شیعیان نیز هرگز چنین درکی از این مسئله نداشتهاند و آن را منبع خاص مشروعیت در عرض نبوت و رسالت نمیدیدهاند. مسئله این است که پیامبر(ص) طی 23سال، به تبیین و تفسیر قرآن پرداخت و این البته به توان او و فرصتهایی محدود میشد که کنش دیگر کنشگران صحنه اجتماعی آن روز شبه جزیره برای ایشان فراهم میآورد.
پیامبر در بازرسانی این پیامرسانی کوتاهی و قصور نکرد و اصول فقه و الهیات را پیریزی کرد اما لااقل دو عامل باعث شد تا آنچه امروز میراث حدیث نبوی خوانده میشود، آنگونه که شایسته است جلوه نکند. یکی همان بود که چند سطر پیش گذشت و دیگری را باورهایی پایه گذاشت که کتاب محور بود و اعتقاد چندانی به احادیث پیامبر(ص) و نیز اعتنایی به آنها نداشت.
ممنوعیت کتابت حدیث در سده نخست هجری که به واقع باید آن را مهمترین دوران نضج و شکلگیری اسلام اولیه به شمار آورد، ناشی از چنین تفکری است. سخن از این نیست که این اندیشه حاصل کوتاهی و یا تقصیر بوده است بل سخن از نتایج آن است که در انقطاع جریان نگارش حدیث متجلی میشود. آیا ایشان که چیزی در حدود یکقرن و نیم پس از آن گزارشهای شفاهیشان را از انبان ذهن به قلم آوردند، همان را نگاشتند که از پیامبر (ص) بود. شیعیان اما اینگونه عمل نکردند و جریان نقل حدیث در ایشان مستمر بود.
امام صادق(ع) (83-148ه) که این جستار به مناسبت شهادت ایشان در 25شوال سال 148هجری قمری فراهم آمده، خود در حدیثی که بسیار در تشریح استمرار این جریان موثر است میفرمایند:«آنچه نقل میکنم از پدرانم نقل میکنم، از رسول خدا، از جبرائیل از الله تعالی.»(کافی، ج4، ص193) از این رو روند مستمر نقل حدیث پیامبر در میان شیعیان حفظ شد و میراث ناب پیامبر اسلام(ص) در میان این سنت باقی ماند.
در واقع 57هزار حدیثی که توسط امام باقر(ع) و امام صادق(ع) بر جای مانده، همان احادیث پیامبرند که در این ساختار باقی ماندهاند. با این مقدمه نگاهی میافکنیم به چگونگی احیای خداشناسیای که اساس الهیات و باورهای اسلامی است توسط امامصادق(ع).
امام صادق(ع) در زمانهای میزیسته که آن را دوران طلایی امامت(95_148هق) نام نهادهاند. این دوران چند دهه پیش از فرو افتادن امویان در سال 132هجری آغاز و تا میانههای حکومت ابوجعفر منصور(137-158ه.ق) در سال 148 که در واقع آغاز دوران اقتدار عموزادگان اهل بیت (ع) است، امتداد مییابد.
دو امام بزرگوار این دوران یعنی امام باقر(ع) و بیش از او امام صادق(ع) از این فرصت به واقع طلایی بهره جستند و توانستند احادیث پیامبر(ص) را که میرفت تا به فراموشی سپرده شود به چیزی بیش از 4هزار شاگرد خویش منتقل کنند. این احادیث پس از این نقش بنیادین خود را بر تمدن اسلامی به خوبی بر جای نهادند. در این میان اما امام از چهرهای دوگانه در میان شاگردان و متلمذان مکتب خویش برخوردار بود.
گروهی او را یکی از فرزندان پیامبر(ص) میدانستند که چون دیگران به نقل حدیث میپردازد و مکتبی است فقهی- عقیدتی در میان چند مکتب موجود که البته برتری چندانی برایشان ندارد. گروهی دیگر اما او را امام خویش میشمردند و آن گونه که یک شیعه صفات خاصی چون عصمت و منصوص بودن از ناحیه رسول(ص) و منصوب بودن از جانب خدای تعالی و دارا بودن علوم غیبی را برای امام خویش قائل است و در نتیجه از او پیروی میکند، چون او را جانشین برحق رسول خدا(ص) میانگارد، به او مینگریستند. نحوه استدلالها اما بیانگر آن بود که امام طرفدار نگاه شیعیان است.
این از گفتوگوها و مباحثاتی که روزانه در مجالس درس درمیگرفت و گاه میان خود شاگردان در جریان بود کاملا آشکار میشود. البته امام نیازمند این بود که جایگاه خاص خویش را تکیهگاه و مستندی برای حجیت سخنان خویش قرار دهد و در این مسیر از تفنن در دلایل امامت کوتاهی نمیکرد. یکی از این اشکالات که جایگاه امامت را به نوعی زیر سؤال میبرد و گاه در مجالس درس ایشان مطرح میشد، استدلالی بود که برآیه 165 سوره مبارکه نساء مبتنی بود.
مفاد آیه اینگونه است:«پیامبرانی که بشارتگر و هشدار دهنده بودند تا برای مردم، پس از پیامبران در مقابل خدا حجتی نباشد و خدا توانا و حکیم است.» آنان که به امامت ائمه (ع) باورمند نبودند اینگونه از آیه برداشت میکردند که اگر امامان پس از پیامبران حجت خدا باشند- آنگونه که شیعیان مدعی آنند- دیگر العیاذبالله نمیتوان به صحت مفاد آیه ایمان داشت، چرا که آیه میگوید بعد از پیامبران(ع) حجتی وجود ندارد و حجت خداوند با ختم رسالت به دست محمدبن عبدالله (ص) به پایان رسیده. بنابراین، تصور هرگونه حجتی چون امام در حال حاضر به منزله نپذیرفتن مفاد آیه است.
پاسخی که یاران امام و البته به تاثیر ایشان به این اشکال میگفتند و در واقع قصدشان از پاسخگویی تبیین و تثبیت موقعیت خاص جعفربنمحمد(ص) به عنوان امام بود، بر این مقدمه استوار بود که امام حجتی در عرض پیامبر نیست، حجتی است که توسط حجت پیشین یعنی پیامبر(ص) منصوب شده است.
معنای این عبارت که حجتی پس از پیامبران نیست، این نیست که هیچ مصداقی از مصادیق حجت یافت نمیشود، بل این است که حتی پیامبر(ص) حجت خود را در این زمینه نیز به اتمام رسانیده و اعلام کرده که پس از او امامان حجت خدایند در زمین. در اینباره اولا باید توجه کرد که امامان حجتهایی در عرض پیامبر(ص) نیستند و ثانیا پس از پیامبر واقعا حجت بر مسلمانان تمام است؛ چرا که ایشان خود حجت را در این زمینه بر ایشان تمام کرده است.
ضمن اینکه آیاتی چون آیه 59 سوره نساء در این باره بسیار راهگشا است؛ یعنی همان آیه که گروهی را تحت عنوان اولوالامر با ویژگی تبعیتشوندگی مطلق که تنها از آن معصومان از گناهان کبیره و صغیره است، تعریف میکند، گروهی که نه در عرض پیامبر(ص) بل در طول اویند.
جالب آنکه قرآن نیز در اینباره پس از اینکه اطاعت از خداوند را گوشزد میکند با یک واژه اطاعت از ایشان و پیامبر(ص) را مطرح کرده است. این خود نشانگر مطالبی است که بیان شد.
یاران ائمه (ع) و به خصوص یاران امام صادق(ع) با این گونه مناظرات در حقیقت سعی داشتند تا به تبیین و دفاع از مقولهای تحت عنوان ولایت الهی دست بزنند؛ ولایتی که بیش از آنکه نمود سیاسی داشته باشد نمودی دینی و الهی داشت. خلافت هرچند یکی از شئون آن بود اما در برابر آن دریای بیکران قطرهای بیش نبود.
همان خلافت که امیرمومنان از آن- در نامهای که به مالک اشتر نوشته به هنگام رهسپار کردن او به ولایت مصر- با عنوان متاع چند روزه دنیا یاد کرده که به زودی ایام آن میگذرد و چونان سراب یا پاره ابرهای زود پراکندهشونده، از میان میرود و به واقع امری تاریخمند است. (نهجالبلاغه، نامه 62، فراز اول) امام صادق(ع) اینگونه و از چنین جایگاهی قصددارد تا به اصلاح باورهای خداشناسانه اهل توحید دست زند. همان مسلمانانی که درگرداب باورهای فکری التقاطی که از غرب و شرق در حال هجومند حیران و سرگردان در وسط میدان تضاد فکری ایستادهاند. الهیات امام (ع) از یکسو همان الهیات سلبی- تحمیدی یا تنزیهی- تشبیهی امیرمومنان(ع) است که نه در دام تشبیه میافتد و به گرداب مجسمه و مشبهه فرو میغلتد و نه به تعطیل و سلب صفات که شیوه معتزله بود منجر میشود.
از سوی دیگر برغنا و عمق آن بر اثر فرصت فراختری که امام را حاصل آمده، افزوده میشود و این جز از مقایسه این دو گونه الهیات که به واقع از سرچشمه علم نبوی ناشیاند، مشخص نمیشود. در این بخش اندکی جزییتر مولفههای تشکیل دهنده این نوع از الهیات اسلامی را که نابترین نوع آن است وارسی میکنیم. این بخش در واقع به فراخور حال مخاطبان امام متفاوت بوده است و طیفی از عامگوییهای کلامی تا باریکبینیهای فلسفی را دربرمیگیرد.
1 - محمدبن محمد زاهد سمرقندی با سندی مرفوع از امام نقل میکند که مردی از او پرسید: اساس دین توحید و عدل است که مطالب درباره آن فراوان است، و خردمند را چارهای نیست جز آنکه آن را فرا گیرد. پس برای من آنچه را که واقف آمدن بر آن آسان و حفظش ساده است بیان کن. آنگاه امام (ع) فرمود: اما توحید آن است که آنچه را بر خود روامیداری به خدا منسوب نکنی و اما عدل آن است که به خالقت آنچه را بدان سبب تو را ملامت کرده نسبت ندهی. (توحید، باب معنای توحید و عدل، ص93)
2 - چنانکه گفته آمد، گاه مخاطب این احادیث کسانی چون هشامبن حکم و مفضل بن عمر و بودند که خود دستی داشتند در کلام، از این رو سخن امام عمق بیشتری مییافت. نمونهای از این کلام عمیق را میتوان در حاصل چهار جلسه مفصل امام با مفضل مشاهده کرد. مفضل که از سخنان دهریان و زندیقان سخت خشمگین شده بود ملجأ خویش را امام یافت و امام نیز او را به ابزارهای کلامی برای اثبات خداوند چون برهان نظم مجهز ساخت.
نمونهای کوچک از اینگونه گفتارها را که از عمق بیشتری برخوردار است میتوان در حدیثی مشاهده کرد که راوی آن عبدالعظیم بن عبداللهبن علی حسنی است. او میگوید:روزی ابوحنیفه از نزد امام صادق خارج شد، در حال خروج با موسیبن جعفر(ع) روبهرو گردید و از او پرسید: گناه از آن کیست؟ امام پاسخ داد: از سه حال خارج نیست یا از خدای عزوجل است، و از بنده نیست بنابراین برای کریم شایسته نیست که بندهاش را به خاطر کاری که نکرده عذاب کند، یا از خدای تعالی و بنده هر دو است که در این حالت شریک قوی حق ندارد شریک ضعیفاش را مواخذه کند و یا از بنده است که در این صورت اگر خدا او را معاقبه فرمود درست است و اگر از او گذشت کرم وجودش را نشان داده و سومی درست است. (توحید، ص94 )
نگاه امام نیز که در این حدیث در نگاه فرزندش متجلی شده بر همین اساس است. گاه امام از عبارات فلسفی رایج در آن عصر چون صورت و ماده نیز بهره بردهاند. در این مواقع بیشتر درصدد پاسخگویی به افکار بیگانه از چارچوب اسلام بودهاند. نمونهای از این گفتار را میتوان در حدیث هشام بن حکم از امام صادق مشاهده کرد. امام فرمودند:که خدای، نور است و معرفتش ضروری و با آن بر هر کس از بندگانش که بخواهد منت مینهد. سپس فرمودند: پاک است آنکه کسی نمیداند او چگونه است جز او. چیزی چون او نیست. در حالی که او شنوا و بیناست. محدود نیست، محسوس نیست، حواس پنجگانه او را در نمییابند، چیزی بر او محیط نیست، نه جسم است، نه صورت، نه ماده، نه جوهر و نه عرض. (توحید مفضل، ص95)
اینگونه الهیات امام که به واقع احیای خداشناسی است در نیمه اول قرن دوم هجری شکل میگیرد؛ الهیاتی که جنبه تنزیهی و تشبیهی در آن به تعادل میرسند.