حمید ظهرابی - مدیرکل حفاظت محیطزیست استان فارس: پناهگاه حیات وحش موته را در محاصره انبوهی از تعارضات از جمله دامداری سنتی، معدن های متعدد، جاده های بین شهری، آزاد راه، روستاها، شهرها، شکاردزدان و غیره، در حالی به مدیر بعدی می سپارد که جمعیتی بیش از ده هزار آهو ، هفت هزار قوچ ومیش و سه هزار کل و بز دارد. البته به کار گرفتن مردی دوران دیده به جایش که آن هم بدبختانه در مرز بازنشستگی است ممکن است تا مدتی، امیدها زنده نگاه دارد.
موته و جمشیدیان مثال خوبی از حراست موفق حیات وحش هستند، همان Protection فرنگی ها!
درست شبیه وضعیت حیات وحش کشور، در میانه دهه پنجاه . همان دورانی که که گوش هامان به روایات زیادی از جمعیت های بزرگ حیات وحش در مناطق تحت مدیریت محیط زیست آشناست.
وقتی در موته راه می روی ، گویی پای به دنیای دیگری گذاشته ای. گله های بزرگی از آهو در اطرافت می خرامند، هر جا چشم بیندازی آهوست و آهو! در موته است که می شود گله ای دویست تایی از قوچ های مسن یک دست را دید که که با شاخ های در هم پیچیده سرشان به کارشان است و آدم ها را چندان هم تحویل نمی گیرند.
مدیر محیط زیست اصفهان که بودم یکی از کابوس هایم بازنشسته شدن مرتضی بود.به شوخی می گفتم تا زمانی که دندان در دهان داری باید برای محیط زیست کار کنی! از هر ترفندی بهره می گرفتم که جمشیدیان بماند. حاضر بودم تخلف اداری هم بکنم اما بازنشسته نشود. بارها خواستم کسی را عین خودش تربیت کند تا جایش خالی نباشد. پسرش را به هر کلکی بود گرفتار محیط زیست کردم تا مرتضی سایه اش را از سر موته کوتاه نکند. آخر موته، تجربه تلخی از نبود جمشیدیان داشت. آن روزها مرتضی با مدیری که از دانشگاه آمده بود و می گفت: «مگر من چوپانم که از این کارها بکنم!» نساخت و چند وقتی به شهرستان دیگری منتقل شد. نبودش چنان گران بود که موته در مدت کوتاهی نیمی از جمعیت حیات وحشش را از دست داد. چاره ای جز برگشتنش نبود. آمد و دوباره موته را ساخت و آباد کرد. خاطرم نمی رود، شکایت های شکاردزدانی که بعد از ضرب شصت حسابی مرتضی، تازه گرفتار دادگاه و حبس های طولانی مدت می شدند. آدم های متنفذی که با اشاره مرتضی ماهها در بازداشت می ماندند و سفارش و تهدیدهم راه به جایی نمی برد.
راستی مگر چند مرتضی در کشور داریم که به این شیوه اعتماد کنیم؟
او هم با همه موفقیت هایش منتقد حفاظت صرف و شیوه حراست بود اما با این قوانین و مقررات و اوضاع و احوال جامعه چاره ای غیر این نداشت.
این ها نگفتم که از جمشیدیان تقدیر و تمجید کنم. چرا که معتقدم این چند جمله در مقابل خدمات مرتضی جمشیدیان به حیات وحش، قطره ای از دریا هم نخواهد بود و البته این را هم می دانم که او در قید و بند این تقدیرها نیست و نیازی هم به تعریف من ندارد.
هدفم از پرداختن به این موضوع سخن گفتن از مساله ای بسیار مهم برای حیات وحش کشور است. نگاهم به پایداری حفاظت است . امروز که جمشیدیان بازنشسته شد، من عمیقا نگران شدم . نگران تک تک آهوان موته ! نگران گل های رنگ به رنگ دشت هایش، نگران گله های بزرگ قوچ میش که بین معادن و روستاها می چرند و کمترکسی جرات دست اندازی به آن ها دارد.
هر وقت سخن از حفاظت پایدار می شد؛ همین مثال را می آوردم . مثال مرتضی و موته و جمعیت آهوانش را.
مثال آن جمعیت های بزرگ حیات وحش دهه پنجاه و هجوم مردمی که با فرو ریختن پایه های حکومت ظالمانه پهلوی، چنان دلی از عزا درآوردند که در بسیاری از مناطق، جمعیت حیات وحش به کلی منقرض شد!
چرا این گونه شد؟ دلیلش روش است؛ ناپایداری حفاظت.
مقوله حفاظت پایدار عین توسعه پایدار است. چند وجهی است. مهمترین وجوهش محیط زیست، اقتصاد و رویکردهای اجتماعی است . این که این روزها دزدانه زغال می گیرند و جنگل را به آتش می کشند تا ماموران مشغول شوند و بتوانندچند کیلویی زغال را به مقصد برسانند یا شکار دزدی می کنند و بر سر مامور فریاد می زنند که ((نزدیکم نشو! جانم به لب رسیده! فرزندانم نان برای خوردن ندارند! یا مرا بکش یا تو را می کشم اما تسلیم نمی شوم! )) ؛ حکایت از چه دارد؟ غیر از نقص وجه اقتصاد و فروپاشی اخلاق در جامعه است که محیط زیست را قربانی می کند؟ محیط زیست چه؟ محیط زیست هم مسوولیتی در دوران تنگدستی مردم دارد؟ مردم و اقتصاد کجای حفاظت ایستاده اند؟ در ثروتمندترین کشورهای دنیا حفاظت و حیات وحش اقتصادی میلیارد دلاری برای مردم به ارمغان می آورد. سالانه میلیون ها نفر از مناطق تحت حفاظت محیط زیست بازدید می کنند، هزاران شغل ایجاد میشود. چرا در آنجا دست اندازی به طبیعت کمتر است؟ چرا حال حیات وحششان خوب است؟ چرا در آنجا مردم آرزو دارند املاکشان پارک ملی شود و مردم کشورمان برای اعلام حفاظت در اراضی دولت هم به عزا می نشینند.
در حکایت مرتضی و موته و آن تجربه تلخ ، چرا یک نفر به مانند تک ستون خیمه حفاظت بود؟
امروز نگرانیم چون ما هنوز در عمل به پارادیم حفاظت ( Conservation) آن گونه که سزاوار است ، نپرداخته ایم. حفاظتی که با دخیل کردن علم زیست شناسی حفاظت، مسایل اجتماعی و لحاظ دیگر ذینفعان به بهره برداری پایدار هم می پردازد. حفاظتی که به رفاه و حفاظت پایدار ، دراز مدت و توام مردم و حیات وحش می اندیشد. حفاظتمان همان حفاظت شصت سال پیش است. متکی به قانون های دست و پا گیر، ممنوعیت ها و محدودیت های بی منطق و بسیار! حفاظتی که خود را حق مطلق می بیند، مردم را می راند، دور می کند، با آن ها می جنگد و دشمنشان می داند!
سال هاست که متخصصان محیط زیست به دنبال اصلاح این رویکردند اما موانع بسیار است.
تلاشی که در دوران کوتاه مسوولیتم در تهران داشتم با وجود زمینه سازی های انجام شده، منجربه این تغییر رویکرد نشد. البته می دانم که چنین پوست اندازی بزرگی به زمانی طولانی، منابعی مکفی و حمایتی سترگ نیاز داشت که آن روزها من از بخت ناساز هیچ کدام را نداشتم .
ما و محیط بانانمان در حفاظت از حیات وحش تنهاییم . منافع حفاظت در اکثر قریب به اتفاق موارد با خواست مردم محلی در تضاد است و در یک کلام دوستمان ندارند. سیاست مداران از مخالفت ها و مانع تراشی هایمان بیزارند. آنان دنباله روی خواست مردمند. دایم با شکاردزدان محلی درگیریم و هر سال چند خانواده از دو طرف رخت عزا بر تن می بینند.
هر روز سازمان را به کوتاهی و ضعف متهم می کنند. حاضر به پذیرش کم فشارترین روش های بهره برداری از مناطق نظیر طبیعت گردی هم نیستند. نگران آرامش حیات وحشند. نگرانند کسی بیاید جا خوش کند و لنگر بیندازد.برخی دلواپسند و در جاهایی هم حق دارند اما برخی ادای دلواپسی در می آورند که البته مقصودی دیگر دارند. همان هایی که می گویند سگ و گربه باید جای آدم ها را در شهر بگیرند، همان هایی که حق برابر برای انسان و حیوان قائلند. همانانی که محیطبان را آماج حمله می کنند، وقتی برای نجات جان انسانی در مقابل خرس، دست به چوب می برد. همان هایی که چشم در چشم آدم می گویند خب بخورد، بدرد! پلنگ در حال انقراض است نه آدم !!
تا اینجای کار هم من دعوایی با آنان ندارم ، نظرشان را می گویند، مدیران هم می شنوند و اگر عالم باشند تمام جوانب را می سنجند و تصمیم می گیرند، اما از آنجا نگران می شوم که گروهی کوچک از این جماعت مساله برایشان اعتقادی است . توهین می کنند. تهمت می زنند، می ترسانند کلیپ می سازند، آبرو می برند تا کسی مبادا سراغ برنامه ای غیر از خواست آن ها برود. جهل و تعصب کور حاکم است. این ها گروهک خطرناکی هستند نوعی حیوان دوستی افراطی تا حیوان پرستی و انحراف در افکار و رفتارشان دیده می شود. هرکسی را که معتقد به مشارکت دادن و سهیم کردن سایر ذینفعان از جمله مردم محلی در حفاظتند را به خیانت، وادادگی و حتی فساد متهم می کنند. قائل به هیچ محدودیتی نیستند، برای ساکت کردن دیگرانی که شبیه آنها فکر نمی کنند، به راحتی پاپوش می دوزند، توطئه می کنند، تهمت و برچسب می زنند، لقب می دهند آدم ها را تهدید می کنند. خانواده استاد دانشگاه را هم تهدید می کنند تا عقب بنشیند. این ها آدم های خطرناکی هستند نه فقط برای محیط زیست بلکه برای جامعه!
من که از محیط بانی تا بالاترین سطح مدیریت تنوع زیستی کشور را تجربه کرده ام، شب ها تا صبح در سرما و یخبندان بی حرکت در گوشه راهبندی کز کرده ام ، منی که شهادت محیطبانانم را به چشم دیده ام و با فرزند خردسالش گریسته ام ، من که لعن و نفرین مادر شکارچی را برای کسب رضایت و نجات جان همکارم به جان خریده ام و از این جماعت هزاران توهین و تهمت شنیده ام تا فقط بگویم این راهش نیست، من که در جلسات سنگین کارشناسی و مدیریتی در مقابل زیاده خواهان ایستاده ام و بارهای بار سرشان را به طاق کوبیده ام و بارها هم شکست خورده ام ، امروز نگرانم، مدت هاست نگرانم . باید چاره ای اندیشید. باید مقررات را اصلاح کرد و قوانین مرتبط با حفاظت مشارکتی را جدی تر گرفت. باید مدیرانی را به کار گرفت که عمیقا به حفاظت مشارکتی و مدیریت مشارکت محور اعتقاد دارند. باید به جامعه آگاهی داد تا از احساسات پاکشان سواستفاده نشود. نیاید تسلیم این جماعت شد. باید به همین کورسویی از امید که هر روز پر رنگ تر می شود، چشم دوخت. خوب است که دیگر کسی ما را برای تشکیل شورای مشورتی پارک ملی گلستان و مشارکت دادن مردم ، سرزنش نمی کند. امروز دیگر توطئه هایی مثل اجیر کردن آدم ها برای جمع آوری شاخ چند حیوان و آویختنش به تابلوی حفاظت گاه مردمی و پوشش گسترده رسانه ای این جرم اثری ندارد. در دنیای ارتباطات نمی شود دروغ را حاکم کرد. مردم افزایش سریع جمعیت در حفاظت گاههای مردمی را می بینند، رونق آرام طبیعت گردی در قرق ها جلوی چشمانشان است. امروز دیگر بسیاری از کارشناسان و متخصصان از این انگ و تهمت ها نمی هراسند. حرف علمی می زنند. مقابلشان می ایستند. علم راه خودش را پیدا می کند. هزینه ها تحمیل می شوند، اما حق و حقیقت، اخلاق و علم است که می ماند. به روایت تاریخ؛گالیله ها محکوم می شوند اما علم می ماند و حاکم می شود. باید امیدوار بود و نهراسید. آگاه کرد و صبر پیشه نمود.