همشهری آنلاین - سعید مروتی: رسول ملاقلیپور را با جوش و خروش و عصبیت و البته مهر و عطوفت به یاد میآوریم. با بهترین فیلمهای جنگی این سرزمین که همگی محصول واکنش صادقانه فیلمسازی غریزی به پدیدهها بودند.
«بلمی بهسوی ساحل» همانقدر صادقانه است که «مزرعه پدری». فیلمهای ملاقلیپور خوب یا بد، متوسط یا ضعیف، منسجم یا آشفته، بیش از هر چیز، محصول جوشش و خروش بودند.
این حس «شوریدن برای وطن» نمیتوانست عارضی باشد. بهعنوان کارگردانی برخاسته از جبهه و جنگ، در دهه ۶۰ تحت تأثیر گفتمان مسلط آن دوران فیلم میساخت ولی کاری که مثلا در «پرواز در شب» انجام داد، مسبوق به سابقه نبود. چون هنوز سینمایی بهنام دفاعمقدس (با وجود یکی، دو کوشش محدود و ناموفق) اساسا وجود خارجی نداشت.
آنچه در «پرواز در شب» رخ داد، پیوند میان حال و هوای جبهه با شمایلهای مذهبی بود که بعدها به کرات در فیلمهای جنگی تکرار و در مواردی متعدد با بیسلیقگی کامل بهکار گرفته شد. رسول ملاقلیپور بهعنوان آغازگر بومیترین ژانر سینمای پس از انقلاب، یکی از دو چهره مهم و تأثیرگذار این سینما (دیگری با هر متر و معیاری ابراهیم حاتمیکیاست) با آن روحیه غریب و آن جوشش و خشم، به ارتقای این سینما یاری رساند.
هنوز هم اگر بخواهیم از بهترین لحظههای سینمای جنگ یاد کنیم، بخش قابل توجهی از آنها را در فیلمهای او مییابیم. نقطه اوجش هم قاعدتاً «سفر به چزابه» است که درموردش امروز توافق جمعی وجود دارد. (هرچند در زمان نمایشش چه در جشنواره و چه در اکران عمومی، توجهی را که شایستهاش بود، کسب نکرد.)
ملاقلیپور خیلی زود متوجه تغییر جامعه در پایان دهه ۶۰ شد. از آرمانشهر پرواز در شب و «افق» به دل جامعه آمد و با «مجنون» همه را حیرتزده کرد. فیلم اجتماعی تلخ، با رگههای عاشقانه و همراه با ناامیدی مطلق نسبت به تغییر شرایط، طرح بنبستی بود که فیلمهای خیابانی دهه ۵۰ را تداعی میکرد.
در پایان جنگ بچه خیابان عباسی به خاستگاهش بازگشته بود و با تم عدالت اجتماعی، خشونت، ادای دین به پکینپا، نادری دهه ۵۰ و رفاقتهای کیمیاییوار تصویری تازه از خود به نمایش گذاشت؛ تصویری که دیدگاه رسمی آن را نمیپسندید و عدهای به اشتباه او را کنار فیلمساز جنجالی دهه ۶۰ و خانهتکانیهای روحیاش قرار دادند.
فیلمهای اجتماعی رسول ملاقلیپور واکنشهای اغلب صریح او به همه آن چیزهایی بودند که او را به لحاظ حسی درگیر میکردند. آن تصویر سرگشتگی و بیپناهی، هرچه بود سیاهنمایی نبود. در دهه ۷۰ پیوند میان اجتماع و آدمهای جنگ را با «پناهنده» آغاز کرد و این مسیر هم خیلی زود رهروان پرتعداد یافت. بازگشت به پشت خاکریزها با «سفر به چزابه» و «نجاتیافتگان» حکم گشایش مسیری تازه در سینمای رو به تکرار دفاعمقدس داشت.
تکرو بودن، بیاعتنایی به پسند روز و تکیه بر شناخت و تجربه زیستی و قریحهای که گاهی به شکلی نبوغآسا متبلور میشد، در روزهای اوج ملاقلیپور امتیازاتی را برایش رقم میزد و گاهی از دل همین خصوصیات و سیاق فیلمسازی، محصول آشفتهای بیرون میآمد. آن عصیان و جوش و خروش واجد اصالتی بود که متمایزش میکرد از هر فیلمساز و جریان و گروهی.
حسی که در انتهای «قارچ سمی» داشتیم، نگرانی برای سازندهاش بود که فیلمش نشان میداد چقدر حالش بد است. چند فیلم از سینمای ایران را میتوانستیم سراغ بگیریم که چنین آیینهوار حال و هوای سازندهاش را بازتاب دهد؟ خسته عاصی ادا درنمیآورد. قرار نبود با نمایش اعتراض، امتیازی بهدست بیاورد. واقعیتش این است که در سینمای جنگ جایگاهی داشت که نمیتوانستند به کل نادیدهاش بگیرند ولی راه را برایش (برخلاف چند فیلمساز هم نسلش) هرگز هموار نمیکردند.
سختترین شرایط تولید و معمولا بدترین اکران؛ این سرنوشت بیشتر فیلمهای جنگی متأخر ملاقلیپور بود. در سالهای پایانی عمر بیشتر از همیشه فیلمساز محبوبش سام پکینپا (فیلمساز معروف آمریکایی؛ ۱۹۲۵ - ۱۹۸۴ و کارگردان آثار مهمی مانند در سرزمین بلند بتاز، سرگرد داندی و این گروه خشن) را به یاد میآورد و نمیشود تأثیرش از «صلیب آهنی» (پکینپا ۱۹۷۷) را در یکی دو فیلم جنگیاش نادیده گرفت.
حالا ۱۵ سال از رفتن ملاقلیپور گذشته و هنوز هیچ فیلمسازی نتوانسته جای خالیاش را در سینمای دفاعمقدس پر کند. چند تلاش محدود در این سالها برای رسیدن به حال و هوای فیلمهای او، اتفاقا بیشتر غیرقابل جایگزین بودنش را نشان دادند.
جایش خالی خواهد ماند. برای همیشه.