نشانههای ظهور آن کمکم رؤیت میشوند و زمانی که قلب برای دریافت آن آماده میشود، اتفاق میافتد. هرسال وقتی پای حرف انتخابشدنت به میان میآید، سؤالهای تازهای به ذهنم میرسد. بعثت تو، دلیل دانایی و آگاهی من است. من پی پاسخ سؤالها میگردم و هرسال بیشتر از پیش دربارهات یاد میگیرم.
همین چندوقت پیش بود که تنهایی به دیدار قلبم آمد. از خودم پرسیدم: «آیا خوب است که این مهمان را بپذیرم؟» بعد احساس کردم زمانی طولانی است که به تنهایی نیاز دارم. میدانستم از خلوتکردن با تنهایی چیزهایی بسیار خواهم آموخت. میدانستم از دل چنین خلوتی معجزهای بینظیر بیرون خواهد آمد.
وقتی تنهایی سراغ آدم میآید میتوان خوشحال بود. میتوان امید داشت زمینهای برای ظهور اتفاقی بزرگ فراهم شده است. این را تاریخ نشانم داده است؛ همان موقع که تو در غار حرا با خودت تنها میشدی. از همان غار بود که معجزه کمکم پا گرفت. روزهای بسیار در آمد و شد به غار بودی و معجزه روز به روز بیشتر شکل میگرفت. آنروز که معجزه کامل شد تو انتخاب شدی.
حالا دربارهی تنهایی عظیمِ پیش از انتخابشدنت، بیشتر از قبل میدانم. حالا دربارهی اینکه معجزه چهطور اتفاق میافتد بیشتر میدانم. معجزه از دل تنهاییها و نیایشها بیرون میآید. و راستش درک این حقیقت باعث میشود بخواهم از جمع آدمها فاصله بگیرم. احساس میکنم هرچه به تنهاییام بیشتر برمیگردم به معجزه نزدیکتر میشوم. در آمد و شد به غار تنهایی خود و در گفتوگو و نیایش با او، میتوان چشم به راه معجزه ماند. میتوان به انتخابشدن امید داشت.
اما من برای چه رسالتی میتوانم انتخاب شوم؟ هرکس میتواند رسول تنهاییهای خود باشد. رسولی که وقتی در ازدحام آدمها و روزمرگیهایشان ماندهام، دست مرا میگیرد و به سمت تنهاییام سوق میدهد.
اما چهوقت من برای نجات خودم انتخاب خواهم شد؟ شوق آن دلم را بیقرار میکند. با این حال، به داستان انتخابشدن تو نگاه میکنم و میفهمم باید صبور باشم، چون معجزهها آرامآرام از راه میرسند.