تاریخ انتشار: ۲۹ مهر ۱۳۸۷ - ۰۶:۰۵

محمد حسین عابدی: ربکا، الیدا و هدا، سه زن قهرمان نمایشنامه‌های ایبسن، متعلق به دورانی که وی نمایشنامه‌های رزمرسهلم (1886)، بانویی از دریا (1888، در ایران با عنوان بانوی دریایی نیز ترجمه شده است) و هدا گابلر (1890) را نوشت همگی نام‌هایی دارند با طنینی مشابه هم که به گوش یک فرد نروژی ناآشنا می‌آیند و در نهایت حالتی متفاوت دارند که آنها را از عرف، دور ساخته است.

نقطه اشتراک این زنان قهرمان، در این نمایشنامه‌ها، این حقیقت است که عنوان دو نمایشنامه ایبسن، از نام آن دو گرفته شده است؛ اما باید گفت به جز یک نمایشنامه دیگر، به نام بانو اینگر (1857) که آن نیز همین گونه است، عنوان بیش از 10 نمایشنامه دیگر ایبسن، اشاره به نام‌ها یا کارکردهای قهرمانان مرد در متن نمایشنامه دارد. از این‌گونه، می‌توان به نمایشنامه‌های کاتیلین، اولاف لیل جکرانس، متظاهران، برند، پرگونت، قیصر و جلیلی، دشمن مردم، استاد معمار، ایولف کوچک و جان گابریل بورکمن اشاره کرد.

زنان قهرمان آثارایبسن، وجه مشترک دیگری نیز دارند که از همان ابتدای نمایشنامه مشهود است؛ آنان بیگانگانی در جامعه خود هستند؛ در تضاد با عرف و شئون جامعه‌ای که خود را در آن می‌یابند و ناراضی از زندگی در چنین جایی که آنها را مجبور می‌کند اصالت پیشه نکنند.

همگی آنها کم و بیش سعی کرده‌اند خود را با این محیط وفق دهند اما این به قیمت سرکوب «نیمه سرکش»‌شان تمام شده است. آنها به مثابه کافرانی هستند که در یک جامعه مسیحی زندگی می‌کنند؛ زنان پر شور و حرارتی که شریک زندگی مردان غیرایده‌آل خود شده‌اند. رزمر، ونگل و یا تسمن هیچ‌کدام، مردایده‌آل زنانشان نیستند. این مردان، فاقد آن عشق و شیفتگی لازم برای پاسخ به نیازهای زنانشان هستند؛ در نتیجه این 3 زن، عشق و احساس خود را معطوف یک شخصیت جایگزین کرده‌اند.

ربکا، برای خود، یک رزمر آرمانی ساخته است که چندان شباهتی به مرد واقعی زندگیش ندارد؛ الیدا، معشوق رؤیایی خود را در روزهای قدیم از نو به یاد می‌آورد؛ و هدا تمام توان خود را صرف شعله‌ور کردن آتش عشق پرسوزو گداز خود با لاوبورگ می‌کند. برخورد آمال و واقعیت، این زنان را مستاصل کرده است. با این حال، تعمق درباره شباهت‌ها، میان شخصیت‌های محوری این نمایشنامه‌ها، گاهی ممکن است گمراه‌کننده باشد؛ در واقع، میان آنها اختلافات بسیاری نیز وجود دارد. ایبسن برای استفاده از موضوعات مشابه در نمایشنامه‌های مختلف، شهرت دارد؛ اما هر بار از زاویه متفاوتی به آنها می‌پردازد.

نمونه بارز چنین رویکردی، ارائه 2  چهره متفاوت از خود بزرگ بینی، در نمایشنامه‌های برند و پرگونت یا پرداختن به جنبه‌های مثبت و منفی «ایده‌آلیسم»، در دشمن مردم و مرغابی وحشی است. با این حال بارزترین تفاوت، میان 3  نمایش نخست یاد شده در این مقاله، در پایان آنها نمود می‌یابد؛ نمایش میانی یعنی بانویی از دریا در «مصالحه» به اوج خود می‌رسد و از این نمایشنامه به‌عنوان تنها نمایشنامه ایبسن یاد می‌شود که در آن از بنیاد ازدواج، تصویری مثبت عرضه می‌شود. در 2 نمایشنامه دیگر، پرده آخر با خودکشی قهرمان پایین می‌افتد و حتی در نمایشنامه رزمرسهلم، این اتفاق، با 2 خودکشی رخ می‌دهد.

در نمایشنامه‌های ایبسن، همانگونه که در جامعه زمان او مرسوم بود؛ خودباوری زنان تا حد زیادی وابسته به رفتار و منش مردان پیرامونشان است؛ و در حقیقت این واکنش مردان است که عاملی مهم، در رقم زدن پایان یک نمایش است. ونگل آنقدر باهوش است که بداند همسرش از او چه می‌خواهد و شهامت آن را هم دارد که خواسته همسرش را برآورده کند؛ رزمر در عمل می‌خواهد همسرش از خود‌گذشتگی نشان دهد و مردانی که پیرامون هدا هستند او را همچون یک حیوان به دام افتاده در حاشیه قرار می‌دهند.

البته تمام تقصیرها را نمی‌توان به گردن شخصیت‌های مرد انداخت و علاوه برآن، دسته‌بندی نقش‌ها، به سیاه و سفید، نمایش‌ها را خیلی از پیش برنامه‌ریزی شده و تصنعی جلوه خواهد داد و جذابیت‌های آنان را توجیه نمی‌کند. ربکا، الیدا و هدا، حداقل همانقدر از عذاب وجدان و امیال و آرزوهای واپس زده درونی خود رنج می‌کشند که از محدودیت‌های بیرونی. آنها از درون، چند پاره شده‌اند و گویی به جنگی خانمانسوز با نفس خود می‌روند. در نهایت فراموش نکنیم که آنها زنانی هستند که خود را از قید و بند آزاد می‌کنند؛ حتی در دنیای ایبسن.

با این اوصاف آیا این سه نمایشنامه، درباره 3 زن سرخورده نیستند؟ پاسخ قطعا مثبت است. هر 3 نمایشنامه، 3 نقش بسیار دشوار دارند که می‌توانند برای زنان هنرپیشه، پربار باشند؛ هیچ نمایشنامه‌نویسی به اندازه ایبسن، این چنین نزد بازیگران زن تئاتر، محبوب و با ارزش نبوده است. فهرست کسانی که این نقش‌ها را در نمایشنامه‌های او بازی می‌کنند؛ نشان دهنده استعداد سرشار آنها در بازیگری مدرن است. روانشناسی زنان، در مطالعات ایبسن، به هیچ وجه، در صد سال گذشته، ظرافت خود را از دست نداده است و ارزیابی او از تضاد و تقابل آن با عرف جامعه، هنوز هم بکر و تازه است. مهم نیست که او در مناسبت‌های مختلف، چقدر بی‌اطلاعی و ناآگاهی خود را از جنبش حقوق زنان نشان داده است زیرا نمایشنامه‌های او دقیقا مشخص است که درباره چیست؛ به‌خصوص از منظری، که فراتر از اهداف و آرمان‌های سیاسی اواخر قرن نوزدهم است و در کنار نقدهای امروزی از جامعه مردسالار، کهنه نشده است.

با این حال نمایشنامه‌های ایبسن، درباره خیلی چیزهای دیگر هم هست؛ ایبسن یکی از پیروان مشتاق مناظرات و مجادلات معاصر بود و گوش به‌زنگ تمام مباحث داغ روز. او در مدتی که این 3 نمایشنامه را می‌نوشت در مونیخ اقامت داشت؛ اگرچه سفرهای زیادی، به‌ویژه به دانمارک و نروژ هم رفت. از همین رو، از این جایگاه برتر خود در اروپای مرکزی، می‌توانست تحولات اسکاندیناوی و اروپا را دنبال کند.

 نمایشنامه‌های ایبسن را می‌توان از ابعاد مختلفی مورد بررسی قرار داد؛ بعد سیاسی، به‌عنوان شرحی بر تلاش و کوشش جنبش رو به رشد، به سوی دولت مجلس‌مدار(پارلمانی) و استقلال ملی در نروژ؛ بعد روشنفکرانه، به‌عنوان شاخصی بر میزان نفوذ متفکران معاصر اروپایی همچون داروین، میل و برندز. ایبسن به سنت شفاهی و ادبی گذشته اقتدا می‌کرد و به‌خصوص در مورد این 3 نمایشنامه، از فولکلور و ترانه‌های عامیانه ژرمن‌ها الهام گرفته بود.

او همچنین، تحولات آینده همچون نئورمانتیسیسم و سمبلیسم دهه 1890، اضمحلال نویسندگی، تاکید بر زندگی ناخودآگاه روح و روان ناهمسان جوان و به‌خصوص روانشناسی فرویدی را پیش‌بینی کرده بود. بنابراین جای تعجب نیست که واکنش اولیه مردم و منتقدان به این نمایش‌ها، اغلب سردرگمی و یا نفی آن بود. رزمرسهلم (1886) در آثار ایبسن، یک نقطه تلاقی است.

این نمایشنامه یک آگاهی سیاسی و رفتاری انتقادی، در برابر طرز فکر سیاسی- اجتماعی نروژ را به نمایش می‌گذارد و یادآور نمایشنامه‌های اجتماعی آغازین اوست. در عین حال، رزمرسهلم، یکی از نخستین مجموعه مطالعات انجام گرفته در روانشناسی مدرن است که نمایشنامه‌های دنباله‌رو آن نیز، به چنین موضوعی علاقه نشان دادند.

دخالت ایبسن در مسائل سیاسی نروژ، در سفر او به این کشور در سال 1885، که نخستین سفر او به کشورش، پس از یازده سال محسوب می‌شد از سر گرفته شد. 1884، سال مهمی برای دولت نروژ بود؛ انتخاب نخستین دولت لیبرال، تحت رهبری یوهان سوردراپ، نشانه‌ای از مجلس‌مداری مطلق و گامی مؤثر در تضعیف قدرت پادشاه سوئد و افزایش تلاش نروژ برای استقلال بود. واکنش ایبسن به دولت جدید، در نطقی که او در 14 ژوئن 1885، در برابر جمعیت کارگران در تروندهایم انجام داد و به هیچ وجه مثبت نبود در تاریخ ثبت شده است؛«من به این حقیقت پی‌برده‌ام که اساسی‌ترین حقوق افراد در دولت جدید، هنوز هم هیچ ضمانت اجرایی، آنگونه که انتظار داشتم و آرزو می‌کردم؛ ندارند.

اغلب آنهایی که برسرکارند به افراد، آزادی عقیده یا بیان فراتر از یک محدوده معین و اجباری را نمی‌دهند. هنوز راهی طولانی برای نیل به آزادی واقعی در پیش رو داریم؛ اما دمکراسی ما، آنگونه که هم‌اکنون هست؛ به سختی توان رویارویی با این مشکلات را دارد.عنصری از اصالت، باید راه خود را به سوی زندگی ما، دولت‌مان، نمایندگان‌مان و مطبوعات‌مان باز کند. البته منظور من از اصالت، آن نوعی نیست که مرتبط با تولد، پول، یادگیری و یا حتی استعداد و خلاقیت است. منظور من، اصالت شخصیت، اندیشه و اراده است.»