این را نمیتوان درباره فیلم جدید او «کوچه کابوس» (Nightmare Alley) گفت؛ حداقل نه به معنای سنتی هیولا. دل تورو برای اولین بار در دوران کاری خود، مضامین فراطبیعی را پشت سر گذاشت و عناصر فانتزی و ترسناک را که از اولین تجربه کارگردانی او «کرونوس» در ۱۹۹۳ تا رمان عاشقانهی برنده اسکار «شکل آب» در ۲۰۱۷، کارنامه او را تعریف کرده است، کنار گذاشت.
دل تورو توضیح میدهد: «بعد از “شکل آب” باید درمورد خیلی چیزها تصمیم میگرفتم، اما در فیلمشناسی من، همیشه چیزی در فیلم بعدی هست که من را حسابی میترساند، چه قرار باشد یک فیلم ابرقهرمانی را امتحان کنم، یا یک داستان درونی از جنگ داخلی اسپانیا، اما با شخصیتهای فانتزی. درمورد فیلم جدید، با خودم گفتم، “من در تمام دوران کاریام گفتهام که هیولا برای من انسان است، نه هیولا، پس چرا این کار را نکنیم؟ و چرا آن را در ژانری نسازیم که من با همان شور و اشتیاق فانتزی و وحشت دوستش دارم؟ ”»
آن ژانر محبوب، فیلم نوآر است که دل تورو در جوانی در فیلمهای کوتاه به آن پرداخت و همیشه آرزوی بازگشت به آن در قالب فیلمهای بلند را داشت. او با اشتیاق میگوید: «این نسخه آمریکاییِ تراژدی یونانی است. این سینمای بیچارگی و اگزیستانسیالیسم است که در آن چهارراه عجیب متولد شد، جایی که آمریکا زندگی چوپانی و روحگرایی اوایل دهه ۱۹۰۰ را رها کرد و به اضمحلال پس از جنگ جهانی اول رفت و در یک محیط صنعتی شهری فرود آمد که در آن وحشیگری علیه انسانها سیستماتیک شد.»
درحالیکه اکثر فیلمسازان مدرن، ژانر نوآر را به نئو نوآر بهروز کردهاند، دل تورو مصمم بود آن را همانطور که از ابتدا بود ارائه کند. او مواد ایدهآل را در رمان «کوچه کابوس» نوشته ویلیام لیندسی گرشام در ۱۹۴۶ پیدا کرد، داستان چرک استنتون «استن» کارلایل، یک کلاهبردار چربزبان که از تکنیکهایی که حین کار در یک کارناوال/شهربازی آموخت، استفاده میکند تا مشتریهای ثروتمند خود را فریب دهد باور کنند میتواند با اعضای مرده خانواده خود حرف بزنند.
«کوچه کابوس» را کیم مورگان، همکار فیلمنامهنویس دل تورو در حالی پیشنهاد کرد که نمیدانست او از قبل با کتاب (که قبلاً در ۱۹۴۷ مبنای فیلمی با بازی تایرون پاور شده بود) آشناست. آن کتاب را ران پرلمن، بازیگر بعد از این که در «کرونوس» با دل تورو همکاری کرد، به او داد.
دل تورو با بازگشت به کتاب از ارتباط آن با وقایع امروز شگفتزده شد. او میگوید: «ما در دورانی زندگی میکنیم که مرزهای بین حقیقت و دروغ و واقعیت و باور همگی مبهم است و به نظر میرسد فقط با باورهایی درگیر هستیم که تعصب و پیشداوری ما را تأیید و از بقیه جدا میکند. ما همچنین در عرصه سیاسی و رسانههای اجتماعی شاهد افزایش رندی و دغلکاری هستیم. پیش خودم گفتم، “بیا کاری بساز که به نظر میرسد از گذشته آمده است، اما با احساس امروز مطابقت دارد. ”»
این سادهترین فرآیند اقتباس نبود. اولین پیشنویس آنها ۱۵۰ صفحه بود، حتی پس از آن که دل تورو و مورگان – که یک منتقد فیلم و برنامهساز است – یک اپیزود کامل را که در آن کارلایل یک واعظ میشود، حذف کردند. کارگردان توضیح میدهد: «بنابراین شروع کردیم همهچیز را بهعنوان یک پرتره شخصیت انجام دهیم. نوآر در دنبال کردن یک شخصیت به سوی سرنوشتی که به نظر محتوم میرسد، اما همیشه با تصمیمات آن شخصیت پیش میرود، عالی است. این زیبایی نوآر است – سرنوشت کارهایی است که انجام میدهیم.»
بااینحال، نوآر با وجود همه جذابیتی که برای دل تورو دارد، دقیقاً تجاریترین ژانر نیست. دل تورو میخندد: «همیشه مسیر را غلط تشخیص میدهم. هیچوقت از چیزی مطمئن نیستم و حالا قرار بود به سراغ ژانری بروم که مدتها به آن نزدیک نشده بودم.» هرچند در کمال تعجب او، سرچلایت پیکچرز که بودجه «شکل آب» (وقتی فاکس سرچلایت بود) را تأمین کرد مایل بود از «کوچه کابوس» حمایت کند. «آنها گفتند، “تو باید فیلم را با یک عدد مشخص بسازی و باید یک یا دو ستاره داشته باشی. ” بنابراین ما به آن عدد چسبیدیم و آنقدر ستاره آوردیم که برای آنها غیرممکن بود نه بگویند!»
این نامها عبارتند از کیت بلانشت در نقش لیلیت ریتر، یک روانشناس که از نفوذ خود استفاده میکند؛ رونی مارا در نقش مالی، نیمه خیلی بهتر کارلایل؛ تونی کولت در نقش زینا، غیببین کارناوال؛ و دیوید استراترن در نقش پیت مربی الکلی کارلایل. برای مدتی نام لئوناردو دی کاپریو برای بازی در نقش کارلایل مطرح شد، اما درنهایت این نقش به بردلی کوپر رسید. دل تورو میگوید: «او ازلحاظ فیزیکی تقریباً تجسم گری کوپر است. او مثل یک ستاره دهه ۳۰ یا ۴۰ به نظر میرسد و حس میشود؛ و من پس از دیدن دو فیلم “ستارهای متولد میشود” و “نامحدود” احساس کردم که میتواند بدون ترس وارد نیمه تاریک زندگیاش شود.»
دل تورو نمیتواند «کوچه کابوس» را یک انحراف کامل از کار قبلی خود بداند. نگرانی اصلی او نه در هیولا، بلکه «هیولایی بودن انسانها» نهفته است، چیزی که ما بهشدت سعی میکنیم آن را نادیده بگیریم. دل تورو میگوید: «تلاش برای محو کردن بدیها برای این که تصور کنیم امکان نسخهای ایدهآل از ما وجود دارد، یکی از بیرحمانهترین تمرینهایی است که میتوانیم انجام دهیم. بااینحال، ما بارها و بارها در تمدن به آن بازمیگردیم.»
از همه مهمتر، دل تورو در مذاکره با استودیو اصرار داشت که پایان بیپرده فیلم غیرقابل مذاکره است. «بدون این پایان، فیلمی وجود ندارد.» خیال دل تورو راحت شد که کوپر بهاندازه او برای آن ارزش قائل بود. او میگوید: «البته، او یک بازیگر است، اما یک کارگردان و یک داستانگو هم هست. او قدرت آن پایان را دید و آن را پذیرفت. او گفت، “کل فیلم محصول دو دقیقه آخر است. ” من خوششانس هستم که بردلی کوپر وجود دارد.»
در طول تولید، همکاری دل تورو و کوپر بهقدری نزدیک شد که تغییر عمدهای در شیوه فیلمبرداری کارگردان به همراه داشت. دل تورو میگوید: «او کارگردانی است که بازی میکند. این شراکتی بود که کشف آن برای من خیلی تأثیرگذار بود و شیوه فیلمبرداری من را تغییر داد.»
چگونه تغییر داد؟ «من معمولاً صحنهها را کوتاه میگیرم و پشت دوربین تدوین میکنم، اما وقتی مشغول دیدن بازی بردلی با کیت بلانشت بودم، ناگهان حس کردم در حال تماشای یک فیلم هستم و نمیخواستم کات کنم. دیگر بردلی را نمیدیدم، فقط استنتون را تماشا میکردم و فکر کردم، «خدای من، خیلی بهتر است به این شکل فیلمبرداری کنم، اجازه دهیم بازیگران هر بار کل صحنه را بازی کنند. این حقیقت خاصی را ارائه کرد که از آن خیلی راضی هستم. حالا دیگر هرگز مثل قبل فیلمی را فیلمبرداری نمیکنم.»
دل تورو میگوید: «هرچند این روند سودمند بود، اما سختترین فیلمی بود که تاکنون فیلمبرداری کردهام.» این تا حدی نتیجه «بازی شطرنج با یک بیماری همهگیر» بود که باعث شش ماه تعطیلی پروژه در نیمه راه تولید شد و تا حدی نتیجه «دمای زیر صفر و بادهای در سطح طوفان» که صحنه فیلمبرداری را تحت تأثیر قرار داد، بهویژه کارناوال واقعی که آنها با توجه دقیق به تمام جزئیات آن دوره خارج از تورنتو ساختند. پیدا کردن لحن مناسب چالش دیگر دل تورو بود. «من میخواستم فیلم واقعیت بصری تشدیدشدهای داشته باشد که آن را تقریباً شبیه یک قصه یا یک کابوس کند. نیاز داشتم آن را واقعی نگه دارم و به عناصر خاصی از ژانر متوسل شوم. برقراری توازن خیلی دشوار بود.»
در پایان «کوچه کابوس»، کارلایل تنها زمانی تسکین پیدا میکند که جلوی تظاهر را میگیرد – زمانی که به توصیف دل تورو میپذیرد، «نه آدمی پیچیده است، نه فردی بسیار خردمند، نه یک پسر عاشق با قلب یک نوجوان، بلکه ملغمهای مفلوک از همه اینهاست». کارگردان، اما در میان هرج و مرج و تناقضها راه سادهتری برای آرامش پیدا کرده است. او توضیح میدهد: «من به سن ۵۷ سالگی رسیدهام، به جایی که در آن احساس تنهایی نمیکنم. من میتوانم بدون احساس تنهایی، تنها باشم.»
به نظر نمیرسد فیلم بعدی دل تورو در مقایسه با «کوچه کابوس» تجربه آسانتری باشد. او درباره استاپ موشن «پینوکیو» که بهطور مشترک با مارک گوستافسون، انیماتور کارگردانی میکند، میگوید: «ما خیلی وقت است که مشغول فیلمبرداری هستیم. تقریباً ۶۰ درصد کار را تمام کردهایم و تصویربرداری را تا ماه آوریل تمام میکنیم. این پروژه حالا بین ۱۰ تا ۱۵ سال است که با من است.»
او با خنده میگوید: «دو داستان که دو روی یک سکه را شکل میدهند، یین و یانگ، پینوکیو و فرانکنشتاین هستند که هر دو چیزی خیلی شخصی برای من نمایندگی میکنند. پینوکیو میپرسد چه چیزی ما را انسان میکند. عروسک بودن در دنیای انسانهایی که مثل عروسکها رفتار میکنند، چه معنایی دارد؟ چون داستان در زمان ظهور موسولینی در ایتالیا اتفاق میافتد، اما لحن فیلم شوخ و زیباست… و یک موزیکال است. باز هم یک پیشنهاد بسیار نامعقول!»
«پینوکیو» حداقل دل تورو را به قلمرو آشنای فانتزی بازمیگرداند، همینطور بازگشت او به اقتباس بلندپروازانه از «در کوههای جنون» اچ پی لاوکرفت، پروژهای پرشور که در سال ۲۰۱۱ از هم پاشید. او میگوید: «من علاقه خودم برای بازنویسی آن و تلاش دوباره را اعلام کردهام، اما چند سال گذشته است و این تصمیمها همیشه بالاتر از سطح دستمزد من بوده است.» بااینحال، دل تورو یک چیز را قول میدهد: «هیولاها برمیگردند!»
*روزنامهنگار و مترجم
منبع: اسکرین دیلی (دن جولین)