همشهری آنلاین - پریسا نوری: «حسین وحیدی» متولد اسفند ۱۳۰۴ است. از ۱۹ سالگی رخت معلمی پوشیده و حالا در ۹۶ سالگی هنوز هم معلم است. این معلم پیشکسوت در طول ۷ دهه تدریس هزاران شاگرد از وکیل و وزیر و دکتر و معلم و ... را ترببت کرده. حالا به مناسبت تولد آقا معلم جمعی از شاگردان قدیمی در خانهاش جمع شدهاند تا به معلم کودکیشان سر بزنند و خاطرات مدرسه را مرور میکنند.
مخترع «آ با کلا» من بودم
آقامعلم درباره نخستین روز کارش در یکی از مدارس قزوین اینطور میگوید: «روز اول کارم دلشوره داشتم و نمیدانستم چه باید بکنم. رفتم سر کلاس و بچهها را تماشا کردم. نمیدانم خدا چه نیرویی به من داد که با دیدن معصومیتی که در نگاه بچهها موج میزد به کارم بسیار علاقهمند شدم. از آنجایی که کارآموزی نکرده بودم و روش تدریس نمیدانستم با خودم گفتم بهتر است از قصه گفتن شروع کنم. بالاخره اینها بچهاند و از قصه خوششان میآید. یکی از داستانهای کتاب را برای بچهها تعریف کردم و آنها هم با علاقه گوش میدادند. خلاصه اینکه روز اول کارم اینطور گذشت و به نظرم نتیجه خوبی داد.»
وحیدی ادامه میدهد: «مخترع آ باکلاه من بودم ولی خودم نمیدانستم. یادم است تازه تدریس را در قزوین برای بچههای کلاس اول شروع کرده بودم. تلفظ الف مدی و انتقال آن به بچهها سخت بود. یکی از همکارانم میگفت بگوییم آ شاپویی؛ آن موقع کلاه شاپویی تازه مد شده بود و بچهها نمیشناختند. خودم اسم الف مدی را آ با کلاه گذاشتم و اینطور به بچهها درس میدادم. بعد که به تهران آمدم دیدم که تازه شروع کرده اند این اسم را روی الف گذاشتهاند و میگویند آ با کلاه.»
تدریس رایگان در ۹۶ سالگی
معلم پیشکسوت با وجود کهولت سن هنوز هم دست از معلمی نکشیده و اشکالات درسی بچهها را بدون چشمداشت در خانه رفع میکند و میگوید: «اگر روزی بیاید که آن روز درس ندهم خسته میشوم... تا زمانی که نفس دارم میخواهم معلم باشم.» « «محمدحسین وحیدی» پسر بزرگ استاد در این باره میگوید: «کلاسهای درس پدرم هنوز هم تعطیل نشده و بچههای محله شبهای امتحان و گاهی در طول سال برای رفع اشکال درسی به خانه میآیند. پدرم گاهی هم تا دیروقت تلفنی به سؤالات بچهها پاسخ میدهند و در جواب ما که میخواهیم بیشتر استراحت کنند و مراقب خودشان باشند میگویند: من که ثروتی ندارم مدرسه و بیمارستان بسازم، میخواهم برای بچهها یادگاری بگذارم.»
- تاریخ تولد شاگردانم را میدانم
معلم پیشکسوت که خود را پدر معنوی شاگردانش میداند در میان یادگاریهایش دفترچهای دارد که شماره تلفن و تاریخ تولد بسیاری از شاگردانش را در آن نوشته و هر سال روز تولدشان را تبریک میگوید. در اینباره میگوید: «چند سال پیش وقتی روز تولد به یکی از دانشآموزانم زنگ زدم مادرش گوشی را برداشت و گفت پسرش به خارج از کشور رفته است. او وقتی مرا شناخت و فهمید برای چه زنگ زدهام از خوشحالی به گریه افتاد و گفت: مگر میشود شما نام و تاریخ تولد بچه مرا به یاد داشته باشید؟ در جواب گفتم: فکر نکنید فقط شما پدر و مادرشان هستید، من جوانیام را پای این بچهها گذاشتهام و مثل یک پدر مراقبشان بودهام. پس طبیعی است که روز تولدشان به آنها زنگ بزنم. بعد از مدتی همان شاگرد که موضوع را از مادرش شنیده بود به ایران آمد و مستقیم از فرودگاه به خانهام آمد تا مرا ببیند.