمدار و یتیم‌نواز بود و مخارج چند بچه یتیم را پرداخت می‌کرد.

دیگر خصوصیات اخلاقی او این بود که هر تلاشی از او سر می‌زد تا گرفتاری مردم را حل کند. وقتی که به سختی زیادی می‌افتاد، گلایه می‌کردم، اما او می‌گفت، این باقیات الصالحاتی است که برای ما می‌ماند. حدیث داریم خواسته مردم از شما امتحان الهی است و ما باید در این امتحان سربلند بیرون بیاییم.

با اقوام و فامیل بسیار خوش‌ برخورد و صمیمی بود، به همین خاطر با رفتنش دل همه را سوزاند. روز تشییع پیکر که بعد از اتمام نماز جمعه برگزار شد، همه مردم در مراسم تشییع شرکت کردند و آنقدر شلوغ شد که همکاران خود علی‌اکبر تلاش زیادی کردند تا برای مردم اتفاقی نیفتد. ما از همه آن‌ها تشکر و قدردانی می‌کنیم. با دیدن کلیپ و بچه‌هایم همه در این مراسم شرکت کردند و جمعیت زیادی جمع شد. او در اخلاق نیک و رفتار درست اسوه و الگو بود. شهادتش ما را خیلی ناراحت کرد، اما او جز این لیاقتی نداشت و حقش شهادت بود.

رابطه فرزندان با پدر چگونه بود؟

علی‌اکبر پدری صمیمی و مهربان بود. آنقدر که بچه‌ها پشت در می‌نشستند تا پدرشان از سر کار برگردد. او برای آشنایی بچه‌ها با زیارت و ائمه (ع) آن‌ها را به شاهچراغ و دیگر زیارتگاه‌ها می‌برد، اما قبل از زیارت آن‌ها را بازار می‌برد و بعد از خرید و خوردن غذا به زیارت می‌برد. می‌گفت، بچه‌ها اینطور زده نمی‌شوند و همیشه شوق زیارت دارند. برای همین بچه‌ها شرایط سختی دارند و به آن‌ها خیلی سخت می‌گذرد.

قبلاً در جریان عملیات دچار حادثه شده بود؟

بله. یادم می‌آید چند سال قبل در منطقه جهرم با چند نفر از افراد شرور درگیر شد و در آن درگیری پایش شکست و جراحی شد. دنبال امتیاز و جانبازی نرفت. می‌گفت برای مملکت خدمت می‌کنم و این اتفاق‌ها پیش می‌آید. او معلولیت خدمتی گرفت، اما یک لحظه از عرصه خدمتش دور نشد. وقتی از او خواستم چند روز بیشتر در خانه بماند و استراحت کند، قبول نکرد و به سر کارش برگشت.

درباره آخرین خداحافظی بگویید.

من خانه‌دار هستم. آن روز هم مثل روزهای قبل گفت: معصومه جان از دست من راضی هستی، مرا حلال کن!

دلم تکانی خورد و گفتم: این چه حرفی است، مگر نمی‌خواهی برگردی؟! گفت: به هر حال کارم سخت است، شاید دیگر برنگردم. همیشه نگرانش بودم و هر وقت سر کار می‌رفت پشت سرش آب می‌ریختم و داخل جیب لباسش دعای سلامتی گذاشته بودم.

خبر شهادت چگونه به شما رسید؟

وقتی شوهرم به مأموریت می‌رفت، خودم بچه‌ها را کلاس یا باشگاه می‌بردم. آن روز وقتی با بچه‌ها به خانه برگشتیم، اقوام و خانواده‌ها تماس می‌گرفتند و حال شوهرم را می‌پرسیدند. به آن‌ها گفتم چرا حال علی‌اکبر را از من می‌پرسید، با شماره خودش تماس بگیرید و با خودش صحبت کنید. کمی گذشت به دلشوره افتادم، ساعتی گذشت که فهمیدم شهید شده است.

درباره وداع آخر بگویید.

وداع آخر و آخرین دیدار ما در دارالرحمه شیراز در گلزار شهدا اتفاق افتاد. اما آنقدر شلوغ شد که نتوانستم آنطور که باید با او خداحافظی کنم.

‌با دستگیری قاتل خیلی آرام شدم. مرا بردند و او را دیدم. صحبتی نکردم فقط او را دیدم تا دلم آرام بگیرد.

بچه‌های من برای امنیت مردم یتیم شده‌اند. از آن‌ها انتظار دارم شوهرم و همه شهدای عزیزی را که برای حفظ امنیت و اقتدار این کشور به شهادت رسیده‌اند، فراموش نکنند.

برچسب‌ها